اتفاقاً

معنی کلمه اتفاقاً در لغت نامه دهخدا

( اتفاقاً ) اتفاقاً. [ اِت ْ ت ِ قَن ْ ] ( ع ق ) قضا را. از قضا. بی انتظار. بی سابقه. غفلةً. ناگهانی. صدفةً. فجاءةً : وصیت کرد که بامدادان نخستین کسی که از دراین شهر درآید تاج شاهی بر سر وی نهند... اتفاقاً اولین کسی که درآمد گدائی بود. ( گلستان ). اتفاقاً در آن میان جوانی بود که میوه عنفوان شبابش نو رسیده. ( گلستان ). || بی خلاف. همداستان. || هیچ. || همگی. متحداً. جمعاً. همگان.

معنی کلمه اتفاقاً در فرهنگ معین

( اتفاقاً ) (اِ تِّ قَ نْ ) [ ع . ] (ق . ) ۱ - دست برقضا، ناگهانی ، غیرمنتظره . ۲ - با هم ، با همراهی هم . ۳ - همگی ، متحداً.

معنی کلمه اتفاقاً در فرهنگ عمید

۱. ازقضا.
۲. بی سابقه، ناگهانی.
۳. برای تٲکید نفی آورده می شود: اتفاقاً، این طور نیست.
۴. همگی، تماماً.

معنی کلمه اتفاقاً در فرهنگ فارسی

۱ - قضارا از قضا بی انتظار بی سابقه غفله ناگهانی . ۲ - بی خلاف همداستان . ۳ - همگی متحدا همگان .
از قضا

معنی کلمه اتفاقاً در ویکی واژه

دست برقضا، ناگهانی، غیرمنتظره.
با هم، با همراهی هم.
همگی، متحداً.

جملاتی از کاربرد کلمه اتفاقاً

اسدپور با تلفیق همزمان عروسک، ماسک و بازیگر نمایش «وقتی زنجره‌ها شیهه می‌کشند» را کارگردانی کرده‌است که با استقبال خبرگزاریها و اهالی تئاتر همراه بوده‌است. وی در زمینه ایده ترکیب نمایش بازیگر و عروسک در این نمایش گفته‌است: «دوست داشتم اگر قرار است در نمایشی از حضور عروسک‌ها بهره ببرم، متنی را انتخاب کنم که اتفاقاً ویژهٔ عروسک‌ها نوشته نشده باشد. در واقع می‌خواستم فضای عروسکی مورد نظر خودم را القا کنم.»
در سال ۱۹۴۵ به مناسبت سی‌اُمین سالگرد نسل‌کشی ارمنی‌ها، رشته مقاله‌هایی برای روزنامه لا مارسز می‌نویسد. نوشتهٔ او اتفاقاً کنار نامه خواننده‌ای از استرالیا قرار داشته به نام آنری ورنوی. سردبیر صلاح می‌بیند از آن به بعد مقالات را به نام ورنوی چاپ کند. به این ترتیب نام او می‌شود آنری ورنوی و برای فرانسویان و دنیا به همین نام شناخته می‌شود.
اتفاقاً پسر آورد و سفره درویشان به موجب شرط بنهاد.
داستان گفت: شنیدم که وقتی دزدی عزم کرد که کمند بر کنگرهٔ کوشک خسرو اندازد و به چالاکی در خزانهٔ او خزد. مدّتی غوغایِ این سودا در و بام دماغِ دزد فرو گرفته بود و وعایِ ضمیرش ازین اندیشه ممتلی شده. طاقتش در اخفاءِ آن برسید وَ المَصدُورُ اِذَا لَم یَنفُث جَوِیَ ، در جهان محرمی لایق و همدمی موافق ندید که راز با او در میان نهد. آخر کیکی در میان جامهٔ خویش بیافت، گفت: این جانورِ ضعیف زبان ندارد که باز گوید و اگر نیز تواند، چون می‌داند که من او را به خونِ خویش می‌پرورم؛ کی پسندد که رازِ من آشکارا کند؟ بیچاره را جان در قالب چون کیک در شلوار و سنگ در موزه به تقاضایِ انتزاع زحمت می‌نمود تا آن راز با او بگفت. پس شبی قضا بر جانِ او شبیخون آورد و بر ارتکابِ آن خطر محرّض شد، خود را به فنونِ حیل در سرایِ خسرو انداخت. اتفاقاً خوابگاه از حضورِ خادمان خالی یافت و در زیرِ تخت پنهان شد و تقدیر درختِ سیاست از بهرِ او می‌زد. خسرو درآمد و بر تخت رفت، راست که بر عزمِ خواب سر بر بالین نهاد، کیک از جامهٔ دزد به جامهٔ خوابِ خوابِ خسرو درآمد و چندان اضطراب کرد که طبعِ خسرو را ملال افزود. بفرمود تا روشنایی آوردند و در معاطفِ جامهٔ خواب نیک طلب‌کردند. کیک بیرون جست و زیر تخت شد. در جستنِ کیک دزد را یافتند و حکمِ سیاست برو براندند.
این گرایش‌های جدید وی، نشان از آن داشت که وی خواندن ترانه‌های مدرن عاشقانه در دههٔ ۳۰ را کنار گذاشته بود، چنانچه آخرین همکاری ام کلثوم با قصبجی که این جریان را عمدتاً خودش رهبری می‌کرد در سال ۱۹۴۱ و ترانه‌ای به نام رق الحبیب بود که اتفاقاً از محبوب‌ترین، پیچیده‌ترین و با کیفیت‌ترین ترانه‌های ام کلثوم شد. دلایل دیگر این جدایی چندان روشن نیست. گمانه زنی می‌شود که این قطع همکاری تا حدی به دلیل شکست فیلم آیدا بود، که در آن ام کلثوم بیشتر کارهای قصبجی از جمله اولین قسمت اپرای آن را خواند. همچنبن قصبجی تا ۱۹۴۴ و زمان مرگ اسمهان الاطرش، خوانندهٔ سوری که به مصر مهاجرت کرده بود و رقیب جدی ام کلثوم به‌شمار می‌رفت، ترانه‌های زیادی را برایش نوشت.
اتفاقاً اول کسی که در آمد گدایی بود همه عمر لقمه اندوخته و رقعه دوخته.
اتفاقاً عارف اندر رهگذار گشت با فوجی ز شب گردان دچار
صدای پرقدرت، دلنشین و پر از احساس صدایی نیست که با نفس‌گیری طولانی یا خیلی پرحجم تولید شود. اتفاقاً برعکس، با تنفسی کوتاه و خلاصه، اما از محل درستی انجام می‌شود.
اتفاقاً من و این جوان هر دو در پی هم دوان. هر آن دیوار قدیمش که پیش آمدی به قوّت بازو بیفکندی و هر درخت عظیم که دیدی به زور سرپنجه بر کندی و تفاخرکنان گفتی:
وی در آذرماه ۱۴۰۲ در مصاحبه خود با خبرگزاری تسنیم عنوان کرد، تا زمانی که شرایط تحریم‌ها نبود، افزایش درآمد کشور در سال ۹۰ تا ۹۴ به بالاترین میزان خود رسید و اتفاقاً اقتصاد مقاومتی از زمانی مطرح شد که موضوع تحریم صادرات نفت پیش آمد و این تحریم‌ها، بر روی قدرت خرید خانوارها تأثیر گذاشت.
مادر گفت : «اگر تو مقاومتِ این خصم به مظاهرتِ موشان و معاونتِ ایشان خواهی کرد، زود بوَد که هلاک شوی و هرگز به ادراکِ مقصود نرسی، چه از شعاعِ آفتاب که در روزن افتد، بر بام آسمان نتواند شد و به دامی که از لعابِ عنکبوت گردِ زوایا‌یِ خانه تنیده باشد، نسرِ طایر نتوان گرفت ع، اِلَی ذَاکَ مَا بَاضَ الحَمَامُ وَ فَرَّخَا ، ع ، ترا این کار برناید تو با این کار برنایی. » موش گفت: «به چشمِ استحقار در من نظر مکن، اِیَّاکُم وَ حَمِیَّهَٔ الاَوقَابِ؛ و من این مار را به‌دست باغبان خواهم گرفت که به شعبدهٔ حیل او را بر کشتنِ مار تحریض کنم.» مادر گفت: «اگر چنین دستیاری داری و این دست‌برد می‌توانی نمود، اَصَبتَ فَالزَم.» موش برفت و روزی چند ملازمِ کار می‌بود و مترقِّب و مترصِّد می‌نشست تا خود کمینِ مکر بر خصم چگونه گشاید و خواب بر دیدهٔ حزم او چگونه افکند. روزی مشاهده می‌کرد که مار از سوراخ در باغ آمد و زیر گلبنی که هر وقت آنجا آسایش دادی، پشت بر آفتاب کرد و بخفت، از آن بی‌خبر که شش جهتِ کعبتینِ تقدیر از جهتِ موش موافق خواهد آمد و چهار گوشهٔ تخت‌نردِ عناصر بر رویِ بقای او خواهد افشاند تا زیادکارانِ غالب‌دست بدانند که با فرودستانِ مظلوم بخانه‌گیر بازی کردن نامبارک‌ست و همان ساعت اتفاقاً باغبان را نیز به استراحت‌جای خود خفته یافت و بختِ خود را بیدار. موش بر سینهٔ باغبان جست، از خواب درآمد، موش پنهان شد. دیگر‌باره در خواب رفت. موش همان عمل کرد و او از خواب بیدار می‌شد تا چند کرّت این شکل مکرّر گشت. آتشِ غضب در دلِ باغبان افتاد، چون دود از جای برخاست، گرزی گران و سر‌گرای زیر پهلو نهاد و وقتِ حرکت موش نگاه می‌داشت. موش به قاعدهٔ گذشته بر شکمِ باغبان وثبه‌ای بکرد. باغبان از جای بجست و از غیظِ حالت زمامِ سکون از دست رفته در دنبال می‌دوید و او به هروله و آهستگی می‌رفت تا به نزدیکِ مار رسید، همانجا به سوراخ فرو رفت. باغبان بر مارِ خفته ظفر یافت، سرش بکوفت. این فسانه از بهر آن گفتم تا بدانی که چون استبدادِ ضعفا از پیش‌بردِ کارها قاصر آید، استمداد از قوّت عقل و رزانتِ رای و معونتِ بخت و مساعدتِ توفیق کنند تا غرض به حصول پیوندد و فِی المَثَل اَلتَّجَلُّدَ وَ لَا التَّبَلُّدَ. دستور گفت: تقریرِ این فصول همه دلپذیرست، اما بدان که چون کسی در ممارستِ کاری روزگار گذاشت و به غوامضِ اسرار آن رسید و موسومِ آن شد، هرچند دیگری آن کار داند و کمال و نقصانِ آن شناسد، لیکن چون پیشه ندارد، هنگام مجادله و مقابله چیرگی و غالب‌دستی خداوندِ پیشه را باشد؛ قَالَ عُمَرُ ابنُ الخطَّابِ رَضِیَ اللهُ عَنهُ : مَ نَاظَرتُ ذَافُنُونٍ اِلَّا وَقَد غَلَبتُهُ وَ مَا نَاظَرنِی ذُوفَنٍّ اِلَّا وَقَد غَلَبنَی.
کلاً همهٔ شاهان و میران افغان و همهٔ مردم افغان تا کنون نسبت بدان مکان ابراز علاقه کاملی کرده‌اند، چنان‌که حاج ملا علی گنابادی نورعلیشاه ثانی پس از مسافرت و گردش هفت ساله‌اش -که مدتی هم در آن‌جا به سر برده‌بود- نقل کرده که زنان ترکمن از پیرامون بچه‌های بیمارشان را بر پشت گرفته و برای زیارت و طواف می‌آمدند و می‌گفتند: سخی شاه مردان اوقلیم شفا وردی یعنی ای سخی شاه مردان! فرزندم شفا ده! و اتفاقاً شفا هم داده می‌شد!
اتفاقاً کودکی چند از عرب در ره شه در نشاط و در طرب
سالی از بلخ بامیانم سفر بود و راه از حرامیان پر خطر، جوانی بدرقه همراه من شد سپر باز چرخ انداز سلحشور بیش زور که بده مرد توانا کمان او زه کردندی و زور آوران روی زمین پشت او بر زمین نیاوردندی ولیکن چنان‌که دانی متنعم بود و سایه پرورده نه جهان دیده و سفر کرده. رعد کوس دلاوران به گوشش نرسیده و برق شمشیر سواران ندیده. اتفاقاً من و این جوان هر دو در پی هم دوان هر آن دیوار قدیمش که پیش‌آمدی به قوّت بازو بیفکندی و هر درخت عظیم که دیدی به زور سرپنجه بر کندی و تفاخر کنان گفتی
خواجه روی به غلام کرد و گفت ای ناکس چرا چنین کردی و زر کجا بردی؟ گفت بارها دیده‌ام که خواجه خروار خروار زر وی را می‌داد و او قبول نمی‌کرد و این زر از برای علفه مرغان بود. من نیز خود را در مقابله مرغی در آوردم و صد و پنجاه دینار از آن برگرفتم. خواجه علاءالدّین برادر خواجه ممالک صاحبدیوان فی الشرق و الغرب طاب ثراهم فرمود که در این ساعت برخیز و رو به طرف شیراز نه و این کاغذ به خواجه جلال الدین ختنی ده تا ده‌هزار برگیرد و در بدره نهاده خدمت شیخ برد و عذر خواهد که بعد از این به خدمتش استظهار‌ها خواهد بود .آن غلام روانه شد، چون به شیراز رسید اتفاقاً شش روز بود که خواجه جلال‌الدین وفات یافته بود آن کاغذ را به خدمت شیخ برده بسپرد. شیخ چون به مضمون مکتوب وقوف یافت در حال این ابیات بنوشت و بفرستاد:
مدل‌های نقاشی عبارتند از جیم مارتین[ب]، خانم ادگار لورنس (دوروتی)[پ] و دو فرزندِ والتر اسکوایرز[ت] (نجّارِ نورمن راکول) هستند که همگی، همسایه‌های راکول در آرلینگتون ورمانت بودند. بنا به درخواست راکول، روزنامهٔ بننینگتون بنر نسخه‌ای ساختگی برای این نقاشی تهیه کرد. آزادی از ترس در شمارهٔ ۱۳ مارس ۱۹۴۳ مجلهٔ ستردی ایونینگ پست و به همراه جستاری از استیون وینسنت بنت به عنوان بخشی از مجموعهٔ آزادی‌های چهارگانه منتشر شد. استیون بنت (شاعر و رمان‌نویس) اتفاقاً در همان روز انتشار نقاشی و جستار درگذشت.
حاکم از گفتن او برنجید و روی از نصیحت در هم کشید و بر او التفات نکرد. تا شبی که آتش مطبخ در انبار هیزمش افتاد و سایر املاکش بسوخت و از بستر نرمش به خاکستر گرم نشاند. اتفاقاً همان شخص بر او بگذشت و دیدش که با یاران همی‌گفت ندانم این آتش از کجا در سرای من افتاد. گفت از دود دل درویشان.
اتفاقاً سوی تبریز آمد ی م قرب شش ماهی بهم آنجا بدیم
خبرنگار بی‌بی‌سی فارسی که این گزارش را منتشر کرده، نماینده سابق این شبکه در تل آویو بود که گرایش شدیدی به صهیونیست‌ها دارد؛ اتفاقاً به همین دلیل او را از این سمت عزل کرده و به نمایندگی در آمریکا فرستادند و اکنون به قول خودش به دنبال اسناد رفته‌است، در حالی که حتی یک سند هم دربارهٔ رابطه امام با کندی منتشر نکرده‌است؛ او اگر راست می‌گوید این سند را منتشر کند. (...) آن‌ها می‌خواهند بگویند روحانی هم امروز با آمریکایی‌ها ارتباط دارد؛ بی‌بی‌سی می‌خواهد عده ای را در داخل ایران بترساند و آتو به دست آن‌ها بدهد که دولت فعلی نیز از طریق امثال دکتر ظریف و… با آمریکا مرتبط است.
نقطه روشن در دوران بازیگری هیتزفیلد در رده ملی، بازی در بازی‌های المپیک تابستانی ۱۹۷۲ برای تیم ملی فوتبال آلمان غربی بود که اتفاقاً اولی هوینس مدیر اجرایی فعلی تیم فوتبال بایرن مونیخ در آن زمان هم بازی او بود. وی در بازی نیمه نهایی آن رقابتها که بین آلمان شرقی و آلمان غربی برگزار می‌شد و با برتری شرقیها (۳ بر ۲) به پایان رسید، یکی از دو گل تیمش را به ثمر رساند.