معنی کلمه اولي در لغت نامه دهخدا
این خرقه که من دارم در رهن شراب اولی
وین دفتر بی معنی غرق می ناب اولی.حافظ.چون پیر شدی حافظ از میکده بیرون شو
رندی وهوس بازی در عهد شباب اولی.حافظ.با آنکه در کلمه اولی معنی تفضیل است در فارسی گاهی کلمه ٔ«تر» نیز بدان الحاق کرده اند. ( یادداشت مؤلف ). صاحب المعجم گوید: اولی تر گفتن در فارسی جایز است اگر نسق کلام تازی نباشد و آن مبالغتی باشد بر مبالغت چنانکه در به و بهتر :
این سخن مختصر اولی تر از آنک
در سخن غث وسمین میگویم.مجیربیلقانی.خون ، شهیدان را زآب اولی تر است
این گناه از صد صواب اولی تر است.مولوی.
اولی. [ اُ ] ( ع اِ ) خداوندان ، جمع ذو و این جمع خلاف ماده مفرد است. ( آنندراج ) ( غیاث اللغات ). در حالت نصبی و جری.
- اولی اجنحه ؛ صاحبان بازوها و بالها و این کنایه است از ملائک چرا که منقول است فرشتگان پر و بال دارند. ( از غیاث اللغات ) ( آنندراج ).
اولی. [ لا ] ( ع ص ، اِ ) مؤنث اول. ( منتهی الارب ) ( غیاث اللغات ) ( اقرب الموارد ) ( المنجد ). نخستین. ( مهذب الاسماء ). || این جهان. مقابل اخری. آخرت. ( مهذب الاسماء ).
- صلوة اولی ؛ نماز ظهر. رجوع به اول شود.
اولی. [ اَ ] ( اِ ) ممال اَولی ̍. ( یادداشت مؤلف ).
اولی. [ اَوْ وَ ی ] ( ص نسبی ) منسوب به اول. || بدیهی و آن چیزی است که پس از توجه عقل بدان ثبوت آن به چیز دیگری از تجربه و غیره نیازندارد چون الواحد نصف الاثنین و یکی نصف دوتاست و کل بزرگتر از جزو است. زیرا این دو حکم فقط با تصور طرفین حاصل گردند و این [ اولی ] اخص از ضروری است بطور مطلق. ( از تعریفات سید جرجانی ) ( دستور العلماء ).