تعانق

معنی کلمه تعانق در لغت نامه دهخدا

تعانق. [ ت َ ن ُ ] ( ع مص ) دست در گردن یکدیگر افکندن در محبت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بغلگیر شدن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ): تعانقوا عند الوداع. ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه تعانق در فرهنگ معین

(تَ نُ ) [ ع . ] (مص ل . ) دست در گردن هم انداختن .

معنی کلمه تعانق در فرهنگ عمید

دست در گردن هم انداختن، یکدیگر را در آغوش گرفتن.

معنی کلمه تعانق در فرهنگ فارسی

دست درگردن هم اندا تن، در آغوش گرفتن
( مصدر ) دست در گردن هم انداختنیکدیگر را در آغوش کشیدن .

معنی کلمه تعانق در ویکی واژه

دست در گردن هم انداختن.

جملاتی از کاربرد کلمه تعانق

و اماالوهق کمند فانه شرک الشرک و قید الکفر و غل الذل لاهل الغل، عقدالحق بجبله و عقد الباطل بحله و اثبته لنفی البغی وقید الکید فالظلم فی عهدة معقود او مفقود و الظالم محروم او معدوم و العدل مبسوط من بسطه والامن ممدود من مده، غاب الشر من شهوده و انعدم الجور من وجوده،فلاروح الافی طی سلکه و لا قلب الافی طوق ملکه و لاعیب فی شیء من ذاته وصفاته و آثاره و افعاله الا انه یابق من اعز الجناب الی اذل الرقاب و یفر من قادسات النفوس الی ناکسات الروس، یفارق المسلمین و یعانق المشرکین تعانق الصب بالجیب فیفعل بهم فعل العدو بطرز عجیب، یاخذهم اخذ عزیز مقتدر. فیلکهم فی یوم نحس مستمر و یسلکهم فی سلسله ذرعها سبعون ذراعا و یترکهم فی الارض مصروعا مضاعا.
جبروتیان همه متعانق به یکدیگر از اتحاد عشق نه از شدت تماس