( آبخورد ) آبخورد. [ خوَرْ / خُرْ ] ( مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) مخفف آب خوردن : درخت ارچه سبزش کند آبخورد شود نیز زافزونی آب زرد.امیرخسرو دهلوی. || ( اِ مرکب ) قسمت. نصیب : جان شد این جا چه خاک بیزد تن کابخوردش از این جهان برخاست.خاقانی. || منهل و مشرب ، و مجازاً به معنی مقام و منزل و جایگاه : لیکن از یاد تو ما را چاره نیست تا در این خاک است ما را آبخورد.سنائی.شه عالم آهنج گیتی نورد در آن خاک یک ماه کرد آبخورد.نظامی.من جرعه نوش بزم تو بودم هزار سال کی ترک آبخورد کند طبع خوگرَم ؟حافظ.
معنی کلمه آبخورد در فرهنگ معین
( آبخورد ) (خُ ) ۱ - (مص مر. ) آب خوردن . ۲ - (اِمر. ) آبخور، آبشخور. ۳ - بهره ، نصیب .
معنی کلمه آبخورد در فرهنگ عمید
( آبخورد ) ۱. [مجاز] نصیب، قسمت، روزی: جان شد اینجا چه خاک بیزد تن / کآبخوردش ز خاکدان برخاست (خاقانی: ۶۱ ). ۲. کنار رودخانه، تالاب، سرچشمه، و محلی که از آنجا آب بردارند یا آب بخورند: در او نیست روینده را آبخورد / که گرماش گرم است و سرماش سرد (نظامی۶: ۱۱۱۴ ). ۳. [مجاز] مقام، منزل، جایگاه. ۴. (اسم مصدر ) آب خوردن: درخت ارچه سبزش کند آبخورد / شود نیز زافزونی آب زرد (امیرخسرو: لغت نامه: آبخورد ). * آبخورد کردن: (مصدر لازم ) [قدیمی] توقف کردن: شه عالم آهنج گیتی نورد / در آن خاک یک ماه کرد آبخورد (نظامی۵: ۹۲۹ ).
معنی کلمه آبخورد در فرهنگ فارسی
( آبخورد ) ۱- ( مصدر ) آب خوردن . ۲ - ( اسم ) آبخور آبشخور منهل مشرب . ) ۳ - قسمت نصیب روزی . مخفف آبخوردن
معنی کلمه آبخورد در ویکی واژه
آب خورد (قدیم): محل برداشتن آب یا خوردن آن. (مجاز): میخانه آبخوردن، آبخور، آبشخور
جملاتی از کاربرد کلمه آبخورد
پس نشان داد کاندرخت کجاست گفت از آن آبخورد که خانی ماست
درکنار من نگاری رشک یک فردوس حور چون غزالی با هژبری بر سر یک آبخورد
تو ترک آبخورد محبت نمیکنی اینقدر بیحقوق هم ای دل ندانمت
ای آنکه آب خوش خوری از تشنگی فسق باقی ز آبخورد تو بانگ شرابه ایست
نیست صائب چشم ما بر ریزش ابر بهار آبخورد سبزه ما از لب جوی خودست
جوی زر جدولشان آبخورد سبزه تر گرد وی از لاژورد
روان آب در سبزهٔ آبخورد چو سیماب در پیکر لاجورد
گر آبیست روشن در این تیره خاک غلط کردن آبخوردش چه باک
اگر خواهی که از عجایب خویش فراتر شوی در زمین نگاه کن که چگونه بساط تو ساخته است و جوانب وی فراخ گسترانیده که چندان که روی به کنار وی نرسی و کوهها را اوتاد وی ساخته تا آرام گیرد در زیر پای تو و نجنبد و از زیر سنگهای سخت آبهای لطیف روان کرده تا بر روی زمین می رود و به تدریج بیرون می آید که اگر به سنگ سخت آبها گرفته نبودی به یک راه آمدی تا جهان غرق کشتی یا پیش از آن که مزارع به تدریج به آبخوردی برسیدی.
عاشق که آبخوردهٔ عشقست خاک او کانون شوق بوده دل همچو مجمرش