اجدر

معنی کلمه اجدر در لغت نامه دهخدا

اجدر. [ اَ دَ ] ( ع ن تف ) ارآی. الیق. اَحری. احق . سزاوار. ( مهذب الاسماء ). سزاوارتر. جدیرتر. اولی.

معنی کلمه اجدر در فرهنگ معین

(اَ دَ ) [ ع . ] (ص تف . ) سزاوارتر، شایسته تر.

معنی کلمه اجدر در فرهنگ فارسی

سزاوارتر

معنی کلمه اجدر در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی أَجْدَرُ: سزاوارتر
ریشه کلمه:
جدر (۴ بار)
«أَجْدَر» از مادّه «جدار» به معنای دیوار است، سپس به هر چیز مرتفع و شایسته، اطلاق شده است، به همین جهت «أَجْدَر» معمولاً به معنای شایسته تراستعمال می شود.
دیوار. جمع آن جُدُر (بر وزن شتر) است در آنجا دیواری یافتند که می‏خواست بی‏افتد و خراب شود راغب گوید: دیوار را از لحاظ ارتفاع، جدار و از لحاظ اینکه مکانی را احاطه کرده حائط گویند. عربهای بادیه نشین از حیث کفر و نفاق محکمتر، و سزاوارتراندکه حدود آنچه را خدا بر پیامبرش نازل کرده نشناسند. در مجمع فرموده، اجدر از جدر الحائط (به سکون دال) که به معنی اصل و اساس انست، گرفته شده. گویا سزاوار و لایق بودن یک نوع محکمی و پایه است .

معنی کلمه اجدر در ویکی واژه

سزاوارتر، شایسته

جملاتی از کاربرد کلمه اجدر

(و قول به تناسخ بدین سبب مفاض گشت اندر گروهی تا چنان شد که آن گروه که دعوی به دانستن تاویل کتاب خدای کردند، اندر این معنی معذورتر از آن گروه گشتند که بر ظاهر کتاب ایستاده بودند. از بهر آنکه پس از نزول این کتاب عزیز، خلق به دو قسمت شدند: یک قسم مر آن را بپذیرفتند و دیگر قسم مر آن را منکر شدند. آن گاه پذیرندگان مر این کتاب را نیز به دو قسم شدند: یک گروه بر هر چه از آن به ظاهر بتوانستند ایستادن و اندر وهمشان بگنجید، بایستادند و باقی کتاب را گفتند که این متشابه است و تاویل این جز خدای کس نداند و ما را به آن کار نیست. و این گروه بر ان تناسخ ایستادند که اندر کتاب بدان وعده کرده است از زنده کردن مردم را به اجساد به دیگر آفرینش و باقی گردانیدن مر آن اجساد را اندر نعمت که آن ثواب بهشت است یا اندر دوزخ که آن عقاب دوزخ است. و دیگر گروه گفتند که مر کتاب را تاویل است و طلب آن کردند. آن گاه این گروه که طلب باطن کتاب کردند نیز به دو گروه شدند: یک گروه از آن بر باطن محض ایستادند و پرستش خدای را دست بازداشتند و گفتند که چو دانستیم که طاعت چیست، طاعت از ما برخاست و ما دانستیم که نماز طاعت امام است و روزه خامش بودن است از علم تاویل با اهل ظاهر و سخن گفتن است با اهل باطن – چنانکه روزه دار به روز طعام و شراب نخورد و به شب بخورد – و چو این معنی ها را شناختیم، خدای را به نماز و روزه ظاهر ما چه حاجت است؟ تا به عقوبت این رای مخترع و بدعت محال به مکر خدای بیاویختند و به دو فرقه شدند: یک فرقه به دهر بازگشتند، و دیگر فرقه به تناسخ اندر آویختند. و آن گروه که به تناسخ گفتند، همی گویند، ثواب و عقاب مر نفس را اندر اجسام است اندر این عالم، و بدکردار اینجا درویش و بیمار و مبتلا بازآید تا وبال فعل خویش بکشد و نیکوکار اینجا توانگر و پادشاه و تن درست بازآید تا جزای طاعت خویش بیابد. و این قول اندر قدیم بالس فیلسوف گفته است که هندوان بر مذهب اویند و خویشتن را کشتن و سوختن اندر هندوان بدین مذهب فاش گشته است بر امید آنکه بهتر باز آیند. و خواجه ابو یعقوب سگزی (رحمه الله) به وقتی که سوداش رنجه کرده بود، در این معنی سخن گفته است و متابعان خاندان حق را سوی این مذهب دعوت کرده است اندر کتابی که مر او را سوس البقا نام نهاده است و اندر کشف المحجوب و اندر رساله باهره و جز آن از تالیف های خویش، و چو خداوند زمان او بشنود که این مذهب را تقویت کرد، از او نپسندید و گفت که مر او را سودا غالب شده است، و لیکن گروهی از شیعت بر قول او همی روند و آن خطاست. و دیگر گروه از اهل تاویل گفتند که مر ظاهر را باطن واجب است نگاه داشتن، و گفتند که باطن را بباید دانستن و بر دانسته کار باید کردن که مردم دو چیز است: یکی جسم ظاهر و دیگر نفس باطن، و گفتند که هر که بر باطن محض ایستد بی ظاهر شریعت، مانند کسی باشد که بر ظاهر محض ایستد بی باطن. و این گروه متابعان خاندان رسول اند و گویند که هم چنین که این عالم جسمی بی جان است، آن عالم به ذات خویش جان بی جسم است و حیوان اندر این عالم میانجی است میان دو عالم و بازگشتن نفوس پس از جدا شدن آن از اجساد سوی عالم خویش است، هم چنانکه بازگشت جسم پس از جدا شدن نفس از او سوی عالم خویش است. و هر که به چشم عقل بنگرد، بیند که آن تناسخ که اهل ظاهر بر آن ایستاده اند، نیکوتر از این تناسخ است که اهل باطن بی ظاهر مر آن را گرفته اند، هر چند که هر دو محال است. از بهر آنکه آن گروه همی گویند که ما به لذت باقی خواهیم رسیدن، و این گروه ثواب کار خویش باقی شمرده پسندیده اند، و این گروه دون همت تر و کورتر از آن دون همتان و کورانند. و هر که پس از یافتن بصیرت از طاعت خدای روی بگرداند و به هوس سودای خویش مشغول شود و اندر آنچه بر او مشکل شود از علم دین به خازن علم خدای تعالی بازنگردد، جزای او آن باشد که اندر کفری و نفاقی قوی تر اوفتد، چنانکه خدای تعالی همی گوید، قوله: « الاعراب اشد کفرا ونفاقا و اجدر الا یعلموا حدود ما انزل الله علی رسوله و لله علیم حکیم ». آن گاه گوییم که آن گروه که پس از پذیرفتن کتاب خدای بگشتند و دعوی حکمت کردند از قدما و محدثان، نیز به دو گروه شدند: نفس بر هیولی فتنه شده است و اندر او آویخته است و ایزد تعالی مر عقل را فرستاده است اندر این عالم تا مر نفس مردم را از این حال خبر دهد تا نفس ها به تدریج به آموختن علم فلسفه به عالم خویش بازگردند تا به آخر تمامی نفس از هیولی جدا شود و به عالم خویش باز رسد و به نعمت ابدی خویش بپیوندد، آن گاه این صنع برخیزد. و دیگر گروه به تناسخ گفتند و آن نیز انواع است. گروهی گویند که نفس بدکرداران و خاطیان و عصیان چو از اجسام جدا شود، خدای تعالی مر ایشان را اندر جای های صعب و تنگ و هول و بیمناک افکند- چو قعر دریای ژرف و اندر زیر کوه ها و اندر بیابان های بی آب ویران- و روزگارهای دراز اندر چنین جای ها بماند بی جسدی تا آن آلایش های بدکرداری و معصیت بدان عقوبت شسته شود، چنانکه افلاطون گفته است اندر کتاب فادن و اندر کتاب طیماوس نیز بدین معنی اشارت ها کرده است از بهر آن تا مردمان از معصیت و رغبت اندر لذت جسمانی که نفس همی بدان مستوجب عقوبت شود پرهیز کند. و گروهی گویند که چو به نخستین دفعت نفس به جسم تیره پیوسته شود و مناسب یکدیگر نباشند، باقی نشوند و چو نفس از آن جسد جدا شود، مر آن جسم را به تقیت افکند پوسیده شدن، و نیز باد مر جزوهای آن را بپراکند و آب مر او را بشوید و آتش مر آن را پاکیزه کند تا شایسته بقا شود و با نفس خویش مناسب و هم گوهر و درخور شود، آن گاه نفس بدو بازآید و باقی شوند چو موافق یکدیگر شده باشند. و گروهی گفتند که چو نفس به جسم پیوسته شود و اندر این عالم زمان یابد، به مدت عمر او طبایع از او به بخار بیرون شود و آن بخار بر فلک همی شود و او دیگر غذا همی کشد و هم چنان آن طبایع به بخار و تحلیل از او همی بر شود تا چو بر فلک جسمی تمام شود، نفس او از این جسم جدا شود و بر فلک شود و بدان جسم پیوندد که از اینجا مر او را فرستاده بود آن نفس به روزگاری که اینجا بود، و اندر آن جسم باقی بماند. و اگر به شرح قول هر گروهی که اندر این معنی سخن گفتند مشغول شویم، کتاب دراز شود و از مقصود خویش بازمانیم.)
و بدان که بانگ نماز سنتی مؤکد است و شعار اسلام، و تعطیل آن روا نیست. و گفته‌اند که: فرض کفایت است و ترجیع در آن سنت، و تثویب در بانگ نماز بامداد سنت، و طهارت در آن سنت، که مصطفی (ص) گفت: «حقّ و سنة ان لا یؤذّن لکم احد الا هو طاهر»، و قیام در آن سنت، که رسول خدا بلال را گفت: «قم فناد»، و در اذان ترسل سنت است، یعنی آهستگی و گسستگی، و در اقامت ادراج سنت است، یعنی پیوستگی و سبک گفتن، لقول النّبی (ص) لبلال: «اذا اذّنت فترسّل، و اذا اقمت فاجدر، و اجعل بین اذانک و اقامتک قدر ما یفرغ الاکل من اکله و الشارب من شربه، و المعتصر اذا دخل لقضاء حاجته، و لا تقوموا حتی ترونی».
مهربان من: دیشب که بخانه آمدم خانه را صحن گلزار و کلبه را طبله عطار دیدم. ضیفی مستغنی الوصف که مایة ناز و محرم راز بود گفت: قاصدی وقت ظهر کاغذی سر بمهر آورده که سربسته بطاق ایوان است و گلدسته باغ رضوان. گفتم: انی لاجدریح یوسف لولا ان تفندون فی الفور با کمال شعف و شوق:
و اصل الکلمة من الولی و هو القرب تأویله ما ربحک ما تکره فاحذره، و التّکرار تأکید للوعید و قیل: معناه انّک اجدر بهذا العذاب و احقّ و اولی، یقال للرّجل یصیبه مکروه و یستوجبه. و قیل: معناه الویل لک حین تحیی و الویل لک حین تموت و الویل لک حین تبعث و الویل لک حین تدخل النّار. قالت الخنساء: