معنی کلمه آستاره در لغت نامه دهخدا
استاره. [ اِ رَ / رِ ] ( اِ ) ستاره. کوکب. ( برهان ) ( مؤید الفضلاء ) :
دوش من پیغام دادم سوی تو استاره را
گفتمش خدمت رسان از من تو آن مهپاره را.مولوی.بیمار شود عاشق امّا بنمی میرد
ماه ارچه شود لاغر استاره نخواهد شد.مولوی. || کوکب طالع : امیر رضی اﷲ عنه آیتی بود در باب لشکر کشیدن و آنچه در جهد آدمی بود بجای می آورد امّا استاره او نمی گشت و ایزدتعالی چیز دیگر خواست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 584 ). || شامیانه. سایبان. ( برهان ). نوعی از چادر شب باشد که آنرا شامیانه و سایبان نیز گویند. ( جهانگیری ). || مسطر فولادی. ( برهان ).چوب جدول کشان. ( برهان ) ( مؤید الفضلاء ). جدول مسطر. ( جهانگیری ). || طنبور سه تار. ( برهان ). طنبوری که سه تار داشته باشد. ( سروری ). || ابیز. سونش. جرقه. جریقه. خدره :
خواجه گفت این سوخته نمناک بود
میمرد استاره از ترّیش زود.مولوی.همچنانکه استاره آتش بر جامه سوخته افتاد اگر حق خواهد همان یک ستاره بگیرد و بزرگ شود. ( فیه ما فیه ).
استاره. [ اِ رَ ] ( اِخ ) بلوکی است از مضافات لاهیجان گیلان. ( جهانگیری ) ( برهان ). شاید این نام مصحف آستانه باشد، چه بدین نام در لاهیجان محلّی شنیده نشده است. رجوع به آستانه شود. || قلعه ای باشد از ملک دکن. ( جهانگیری ) ( برهان ).