اختداع
معنی کلمه اختداع در فرهنگ معین
معنی کلمه اختداع در فرهنگ عمید
معنی کلمه اختداع در فرهنگ فارسی
معنی کلمه اختداع در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه اختداع
و همچنین او را بانواع ملاطفات مینواخت و تعاطفی که از تعارفِ ارواح در عالمِ اشباح خیزد از جانبین در میان آمد. گرگ گفت: من سه روزه شکار کردهام و خورده. امروز چون تو مهمانِ عزیز رسیدی و ماحضری نیست که حاضر کنم، ناچار بصحرا بیرون شوم، باشد که صیدی در قیدِ مراد توانم آورد، ع، وَ شَبعُ اُلفَتَی ثَومٌ إِذَا جَاعَ ضَیفُهُ شگال گفت: مرا درین نزدیکی خری آشناست، بروم و او را بدامِ اختداع در چنگالِ قهر تو اندازم که چند روز طعمهٔ ما را بشاید. گرگ گفت: اگر این کفالت مینمایی و کلفتی نیست، بسم الله. شگال از آنجا برفت، بهدرِدیهی رسید، خری را بر درِ آسیایی ایستاده دید. بارِ گران ازو بر گرفته و چهار حمّالِ قوایم از ثقلِ احمال کوفته و فرو مانده؛ نزدیک او شد و از رنجِ روزگارش بپرسید و گفت: ای برادر، تا کی مسخّرِ آدمیزاد بودن و جانِ خود را درین عذاب فرسودن؟ خر گفت: ازین محنت چاره نمیدانم. شگال گفت: مرا درین نواحی بمرغزاری وطنست که عکس خضرتِ آن بر گنبدِ خضراء فلک میزند، متنزّهی از عیش با فرح شیرینتر و صحرائی از قوس قزح رنگینتر، چون دوحهٔ طوبی و حلّهٔ حورا سبز و تر.
مار گفت: اکنون بدان که از آنچ آوردی، منّتی نیست و بدانچ نیاوردی مؤاخذتی و مطالبتی نه، که هرچ آمد، رنگِ روزگار داشت. اوّل آنک ضرر و الم بمن رسانیدی، اهل زمانه همه شریر و حقود و فتنهجوی بودند و در پردهٔ خواب صورت ایشان بکسوتِ سباع و درندگان می نمودند، دوم نوبت که مرا بفریفتی و در جوالِ زرق و اختداع تو رفتم، ابناءِ روزگار همه چاپلوس و پرافسوس بودند و تبصبص و مدالست بر طباعِ همه غالب، لاجرم افعال و اخلاقِ ایشان همه بصورتِ شغال و روباه از رویِ مشاکلت در خواب مینمودند و اکنون که بگفته و پذیرفتهٔ خویش وفا نمودی و تجنّب و تجافی از خود دور کردی و توفّر بر حقوقِ عهد واجب دانستی، مردم زمانه را علیالعموم خود همین صفتست، لاجرم پاشداه که آیینهٔ ذهن اوصافیترینِ اذهان خلقست، صورتِ موافقت و مطابقتِ اقوال و اعمالِ آدمی درو همه نقشِ گوسفند و میش و بره و مانند آن می نماید، چه اجناسِ این حیوانات از معرّتِ فساد دورترند و بر تسخّر و انقیاد مجبولتر. زر برگیر که بدان محتاج نیم. این فسانه بهر آن گفتم تا بدانی که شیر نیز ازین صفت که دارد، در عقل جایزست که بگردد و از معرضِ عوارضِ حالات بیرون نیست و چون وقوف بر مغبّهٔ احوال ایّام و نقض و ابرامِ او حاصل نیست و احتمالِ شرّی که اگر واقع شود، دفعِ آن در امکان دشوار آید، قایم قضیّهٔ عقل باشد پیش از وقوع چارهٔ آن جستن و بدیوار بستِ حزم و احتیاط پناهیدن وَ مَن لَم تُقَدِّمُُ قُدرَتُهُ اَخَّرَهُ عَجزُهُ. شتر گفت : مرا چنان مینماید که ازین خطرگاه نقل کنم و ارام جایِ دیگر طلب کنم که از مساکنِ مردم دور باشد و دستِ تصرّف آدمیزاد از آنجا کوتاه، چه این روزگار نشانهٔ موعد این خبرست که فرمود عَلَیهِ الصَّلَوهُ وَالسَّلَامُ : یأتِی عَلَی اُمَّتِی زَمَانٌ لَا یَسلَمُ لِذِی دِینٍ دِینُهُ اِلَّا فَرَّ مِن جَبَلٍ اِلَی جَبَلٍ وَ مِن شَاهِقٍ اِلَی شَاهِقٍ، و معلومست که مرگ بر زندگانیِ نامهنّا فضیلت دارد و از تعیّش که نه با من و فراغ رود، چه لذّت توان یافت؟ خرس گفت: هرجا که ما رویم، ناچار ما را خدمتِ سروری و سایهداری بایدر کرد، چه بشریّت آن عرضست که بخود قایم نتواند بود، فخاصّه ما که هر دو چون دو نقطه در میانِ دایرهٔ آفات ماندهایم، هر تیر که کارگرتر، بنامِ من در جعبه نهند و هر رسن که محکمتر، از برایِ چنبرِ گردنِ تو تابند و ما که در پناهِ حمایتِ شیر آمدهایم و او را، بمعرفتِ شامل شناخته و چندین مقدّماتِ نیکو خدمتی ثابت گردانیده، هنوز ازو درین اندیشهایم، دیگری را که ندانیم و نشناسیم، ازو چه چشم وفا شاید داشت؛ اما مرد که از خصمِ قوی خایفست و لَحظَهًٔ فَلَحظَهًٔ بتغیّرِ نیّتی و اندیشهٔ اذیتی ازو بر حذر، تسلّی را از آن بلا و تخلّی را از چنگالِ آن ابتلا چارهٔ جز در قصدِ کلّی ایستادن و زحمتِ وجودِ او از میان برداشتن نتواند بود، چنانک مار کرد با مار افسای شتر گفت: چون بود آن داستان ؟
و باید که صاحب این شره با خود محقق کند که مشابهت زنان به یکدیگر در باب تمتع، از مشابهت اطعمه به یکدیگر در سد حاجت بیشتر است، تا همچنان که قبیح شمرد که کسی طعامهای لذیذ ساخته و پخته در خانه خود بگذارد و به طلب آنچه سورت جوع او بنشاند به در خانه ها دریوزه کند، قبیح شمرد که از اهل حرمت و جفت حلال خود تجاوز کند و به اختداع دیگر زنان مشغول شود؛ و اگر هوای نفس در باطن او شمایل زنی که در زیر چادر برو بگذرد مزین گرداند تا از مباشرت و معاشرت او فضل لذتی تصور کند عقل را استعمال کند، و به باطل و خدیعت این خیال مغرور نشود، که بعد از تفحص و تفتیش بسیار دیده باشد که از زیر معجر تباه ترین صورتی و زشت ترین هیکلی بیرون آمده باشد، و در اکثر احوال آنچه در حباله تصرف او بود به تسکین شهوت وفا بیشتر ازان کند که آنچه در طلب او سعی و جهد بذل افتد، و اگر متابعت حرص کند از هر هیأتی که در حجاب استار بود و از نظر او ممنوع، چندان حسن و جمال و غنج و دلال در ضمیر او تصویر کند که روزگار او در طلب آن منغص گرداند و به تجربه و اعتبار دیگران که همین ظن در حق ایشان سبقت یافته باشد و بعد از کشف قناع بر ظهور تزویر و احتیال ایشان اطلاع یافته التفاوت ننماید، تا به حدی که اگر در همه عالم فی المثل یک زن بیش نماند که از استماع او محروم بود گمان برد که او را لذتیست که مثل آن لذت در دیگران مفقود است، و بر تحصیل ذواقی از مایده جمال او چندان حرص و حیلت استعمال کند که از مصالح دو جهانی ممنوع شود؛ و این غایت حماقت و نهایت ضلالت باشد. و کسی که نفس را از تتبع هوا احتما فرماید و به قدر مباح قناعت کند از این تعب و مشقت که مستتبع چندین رذیلت است عافیت یابد.