احتراس

معنی کلمه احتراس در لغت نامه دهخدا

احتراس. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) خود راپاس داشتن. ( منتهی الارب ). خویشتن را از چیزی نگاه داشتن. ( تاج المصادر ) ( زوزنی ). تحرّس. ( زوزنی ). احتفاظ. خویشتن داری : بشرایط تحفّظ و تیقّظ قیام ننمود و ازدقایق احتراز و احتراس غافل شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || دزدیدن. ( منتهی الارب ). || گوسفند دزدیدن بشب یا از چراگاه. ( تاج المصادر ). گوسفند دزدیدن. ( زوزنی ). || احتراس آن است که در کلامی که موهم خلاف مقصود باشد کلامی دیگر وارد کنند که رفع آن ایهام و ابهام کند، چنانکه در آیه شریفه ٔ: فسوف یأتی اﷲ بقوم یحبّهم و یحبونه اذلة علی المؤمنین اعزّة علی الکافرین. ( قرآن 54/5 )، چه اگر فقط وصف اذلة علی المؤمنین ، ذکر می شد توهم میکردند که آن بسبب ضعف مؤمنین است و این خلاف مقصود است ، پس بر سبیل تکمیل ، اعزة علی الکافرین را آورده. ( تعریفات جرجانی ). و مؤلف کشاف اصطلاحات الفنون آرد: احتراس با راء مهمله نزد علماء معانی ، نوعی از اطناب است و تکمیل هم گویند. و آن عبارت است از اینکه شاعر یا ناثر در وسط یا آخر کلام خود، جمله ای ایراد کند که اگر در طی سخن خود کلامی موهم بر خلاف مقصود ایراد کرده باشد، آن جمله رفع ابهام کند، مانند فرموده ایزدی در قرآن مجید: قالوا نشهد انک لرسول اﷲ واﷲ یعلم انک لرسوله واﷲ یَشْهَدُ ان المنافقین لکاذبون. ( قرآن 1/63 )، که در این آیت جمله وسط، احتراس است که تصور نرود در نفس الامر تکذیبی واقع شده است. در عروس الافراح گفته است : اگر گفته شود که هریک از جملات آیت مذکوره ،افاده معنی جدیدی کند و از این از مبحث اطناب خارج باشد، جواب گوئیم که جمله وسط نسبت بجمله ماقبل اطناب است ، چه رفع توهم از خلاف مقصود را کرده و هرچندکه معنی مستقلی را هم دارا هست. و نیز مانند این آیت که : لایحطمنکم سلیمان و جنوده و هم لایشعرون. ( قرآن 18/27 )، که و هم لایشعرون ، در این آیت احتراس را باشدتا نسبت به سلیمان گمان بد نبرند که ستمکار است. و وجه تسمیه آن به احتراس برای آن است که احتراس بمعنی تحفظ است و این صنعت نیز سخن را از نقصان ایهام محفوظ میدارد. و وجه تسمیه آن بتکمیل نیز ظاهر است. سپس نسبت بین احتراس و ایغال آن است که احتراس از ایغال اعم است. زیرا احتراس در شعر و نثر و اول و وسط وآخر کلام واقع شود، ولی ایغال بخلاف احتراس واجب است که در آخر بیت باشد. و نیز احتراس اخص از ایغال باشدزیرا احتراس برای رفع ایهام خلاف مقصود ایراد شود، بخلاف ایغال ، زیرا ایغال واحب نیست رفع ایهام خلاف مقصود کند. پس نسبت بین آن دو عموم و خصوص من وجه باشد. اما نسبت بین احتراس و تذییل ، ظاهراً مباینت است ، زیرا احتراس برای رفع ایهام خلاف مقصود و تذییل برای تأکید است ، جز آنکه جائز است شیئی در آن واحد هم مؤکد شی دیگر و هم رافع ایهام خلاف مقصود باشد. پس در این صورت بین احتراس و تذییل عموم و خصوص من وجه باشد. این بود خلاصه آنچه در اتقان و مطول و اطول و حواشی مطول راجع بصنعت احتراس بیان شده و نسبت بین احتراس و تتمیم در ضمن معنی لفظ تتمیم بیان گردیده است.

معنی کلمه احتراس در فرهنگ معین

( اِ تِ ) [ ع . ] (مص ل . ) خود را حفظ کردن .

معنی کلمه احتراس در فرهنگ عمید

۱. خود را حفظ و نگه داری کردن.
۲. (ادبی ) در بدیع، نوعی اطناب که در آن گوینده کسی یا جمعی را از حرف خود مستثنا کند، یا برای رفع اعتراض عبارتی بیاورد، مثلاً هنگام بیان بیماری بگوید: «دور از جان شما».
۳. نگهبانی، حراست.

معنی کلمه احتراس در فرهنگ فارسی

خودراحفظ کردن، ودرانگهداری کردن، خویشتن راازچیزی نگاه داشتن
خود را پاس داشتن

معنی کلمه احتراس در دانشنامه آزاد فارسی

اِحتِراس
(در لغت به معنی خویشتن را نگه داشتن) در اصطلاح بدیع، آوردن لفظی برای رفع ابهام احتمالی: به روز رزم گریزم، نه از هراس عدو/به گاه بزم دهم سیم و زر، نه بهر هوای

معنی کلمه احتراس در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] احتراس، آوردن کلامی برای رفع توهم را می گویند.
«احتراس» یکی از اسلوب های بدیعی قرآن است که به آن « تکمیل » نیز می گویند؛ یعنی متکلم معنایی را بیاورد که از آن خلاف مقصود تصور شود؛ سپس کلامی بیاورد که آن توهم را از بین ببرد.
مثال
مانند:۱. (اذلة علی المؤمنین اعزة علی الکافرین)؛ "با مؤمنان فروتن (و) بر کافران سرفرازند". در این آیه، اگر خداوند به صفت «اذلة علی المؤمنین» اکتفا می کرد، توهم ضعف آن گروه می شد؛ ولی با بیان صفت «اعزة علی الکافرین» این توهم برداشته شد.۲. (اشداء علی الکفار رحماء بینهم)؛ " بر کافران سختگیر (و) با همدیگر مهربانند". در این آیه، اگر به صفت «اشداء» اکتفا می شد، این توهم پیش می آمد که یاران پیامبر صلی الله علیه و آله وسلّم غلاظ و شداد بوده، با یکدیگر نیز مهربان نیستند؛ ولی با آوردن صفت «رحماء بینهم» این توهم دفع شد.

معنی کلمه احتراس در ویکی واژه

خود را حفظ کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه احتراس

دیگر این که نوشته بود که این کار، کار خطیری است و مزید دقت و اهتمام در آن ضرور است، معلوم است که هرگاه ما پر اعتنا بشان این کار نداشتیم لازم نبود که مثل آن عالیجاه کسی را بفرستیم و ممکن بود که هیچ آدم نفرستیم و بتوسط خارج انگلیس و ایلچی متوقف اسلامبول، همین خواهشی که بالفعل سرعسکر در باب حدود قدیمه می‌کند امضا بداریم، و مصالحه نامة مضبوط با همین قیود و عهود و شروط که در عهدنامه نادری مسطور و مذکور است بدهیم و بگیریم، چرا که دولت عثمانی بفضل و عنایت ربانی هوس ملک ستانی از ما ندارند و همین که ما هم این هوس را در ملک آنها نکنیم سهل است که از آب خانقین و خاک مریوان تا کوه حلوان و تا پشت دیوار شهر سلماس، هر چه در دست داریم همه را بدهیم، منت ما را می‌دارند و فوز عظیم می دانند و حاجت زحمت هیچ سفیر و موقوف باستعمال هیچ مکر و تدبیر نیست؛ لکن آن عالیجاه را از جرک کل چاکران برای این کار انتخاب و اختیار کردیم، برای این بود که خود از ظاهر و باطن کار ما آگاه و خبردار است و عدد سپاه و مقدار استعداد و وضع ولایت و گنجایش بضاعت ما را بتحقیق می‌داند، و از امداد سرکار اقدس سلطانی و قشون عراقی و ولایتی و انعامی که در امثال این وقاف از دربار فلک مدار می‌شود و سیورساتی که از خوی و ایروان بمصرف سپاه باید برسد حسب الواقع استحضار کلی دارد، و از دو سفری که در دو سال سابق به آن طرف کرده ایم، میزان کار و معیار قیاسی در دست آن عالیجاه هست و در این مدت که وارد ارزنه الروم شده بفرط دراست و کیاست فهمیده خواهد بود که اوضاع امر آل عثمان درین سال و درین حال بر چه منوال است، و علاوه طایفه روم با ولاه آن مرز و بوم در چه قلب و قدم می‌باشند و سپاه و استعداد و کومک و امداد و سواره اکراد آنها تا چه قدر مجتمع و موجود می‌تواند شد و در انبار و ذخیره و علیق و جیره وسعت دارند یا بتنگی می‌گذرانند و اضطراب و انقلابی در رعیت و ولایت هست یا نیست و احتراس و احتسابی از عزیمت ما و هزیمت خود دارند و یا نه؟ و پاشایان اطراف و آقایان اکراد وحشت و دهشتی از ملاقات سرعسکر بهم رسانده اند یا مطمئن و خاطر جمع هستند؟
فنزه گفت: باز آمدن هرگز ممکن نگردد، که خردمندان از مقاربت یار مستوحش نهی‌کرده‌اند. و گویند هرچند مردم آزرده را لطف و دل‌جویی بیش واجب دارند و اکرام و احسان لازمتر شناسند بدگمانی و نفرت بیشتر شود و احتراز و احتراس فراوان‌تر لازم آید. و حکما مادر و پدر را به منزلت دوستان دانند، و برادر را در محل رفیق، و زن را به مثابت الیف شمرند، و اقربا را در رتبت غریمان، و دختر را در موازنه خصمان دانند، و پسر را برای بقای ذکر خواهند و در نفس و ذلات خویشتن را یکتا شناسند و در عزت آن کس را شکرت ندهند و چه هرگاه که مهمی حادث گردد هر کس به گوشه ای نشینند و به هیچ تأویل خود را از برای دیگران در میان نهند.