دانم که سببِ ضعف و انکسارِ تو انقطاعِ مددِ غذاست نه مادّهٔ علّتی دیگر این عجالهٔ الوقت ترتیب دادم و بَعدَ الیَومِ این رواتبِ خدمت یَوما فَیَوما روان میدارم و هر روز از آنچ مقدور باشد ، حملی مرتب میدارم تا سعادت تناول میکنی و آثارِ سلامتی پدید میآید. گربه گفت : شکّ نیست که اگر خواهی بدین مواعدت و پذیرفتگاری و فانمائی و آنچ در اندیشه داری، مقارن عمل شود و از قول بفعل آید، در امتنانِ این خیر و احسان ترا با فضیلتِ یدِ علیا معجزهٔ یدِ بیضا، بمعالجهٔ این داءِ معضل که بمن رسیدست، پیدا گردد و حدیثِ حُبُّ الهِرَّهِٔ مِنَ الاِیمَانِ در شأنِ تو نزولِ بحقّ یابد. موش گفت: اکنون اگرچ بر حسنِ طریقتِ تو واثقم و از درونِ بی غایلهٔ تو آگاه، امّا رکونِ نفس و سکونِ دل را میخواهم که بأیمانِ غلاظ ایمانِ مرا در حسن العهدِ خویش تازه گردانی و درین التماس درمن شکّی نیفکنی که درخواستِ خلیل الله با منقبتِ نبوّت و کمالِ خلّت آنجا که از استادِ قدر صنعتِ دستکاری احیاء مَرَّهًٔ بَعدَ اُخرَی میخواهد تا معاینه در آیینهٔ حسِّ او جلوه دهد، همین بود تا گفت : اَوَلَم تُؤمِن قَالَ بَلَی وَ لکِن یِیَطمَئِنَّ قَلبِی ، و با خداوندِ جان بخشِ جسم پیوند در خود عهد کنی که چون مزاجِ شریف و نفسِ عزیز را ازین بیماری برءی حاصل آید و صحّت و اعتدال روی نماید و قوایِ طبیعی بقرارِ اصل باز آید، تو از قرارِ این پیمان نگردی و عیارِ مهربانی واشفاق بشایبهٔ شقاق نبهرهٔ نگردانی که از سعادتِ اَوفُوا بِعَهدِی اُوفِ بِعَهدِکُم بیبهره نمانی. گربه گفت : بخدائی که خانهٔ ظلمانی بشریّت را بنورِ معرفت روشن کرد و ایمانِ عریان را بزیور حسنِ عهد مزیّن گردانید ، آنجا که توسّطِ لطفِ او بتألیف شواردِ دلهایِ رمیده برخیزد، میان موش و گربه مهر مادری و فرزندی نشیند و وقتی که کرامتِ رفق او باصلاحِ ذات البین قدم در میان نهد ، گرگ را با میش الفتِ خواهر برادری دهد. از خارستانِ نفاق گلهایِ وفاق بشکفاند و در وحشت آبادِ تناکر نهالِ تعارف نشاند، لَو اَنفَقتَ مَا فِی الاَرضِ جَمِیعا مَا اَلَّفتَ بَینَ قُلُوبِهِم وَ لکِنَّ اللهَ اَلَّفَ بَینَهُم ، که بعد ازین از درونِ دلها درنِ عداوت و خباثتِ دخلت با یکدیگر پاک گردانیم و عقدِ موالات و مؤاخات را واهی نگردانیم و در مجالِ تیسر و مضیقِ تعسر یکدیگر را دست گیر باشم و پای مردی و معاونت و مظاهرت واجب دانیم و ظاهر و باطن بر عایتِ حقوقِ صحبت مراقب و مراعی گردانیم و اگر ازین بگذریم و قضیّهٔ شرع و رسم مهمل گذاریم، نقضِ عهد (و) ایمان کرده باشیم و حدودِ اوامرِ حقّ را باطل داشته ، اَلَّذِینَ یَنقُضُونَ عَهدَ اللهِ مِن بَعدِ مِیثَاقِهِ وَ یَقطَعُونَ مَا اَمَرَ اللهُ بِهِ اَن یُوصَلَ وَ یُفسِدُونَ فِی الاَرضِ اُولئِکَ هُمُ الخَاسِرُونَ ، برین نمط معاهدت کردند. گربه را که چون چنگ از لاغری در پسِ زانو نشسته بود، رگِ جان برقص طرب آمد و نایِ حلقی که دم از نالهای بینوائی زدی، بنویدِ آن نوالها خوش گردانید و بانجازِ مواعیدِ آن فوائد و عوایدِ آن مواید خرّمی و نشاط و تبجّح و اغتباط افزود. موش را گفت : چون تو اساسِ موافقت افکندی و سلسلهٔ مصادقت میپیوندی و با آنک بغض و عداوت همیشه در ضمایرِ ما و شما منزوی باشد و انحاءِ دل و احناءِ سینه بر کینه و ضغینه یکدیگر منطوی، غایتِ کفایت وکمالِ درایت تو بر آن باعث میباشد که درین محنت زدگی و کار افتادگی که من نه در مقامِ خوفم و نه در معرضِ طمع، باهداءِ این تحف و هدایا این لطف افتتاح کردی و قدمِ تو در حلبهٔ مسابقت فضلِ تقدّم یافت. اگر بحق گزاری و سپاسداری قیام ننمایم و تا قیامِ ساعت رهینِ این اریحیّت و رفیقِ این حریّت نباشم ، سگ که اخسّ و انجس حیواناتست بر من که گربهام و زبانِ نبوّت بیادکردِ ما این تشریف دادست که : اِنَّهَا مِنَ الطَّوَّافِینَ عَلَیکُم وَ الطَّوَّافَاتِ شرف دارد . برین مخالصت و ملاطفت از یکدیگر جدا شدند. موش برفت و بترتیب راتبهٔ فردائین میان تشمّر چست کرد و همچنان تا مدّتی وظایفِ غداوت و عشوات مضبوط و مرتّب داشت و یکچندی این طریقه در میانه معمول بماند. گربه را شکم از نعمتِ او چهار پهلو شد و از پهلویِ او آگنده یال و فربهسرین گشت. مگر خروسی همنشین او بود که در سرّاء و ضرّاء نهان و آشکارا با هم (اختلاط) داشتندی و جز بهوایِ یکدیگر دم نزدندی ، خروس چون اختصاصِ موش بمجالست و مؤانست با گربه مشاهدت کرد، اندیشید که گربه را موافقت او از مصادقتِ من مستغنی خواهد گردانید و چون استغناء یافت ، مرا ازو برخورداری طمع نباید داشت، چه عاشق نیز نازِ معشوق چندان کشد که نیازمندِ او بود و با او چندان پیوندد که دل در مهرِ دیگری نبندد.