آشتاب

معنی کلمه آشتاب در لغت نامه دهخدا

اشتاب. [ اِ / اُ ] ( اِمص ) شتاب. ( جهانگیری ) ( برهان ). تعجیل. ( برهان ). عجله :
نشستند بر نرم ریگ کبود
به اشتاب خوردند چیزی که بود.فردوسی.که این باره را نیست پایاب اوی
درنگی شود شیر ز اشتاب اوی.فردوسی.یکایک رسن خواستند آن زمان
به اشتاب بستندش اندر میان.فردوسی.دو استاد سپاهانی به اشتاب
برون بردند جان از دست غرقاب.عطار.نقلست که او را دیدند که بنماز میدوید، گفتند: چه اشتاب است ؟ گفت : این لشکر که بر در شهر است منتظر من اند. گفتند: کدام لشکر؟ گفت : مردگان گورستان. ( تذکرة الاولیاء عطار ).
سبح للّه میکند اشتابشان
تنقیه تن میکند از بهر جان.مولوی. || ( نف مرخم ، ق ) شتابان. باشتاب. بشتاب :
مرغ عزمش سوی ده اشتاب تاخت.مولوی.چه باید کرد ایشان را که ایشان
چو برق و باد سخت اشتاب رفتند.مولوی.

معنی کلمه آشتاب در فرهنگ عمید

= شتاب

معنی کلمه آشتاب در فرهنگ فارسی

اشتاو، اشتا: شتاب، عجله وتندی درکاریاحرکت، چالاکی وسرعت، مقابل درنگ
شتاب
پراکنده کردن

معنی کلمه آشتاب در ویکی واژه

آشتاب (جمع آشتاب‌ها)
آرام
با طمانینه

جملاتی از کاربرد کلمه آشتاب

زمانی که قرن نوزدهم به پایان رسید و قرن بیستم آغاز شد، مجموعه‌ای از شکست‌های ساختاری قابل توجهی به‌وجود آمد، از جمله شکست چندین پل، به ویژه فاجعه راه‌آهن رودخانه آشتابولا (۱۸۷۶)، فاجعه پل تای (۱۸۷۹)، و فروریختن پل کبک وجود داشت (۱۹۰۷). اینها تأثیر به‌سزایی بر مهندسان گذاشت و این حرفه را وادار به مقابله با کاستی‌ها در عملکرد فنی و ساختمانی و همچنین استانداردهای اخلاقی کرد.
آید از حق سوی آن بنده خطاب کای تو در دریای خجلت آشتاب
اشک می بارید از چشم سحاب بد زمین از بحر باران آشتاب
موسیا سوی مداین کن شتاب سوی آن در بحر شوقم آشتاب