بادي
معنی کلمه بادي در لغت نامه دهخدا

بادي

معنی کلمه بادي در لغت نامه دهخدا

بادی. ( ص نسبی ) آنچه منسوب به باد باشد از فلکیات همچو: برج جوزا و دلو و میزان . ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). || منسوب به باد ( نفخ ) در اصطلاح موسیقی. از ذوات النفخ در برابر زهی ( ذوات الاوتار ). رجوع به آهنگ شود. || ( فعل دعایی ) یعنی همیشه ودایم باشی. ( برهان ). همیشه و دایم باشی. ( ناظم الاطباء ). همیشه باشی. یعنی باشی تو در حال خطابست ، چنانچه در مغائبه گویند بادا. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ). بوادی. باشی تو :
تو بدرود باش ای جهان پهلوان
که بادی همه ساله پشت گوان.فردوسی.ز کشواد و گیوت که داد آگهی
که با خرمی بادی و فرهی.فردوسی.که جاوید بادی تو با تاج و تخت
همیشه بهر جای فیروزبخت.فردوسی.همه کار تو باد با عقلا
دور بادی ز صحبت جهلا
کند ار عاقلت بحق در خشم
به از آن کِت ببندد ابله چشم.سنائی.تا که باشد در مثل کالیأس احدی الراحتین
بادی اندر راحتی کآن را نباشد بیم یاس.انوری.و رجوع به باد شود.
بادی. ( ع ص ) ( از «ب دء» ) آغازکننده به چیزی. ( از منتهی الارب ). آغازکننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). ابتداکننده. آغازنده. پیشدست :
گفت آری آنچه کردم اِستم است
لیک هم میدان که بادی اظلم است.مولوی.سهم بسهم والبادی اظلم. بادی الرأی ؛ در اول دیدار دل. ( ترجمان علامه جرجانی تدوین عادل ص 25 ).
- بادی نظر ؛ اول نظر و آغاز آن. ( ناظم الاطباء ). اول رأی. ابتدای رأی. رائی که بار اول دست دهد پیش از امعان نظر. ( از تاج العروس ).
|| آفریننده. || نو بیرون آورنده. ( از منتهی الارب ).
- بادی الرأی ؛ اول فکر. بدان که بادی اسم فاعل است از بدایت که بمعنی آغاز و اول است چون این را مضاف کردند بسوی الرأی الف در درج کلام افتاد ضمه بر یا ثقیل بود انداختند التقای ساکنین شد میان یا و لام یا افتاد در تلفظ مگر این یا را در رسم الخط می نویسند و در حالت جری نیز همین حکم است مگر در صورت نصب یا را حذف نکنند و مفتوح خوانند. ( غیاث ) ( آنندراج ). بادی الرأی ؛ ظاهره و من همزه جعله من بدأت و معناه اول الرأی. ( اقرب الموارد ).
- بادی بدی ؛ اسم للداهیة. ( منتهی الارب ). و مانراک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادی الرأی. ( قرآن 27/11 ).

معنی کلمه بادي در فرهنگ معین

(ص نسب . ) منسوب به باد. ویژگی وسیله یا دستگاهی که با باد کار می کند یا به صدا درمی آید یا با باد پر می شود.
[ ع . بادی ] (اِفا بدء. ) ۱ - آغاز کننده . ۲ - آفریننده . ۳ - نو بیرون آورنده . ۴ - (اِ. ) آغاز، شروع .

معنی کلمه بادي در فرهنگ عمید

باشی، همیشه باشی: شاد بادی که کردیَم شادان / ای به تو خان و مانم آبادان (نظامی۴: ۶۷۹ ).
۱. کارکننده با باد: آسیای بادی، کشتی بادی، سازهای بادی.
۲. ویژگی وسیله ای ارتجاعی مانند لاستیک که آن را از هوا پر می کنند: قایق بادی.
۳. ویژگی سلاحی که با فشار هوا گلوله را پرتاب می کند: تفنگ بادی.
۱. دورشونده.
۲. آغازکننده، شروع کننده.
۳. آشکارشونده، پیداشونده.

معنی کلمه بادي در فرهنگ فارسی

آفریننده، آغا کننده، شروع کننده
( اسم ) پیدا شونده آشکار شونده .
دهی از اهواز

معنی کلمه بادي در دانشنامه عمومی

بادی، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان ایذه در استان خوزستان ایران است.
این روستا در دهستان سوسن غربی قرار دارد و بر اساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۲۹ نفر ( ۴خانوار ) بوده است.
بادی (سگ). بادی ( به انگلیسی: Buddy ) متولد ۱۹۹۷، نام سگ رئیس جمهور ایالات متحده آمریکا، بیل کلینتون و همسرش هیلاری کلینتون بود.
این سگ لابرادر رتریور ( گونه ای از سگ ) در سال ۲۰۰۲ میلادی با یک اتومبیل تصادف کرد و جان باخت.
بیل کلینتون به افتخار عموی متوفی خود ( که بادی نام داشت ) این سگ را نام گذارد.

معنی کلمه بادي در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] منظور از بادی کسی است که از نقاط دیگر به قصد حج می آید و از اهل آن سامان نیست.
در سوره حج می خوانیم "والمسجد الحرام الذی جعلناه للناس سواء العاکف فیه والباد".
[ویکی الکتاب] معنی بَادِیَ ﭐلرَّأْیِ: آنان که بدون تفکر نظر می دهند
معنی قَاصِفاً: بادی کشنده در دریا - طوفان دریایی
معنی رَأْیَ: دیدن - نظر (منظور از "بَادِیَ ﭐلرَّأْیِ "کسانی هستند که که بدون تفکر نظر می دهند)
معنی حَاصِباً: بادی است که سنگریزهها را از جای بکند - باد کشندهای که در بیابان برخیزد - طوفان بیابانی
ریشه کلمه:
بدو (۳۱ بار)

معنی کلمه بادي در ویکی واژه

آغاز کننده.
آفریننده.
نو بیرون آورنده.
آغاز، شرو
منسوب به باد. ویژگی وسیله یا دستگاهی که با باد کار می‌کند یا به صدا درمی آید یا با باد پر می‌شود.

جملاتی از کاربرد کلمه بادي

همچنين اين ابادي دو تن ديگر از فزندان رشيد و پاك خود به نامهاي شهيد غلامرضا كياني و شهيد داود كياني را تقديم دفاع از سرزمين ايران نموده است.
این ابادي در دهستان دیناران قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال (۱۳۸۵)، جمعیت آن ۵۴۱ نفر (۱۷۱خانوار) بوده‌است.