اصدار

معنی کلمه اصدار در لغت نامه دهخدا

اصدار. [ اِ ] ( ع مص ) بازگردانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( ترجمان علامه جرجانی ص 13 ) ( ناظم الاطباء ). واگردانیدن. ( زوزنی ). اصدار کسی از کاری ؛ بازگردانیدن وی را از آن و منصرف کردن وی. ( از اقرب الموارد )( قطر المحیط ). || اصدار امر؛ نمودار کردن آنرا. آشکار کردن آنرا. ابراز آن. ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || اصدار فلان را؛ بردن وی را. ( از اقرب الموارد ) ( قطر المحیط ). || اطعمهم حتی اصدرهم ؛ یعنی سیر کردن ایشان را. ( اقرب الموارد ). || فلان یورد و لایصدر؛ یعنی کار را آغاز میکند ولی آنرا تمام نمیکند. ( از اقرب الموارد ). || صادر کردن و دادن. ( فرهنگ نظام ).
اصدار. [ اَ ] ( اِخ ) مواضعی است به نعمان الاراک نزدیک مکه که از آنها عسل صادر میکنند و مراد از آن صدور وادی است. ( از اصمعی ) ( معجم البلدان ). و رجوع به مراصدالاطلاع شود.

معنی کلمه اصدار در فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - فرستادن . ۲ - صادر کردن حکم . ۳ - بازگردانیدن .

معنی کلمه اصدار در فرهنگ عمید

۱. صادر کردن، فرستادن.
۲. بازگردانیدن.

معنی کلمه اصدار در فرهنگ فارسی

صادرکردن، بازگردانیدن، فرستادن
( مصدر ) ۱ - باز گردانیدن روانه کردن گسیل داشتن فرستادن . ۲ - صادر کردن ورقه یا حکم یا ابلاغی .
مواضعی است به نعمان الاراک نزدیک مکه که از آنها عسل صادر میکنند و مراد از آن صدور وادی است .

معنی کلمه اصدار در ویکی واژه

فرستادن.
صادر کردن حکم.
بازگردانیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه اصدار

چون در این وقت به یاد آوردیم شده به نامه نامیت اصدار
و بباید دانست که هیچ کس بر فضیلت مفطور نباشد، چنانکه هیچ آفریده را نجار یا کاتب یا صانع نیافرینند، و ما گفتیم که فضیلت از امور صناعی است، اما بسیار بود که کسی را از روی خلقت قبول فضیلتی آسانتر بود و شرایط استعداد درو بیشتر، و همچنان که طالب کتابت یا طالب نجارت را ممارست آن حرفت می باید کرد تا هیأتی در طبیعت او راسخ شود که مبدأ صدور آن فعل باشد ازو بر وجه مصلحت، آنگاه او را از جهت اعتبار آن ملکه صانع خوانند و بدان حرفت نسبت دهند، همچنین طالب فضیلت را بر افعالی که آن فضیلت اقتضا کند اقدام می باید نمود، تا هیأت و ملکه ای در نفس او پدید آید که اقتدار او بر اصدار آن افعال بر وجه اکمل بسهولت بود، و آنگاه به سمت آن فضیلت موصوف باشد.
حکما در حد حکمت فرموده‌اند: الحکمه استکمال النفس الانسانیه فی قوتیها العلمیه و العملیه. اما العلمیه فانها تعلم حقایق الاشیاء کماهی، و اما العملیه فانها تحصیل ملکه نفسانیه بها تقدر علی اصدار الافعال الجمیله و الاحتراز عن الافعال القبیحه و تسمی خلقا یعنی در نفس ناطقه دو قوه مرکوز است و کمال او به تکمیل آن دو منوط: یکی قوه نظری و یکی قوه عملی قوه نظری آن است که شوق او به سوی ادراک معارف و نیل به علوم باشد تا بر مقتضای آن شوق کسب (معرفت) اشیاء چنانکه حق اوست حاصل کند، بعد از آن به معرفت مطلوب حقیقی و غرض کلی که انتهای جمله موجودات است- تعالی و تقدس- مشرف می‌شود تا به دلالت آن معرفت به عالم توحید بل به مقام اتحاد رسد و دل او ساکن گردد که: «الا بذکر الله تطمئن القلوب» و غبار شبهت و زنگ شک از چهره ضمیر (او) و آیینه خاطر او سترده گردد، چنانکه شاعر گفته است:
از قراری که آن عالیجاه بمقرب الحضرت میرزا محمد رقعه نگاشته و برخی فقرات در آن مندرج داشته بود، جلوه گر عرصه ظهور آمد که آن عالیجاه را از مراتب مکنونه سرکار کماهی آگاهی نیست و کماهو حقه استحضار بر مراحم غیرمتناهی نی. نواب ما را اعتقاد آن بود که او برحسب تصفیه و تجلیه خاطر از حقایق عنایات مکنونه خبیر است و بواسطه تحلیه بفضایل و تخلیه از رذایل در عالم مکاشفه واقف مافی الضمیر. آن بود که خاطر عالی علی الظاهر اصدار ارقام را که عرف آداب ظاهرپرستان است وافی نبود و در نظر انوار اکتفا بهمان اشفاق معنویه و الطاف باطنیه کافی مینمود. اکنون در تحریر و تقریر دستگیر آمد که آن عالیجاه فوق الغایه از این مراتب غافل است، و باقصی الغایه از آن مرحله ذاهل؛ معلوم استکه هنوز در تیه غفلت پی سپار است ودر قید حیرت گرفتار. اشفاق کامله ما درباره آن عالیجاه از غایت ظهور در حجاب مستور است و این نور کضوءالقمر و شعاع الشمس محیط نزدیک و دور.