معنی کلمه زَند در لغت نامه دهخدا
نهادم ترا نام دستان زند
که با تو بدر کرد دستان و بند.فردوسی.دو بازو به زنجیرها کرده بند
بهم بسته در پای پیلان زند.اسدی.همه یشک و خرطوم پیلان زند
چو خشت دلیران و خم کمند.اسدی.- زند پیل ؛ پیل عظیم. معرب است. ( منتهی الارب ). مأخوذ از فارسی ، فیل بزرگ و عظیم الجثه. ( ناظم الاطباء ). مأخوذ از فارسی ژنده پیل ؛ فیل بزرگ. ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ). رجوع به المعرب جوالیقی ص 176، نشوءاللغة ص 91 و البیان و التبیین ج 1 ص 121 شود.
- زند رزم ؛ جنگ بزرگ. ( ناظم الاطباء ).
- زند فیل ؛ فیل بزرگ. ( ناظم الاطباء ).
- زنده پیل ؛ پیل بزرگ. ( آنندراج ). ژنده پیل. فیل بزرگ که معرب آن زندبیل است. رجوع به ترکیب قبل شود.
زند. [ زِ ] ( اِ )به زبان فرس قدیم بمعنی جان باشد که روح حیوانی است و از این جهت است که ذی حیات را زنده خوانند. ( برهان ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). رجوع به زنده شود.
زند. [ زَ ] ( اِ ) آهنی را گویند که بر سنگ زنند و از آن آتش بجهد و به ترکی چخماق خوانند. ( برهان ). آهن چخماق را گویند.( فرهنگ جهانگیری ).... اما در عربی نیز بمعنی آتش زنه آمده. ( فرهنگ رشیدی ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). چخماق وآتش زنه یعنی قطعه ای آهن که چون بر سنگ زنند از آن آتش برجهد. ( ناظم الاطباء ). آهن که بر سنگ زنند و از آن آتش بجهد. چخماق. ( فرهنگ فارسی معین ) :
به زند ماند طبعم جهنده زو آتش
عدوت سوخته بادا، به آتش زندم.سوزنی ( یادداشت بخط مرحوم دهخدا ).گر آتش مدح دگران بایدش افروخت
یا سوخته تر باشد یا زند شکسته.سوزنی ( ایضاً ).غنچه گل شد چنانک کز زند آتش جهد
خرمن غم سوزد آن آتش جسته ز زند.سوزنی ( ایضاً ).|| چوبی باشد که خرّادان بر بالای چوب دیگر گذارند و چوب زیرین را مانند بر ماه به عنف بگردانند تا از آن هردو چوب آتش بهم رسد و چوب بالا را زند و پایین را پازند خوانند. ( برهان ) ( از فرهنگ رشیدی ) ( از انجمن آرا )( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ) ( فرهنگ فارسی معین ).در عربی چوب بالایین را زند و چوب زیرین را زندة و هر دو را زندان گویند. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به دزی ج 1 ص 606 شود. || درخت مورد را نیز گفته اند. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). بهمه معانی رجوع به ماده بعد معنی سوم و چهارم و مورد شود.