اشواط
معنی کلمه اشواط در فرهنگ معین
معنی کلمه اشواط در فرهنگ عمید
معنی کلمه اشواط در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه اشواط
پس شیر مثال داد تا در دامنِ کوهی که پشتیوانِ شیران بود، جویهایِ متشابک در یکدیگر کندند و چند میل زمینِ هامونرا شکستگیها درافکنده، آب در بستند تا نم فرو خورد و زمین چون گلِ آغشته شد و ایشان همه همپشت و یکروی بپیشهٔ منیع پناهیدند و بدان حصنِ همچون محصنی با عفت از رجمِ حوادث در پناهِ عافیت رفتند و شیر پای در رکابِ ثبات بیفشرد و عنانِ اتقانِ رای با دست گرفت، فَسَاَلَ اللهَ تَعَالَی قُوَّتَهُ و حَولَهُ وَ لَم یُعجِبهُ الخَصمُ وَ کَثرَهُٔ المَلَإِ حَولَهُ . همه مراقب احوالِ یکدیگر و مترقّبِ احکامِ قضا و قدر بودند تا خود از کارگاهِ غیب چه نقش بیرون آید و در ضربخانهٔ قسمت سکّهٔ قبول کدام طایفه نهند و از نصیبهٔ نصرت و خذلان قرعهٔ ارادت بریشان چه خواهد افکند. پس شجاعانِ ابطال و مبارزانِ قتال را رأی بر آن قرار گرفت که اوساطِ حشم و آحادِ جمعِ لشکر چون شغال و روباه و گرگ و امثالِ ایشان در بیش افتادند و بمجاولت و مراوغت در آمدند و از هر جانب میتاختند و پیلان را از فرطِ حرکت و دویدن بهر سوی خستگیِ تمام حاصل آمد تا حبوهٔ قوّت و نشاطشان واهی گشت و صولتِ اشواط بتناهی انجامید. لشکرِ شیر استدراج را باز پس نشستند و خود را مغلوب شکل متفادیوار بخصم نمودند و در صورتِ تخاذل از معرضِ تقابل برگشتند و روی بگریز نهادند. شاهِ پیلان فرعونوار بفرِّ خویش وعونِ بازویِ بخت استظهار کرد و جمعی را از فیلهٔ آن قوم که جثّهٔ هر یک بر همت ارکانِ اعضا چنان مبتنی بود و پیکر هر یک بر دعایم چهار قوایم چنان ثابت و ساکن که تحریکِ ایشان جز بکسری که از تأییدِ الهی خیزد ممکن نشدی، بگزید و جمله را در پیش داشت و جهتِ نتایجِ فتح و فیروزی مقدّمهٔ کبری انگاشت و دفع صدمهٔ اولی را صبر بر دل گماشت. میمنه و میسره راست کردند و ندانست که یمن و یسر از اعقابِ ایشان گسست و بنواصی و اعقابِ خصمان پیوست. قلب و جناح بیاراست و از آن غافل که آن قلب روز بازارِ فتح بر کار نرود و آن جناح بخفضِ مذلّت در اقدامِ مقدّمانِ لشکر پیسپر خواهد شد، صف در صف تنیده و قلب در قلب کشیده و از آن بیخبر که چون شبِ اشتباهِ حال بسحرِ عاقبت انجامد، کوکبِ سعادت از قلبالاسد طلوع خواهد کرد. آخر در پیش آمد و بنابر خیالی که لشکر خصم را مهره در گشادِ انهزام افتادست و سلک انتظام از هم رفته ، با جملهٔ حشم حمله کرد و ببادِ آن حمله، جمله چون برگِ خزانی که از شاخ بارد در آن جویهایِ کنده بر یکدیگر میباریدند و خاک در کاسهٔ تمنّی کرده، در آن مغاکها سرنگون میافتادند تا فریاد اَلدَّمُ الدَّمُ اَلهَدَمُ الهَدَمُ از ایشان برآمد و نظّارِ گیان قدر که از پی یکدیگر تهافتِ آن قوم مطالعه میکردند و محصولِ فدلکِ فضولِ ایشان میدیدند میگفتند که حفرهایِ بغی و طغیانست که بمعاولِ اکتسابِ شما کنده آمد، مَن حَفَرَ بِئراً لِاَخِیهِ وَقَعَ فِیهِ