آلة

آلة

معنی کلمه آلة در لغت نامه دهخدا

( آله ) آله. [ ل َ / ل ِ ] ( پسوند ) َاله. در ترشاله ، تفاله ، چاله ، چغاله ، درغاله ، دنباله ، سکاله ، کشاله ، کلاله ، کنغاله ، کنگاله ، گاله و مچاله مانند آل ( َال ) علامت نسبت و گاهی ادات تشبیه است . رجوع به آل شود.
آله. [ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) آلک. سنبل الطیب.
آله. [ ل ُه ْ ] ( اِ )عقاب. ( مهذب الاسماء ). خداریه. شقواء. ابوالهیثم. بوالهیثم. دال من. ججا. زمج. و کلمه اَلَموت را گویند در اصل مرکب از آله به معنی عقاب و آموت آشیان است.
آله. [ ل َ ] ( ع اِ ) آلت :
یکی اسب ترکی بیاورد پیش
بر آن اسب آله ز اندازه بیش.فردوسی.|| نیزه سخت کوتاه. نیم نیزه. و رجوع به آلت شود.
اله. [ اَ ل ُه ْ / اَل ْ ل ُه ْ ] ( اِ ) عقاب. ( از فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ رشیدی ). در فرهنگ رشیدی و برهان قاطع بتشدید و تخفیف لام هر دو آمده ، و هاء آخر نیز ملفوظ است. و غالباً مخفف استعمال شده است. عقاب و آن پرنده ای است معروف که پرآنرا بر تیر نصب کنند. ( برهان قاطع ). آلُه. ( برهان قاطع ). لُه. ( جهانگیری ). جزء اول کلمه الموت همین «اله » است. و نیز «اله » لقب عمادالدین کاتب اصفهانی است. ( وفیات ابن خلکان ، ذیل ترجمه احمدبن حسن عزیزالدین ). دکتر معین در حاشیه برهان قاطع آرند: حمزه اصفهانی در کتاب «التنبیه علی حدوث التصحیف » ( نسخه خطی ) و میدانی در کتاب «السامی فی الاسامی » و همچنین بیرونی در التفهیم عقاب را به «آله » ترجمه کرده اند. حکیم مؤمن در تحفه گوید: «عقاب را بفارسی الوه و بترکی قراقوش گویند». در فرهنگ جهانگیری آمده : «له با اول مضموم مرغی باشد ذی مخلب که بر کوههای بلند آشیانه کند و بغایت قوی و بزرگ بود و آنرا آله نیز خوانند و به تازی عقاب گویند. حکیم فرقدی راست :
مثل دشمنان تو با تو
حیله کبک و حمله های له است ».
در همه فرهنگها آله بمعنی عقاب آمده و در بسیاری از لهجه های کنونی ایران نیز چنین است چنانکه «هلو» در کردی ، «اله » در مازندرانی و «آلغ» در گیلکی. در کارنامه اردشیر بابکان ( 14:12 ) آلوه بمعنی عقاب بکار رفته است و نیز در بندهشن ( 14:23 ) اروا بمعنی عقاب آمده ، در طبری اله ،مازندرانی کنونی الّه و اله . ( حاشیه برهان قاطع، ذیل آله ). رجوع به آلُه و لُه و عقاب شود.
اله. [ اَ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) به هاء مختفی ، مقل ازرق. ( از فرهنگ جهانگیری ). آن صمغمانندی است دوائی. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). ازرق. ( فرهنگ رشیدی ) :

معنی کلمه آلة در فرهنگ معین

( آله ) (لُ ) ( اِ. ) ۱ - عقاب ، شاهین . آلوه و آلغ نیز گویند.
(اِ لا هْ ) [ ع . ] (اِ. ) خدا، خداوند.

معنی کلمه آلة در فرهنگ عمید

( آله ) = آلک
= عُقاب
خدا، ایزد، معبود.

معنی کلمه آلة در فرهنگ فارسی

( آله ) ( اسم ) آلت : بران اسب آله زاندازه بیش
در ترشاله تفاله
خدا، ایزد، وبه معنی معبود، آلهه جمع
( اسم ) عقاب آله
نام شهری قدیمی در لوکانی از کشور ایتالیا .

معنی کلمه آلة در دانشنامه عمومی

آله (بازیکن فوتبال زاده ۱۹۸۶). آلکساندر لوئیز فرناندز ( به پرتغالی: Alexandre Luiz Fernandes ) هافبک اهل برزیل است که در شهر سائوپائولو و در تاریخ ۲۱ ژانویهٔ ۱۹۸۶ به دنیا آمده است. آله در تیم های فوتبال سائوپائولو سابقهٔ حضور دارد.

معنی کلمه آلة در دانشنامه آزاد فارسی

آله. آلُه
آلُه (در پهلوی: آلوه؛ اَرْوا) پرنده ای غول پیکر و بلندآشیان، از راستة شکاریان، مشهور به تیزبینی و جسارت، هم سنگِ سیمرغ. بیشتر مؤلفان آله را با شاهین، و برخی با عقاب، یکی گرفته اند. آله در نظام نمادین ایران باستان، نمادِ سپاه ایرانی بود. در ذهنیتِ خواجه پرداز ایرانیان باستان، پروازِ آله بر فراز سپاهِ جنگی خوش یمن بوده است؛ چنان که، به روایت گزنفون، چون کوروش و کمبوجیه به مرزهای ماد رسیدند، آله ای را دیدند که در سمتِ راست اردو توگویی آن ها را هدایت می کرد. سپاهیان پرواز آله را نشانة پیروزی دانستند. درفش پادشاهی کوروش به نقش آله زریشی، با بال های گشوده، آذین می شده است. اسکندر، پس از فتح ایران، آله را در سکة خود نقش کرد و بدین سان، نقش آله به اروپا و مصر راه یافت. کهن ترین متنی که در آن از آله یاد رفته، کارنامة اردشیر بابکان است.

معنی کلمه آلة در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] إله. واژه إله ۱۴۷ بار در قرآن کریم آمده است که به جز ۳۳ مورد، دیگر موارد کاربرد آن در کلمه اخلاص به صورت «لا اِلهَ اِلاَّ اللّه» یا همراه با ضمایر منفصل است مانند:«لا اِلهَ اِلاّ هُو» ، «لا اِلهَ اِلاّ اَنتَ» ، «لا اِلهَ اِلاّ اَنا».
بیشتر دانشمندان مسلمان إله را واژه ای بالاصاله عربی و خالص می دانند؛ ولی برخی از خاورشناسان براساس رأی دانشمندان غربی مبنی بر لزوم جستوجوی سر منشأ آن در ادیان کهن، آن را یک واژه اصیل و کهن سامی معرفی کرده اند برخی نیز از احتمال اشتقاق آن از واژه عبری اِلُوَه که جمع آن در عبری «اِلوهیم» است سخن گفته اند.
[ویکی فقه] واژه إله ۱۴۷ بار در قرآن کریم آمده است
بیشتر دانشمندان مسلمان إله را واژه ای بالاصاله عربی و خالص می دانند؛ ولی برخی از خاورشناسان براساس رأی دانشمندان غربی مبنی بر لزوم جستوجوی سر منشأ آن در ادیان کهن، آن را یک واژه اصیل و کهن سامی معرفی کرده اند
واژه های دخیل، ص ۱۲۵، ۱۲۶.
واژه إله در لغت از ریشه أَلِهَ یأْلَهُ اُلوهَةً عبادت کردن و به معنای معبود است.
مفردات، ص ۸۲.
احتمالات دیگر در مورد ریشه و معنای إله و اللّه بدین شرح است:از ریشه أَلِهَ یألَهُ اَلَهاً مشتق شده و اَلِهَ نیز در اصل وَلَهَ بوده؛ ولی واو آن به همزه تبدیل گشته است در این صورت می توان إله را به معانی زیر تفسیر کرد:
← حیران
...
[ویکی اهل البیت] این صفحه مدخلی از دائرة المعارف قرآن کریم است
اله به معنای معبود، از اسما و صفات خداوند.
واژه إله 147 بار در قرآن کریم آمده است. که به جز 33 مورد، دیگر موارد کاربرد آن در کلمه اخلاص به صورت «لا اِلهَ اِلاَّ اللّه» (سوره صافات/37، 35،...) یا همراه با ضمایر منفصل است: «لا اِلهَ اِلاّ هُو» (سوره بقره/2، 163،...)، «لا اِلهَ اِلاّ اَنتَ» (سوره انبیاء/21، 87،...)، «لا اِلهَ اِلاّ اَنا» (سوره نحل/16، 2،...).
بیشتر دانشمندان مسلمان إله را واژه ای بالاصاله عربی و خالص می دانند؛ ولی برخی از خاورشناسان بر اساس رأی دانشمندان غربی مبنی بر لزوم جستجوی سر منشأ آن در ادیان کهن، آن را یک واژه اصیل و کهن سامی معرفی کرده اند. برخی نیز از احتمال اشتقاق آن از واژه عبری اِلُوَه که جمع آن در عبری «اِلوهیم» است، سخن گفته اند.
واژه إله در لغت از ریشه أَلِهَ یأْلَهُ اُلوهَةً (عبادت کردن) و به معنای معبود است. و از باب غلبه استعمال در «معبود به حق» بکار می رود.
«اللّه» که اسم مختص خدای متعالی است نیز بنابر قول مشهور در اصل «الإله» بوده و همزه آن برای تخفیف حذف شده است.
احتمالات دیگر در مورد ریشه و معنای إله و اللّه بدین شرح است:
برابر تصریح برخی، واژه إله از نظر ادبی اسم است و به همین جهت صفت می پذیرد؛ مانند:«اِلهٌ واحِد» (سوره بقره/2، 163)؛ ولی هیچ گاه برای اسمی دیگر صفت قرار نمی گیرد و شیءٌ إله گفته نمی شود. وزن «فِعال» در إله به معنای «مفعول» است. اما برخی آن را به گونه حقیقی برنمی تابند، بلکه افاده معنای مفعولی را از باب غلبه استعمال معرفی می کنند.
[ویکی الکتاب] معنی ﭐللَّهُ: خدا- واجب الوجودی که همه ی خوبیها را دارد و هیچ بدی در او نیست لذا عقول بشر در شناسائی او حیران و سرگردان است وفقط اوست که شایسته پرستش است (لفظ جلاله ی الله اصلش" ﭐلْ إله "بوده ، که همزه دومی در اثر کثرت استعمال حذف شده ، و بصورت الله در آمده است ...
معنی ﭐللَّه: واجب الوجودی که همه ی خوبیها را دارد و هیچ بدی در او نیست لذا عقول بشر در شناسائی او حیران و سرگردان است وفقط اوست که شایسته ی پرستش است (لفظ جلاله ی الله اصلش" ﭐلْ إله "بوده ، که همزه دومی در اثر کثرت استعمال حذف شده ، و بصورت الله در آمده است ، و ...
معنی خَاتَمَ: به معنای هر چیزی است که با آن ، چیزی را مُهر کنند و مراد از خاتم النبیین بودن حضرت محمد صلی الله علیه و آله ، این است که نبوت با او ختم شده ، و بعد از او دیگر نبوتی نخواهد بود .
معنی ﭐللَّهُمَّ: بار خدایا - ای خدا - یا الله (الله واجب الوجودی است که همه ی خوبیها را دارد و هیچ بدی در او نیست لذا عقول بشر در شناسائی او حیران و سرگردان است وفقط اوست که شایسته پرستش است لفظ جلاله ی الله اصلش" ﭐلْ إله "بوده ، که همزه دومی در اثر کثرت استعمال حذ...
معنی نَهَرٍ: فضا و وسعت - نهر (در مورد عبارت "إِنَّ ﭐلْمُتَّقِینَ فِی جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ " روایتی از رسول اکرم صلی الله علیه و آله نقل شده که : منظور از کلمه نهر فضا و وسعت است ، نه نهر آب)
معنی مُثْلَیٰ: شبیه تر(کلمه مثلی مؤنث امثل است ، همچنان که فضلی و کبری مؤنث افضل و اکبر است ، و کلمه مثلی به معنای شبیهتر است ، و طریقه مثلی آن سنتی است که به حق نزدیکتر باشد و یا به بر آوردن آرزوهای مردم نزدیکتر باشد و مقصود فرعون از این طریقه که به خیال خودش به ح...
معنی مَکَّةَ: مکه (شهری که مسجدالحرام و کعبه در آن قرار دارد و وطن رسول خدا (صلی اللّه علیه و آله و سلم ) می باشد. این شهر پس از اقامت حضرت هاجر و اسماعیل علیهما السلام در کنار کعبه و پدید آمدن معجزه وار چشمه ی زمزم به تدرج شکل گرفته است)
معنی قَائِمٌ: ایستاده -برپا -پا بر جا- ثابت قدم-قیام کننده (کلمه قیام بر وزن فیعال می باشدو قیام بر هر چیز به معنای درست کردن و حفظ و تدبیر و تربیت و مراقبت و قدرت بر آن است ،چون قیام به معنای ایستادن است ، و عادتا بین ایستادن و مسلط شدن بر کار ملازمه هست ودر فارس...
معنی قَوَّامِینَ: بسیار قیام کنندگان - بسیاربر پا دارندگان(کلمه قیام بر وزن فیعال می باشدو قیام بر هر چیز به معنای درست کردن و حفظ و تدبیر و تربیت و مراقبت و قدرت بر آن است ،چون قیام به معنای ایستادن است ، و عادتا بین ایستادن و مسلط شدن بر کار ملازمه هست ودر فارسی هم ...
معنی رَاعِنَا: رعایتِ ما را بکن (در عبارت "لا تقولوا راعنا و قولوا انظرنا" به معنی به جای "راعنا "بگوئید : "انظرنا "،نهی از گفتن کلمه "راعنا"به این دلیل بوده که مسلمانان وقتی کلام رسول خدا صلی الله وعلیه و آله را درست ملتفت نمیشدند ،به دلیل اینکه ایشان گاهی به سرعت...
تکرار در قرآن: ۲۹۶۳(بار)
[ویکی فقه] اله (قرآن). در زبان عرب و فرهنگ وحی ، اله بر هر معبودی که عابدان در پیشگاهش خضوع کنند، اطلاق می شود.
اله از اله (پرستش کرد) به معنای مفعولی ( معبود )، و نیز گفته شده که از اله (متحیر شد) است و خدا را اله گفته اند، چون افهام و افکار درباره او متحیر است. برخی هم گفته اند: اله در اصل ، ولاه (عشق ورزیدن) بوده و «و» به همزه تبدیل شده است. از این جهت به خدا اله گفته شده که همه موجودات، مشتاق و عاشق اویند و نیز گفته اند: اصل اله، لاه یلوه لیاها (مستور بودن) بوده است و خدا را از این جهت اله گفته اند که از احساس و ادراک خلق در حجاب است. بیش ترین کاربرد این واژه در مورد خداوند می باشد و در این جا به عنوان صفت الهی مدنظر است.
اله حقیقی
خداوند ، اله حقیقی و یگانه است. ام کنتم شهداء اذ حضر یعقوب الموت اذ قال لبنیه ما تعبدون من بعدی قالوا نعبد الـهک والـه ءابائک ابرهیم واسمـعیل واسحـق الـها وحدا ونحن له مسلمون والـهکم الـه وحد لا الـه الا هو الرحمـن الرحیم الله لا الـه الا هو الحی القیوم..

معنی کلمه آلة در ویکی واژه

گاهی برخی واژه‌های عربی بهتر از واژه‌های فارسی کهنه بودن واژه را نشان می‌دهند و این حاکی از سیره زبان معیار باستان بر جهان باستان است.
آلة ممکن است به دو بخش آل - عت قابل تجزیه باشد؛ که مفهوم کلی از آن شخصِ متمایز و ترجیحاً منسوب به قوم آل شاید آریایی باشد.

جملاتی از کاربرد کلمه آلة

قوله: ما خَلْقُکُمْ وَ لا بَعْثُکُمْ إِلَّا کَنَفْسٍ واحِدَةٍ ای قدرة اللَّه علی خلق الجمیع و بعثهم لقدرته علی خلق نفس واحدة و بعثها لا یلحقه نصب قلوا ام کثروا یقول لها کن فیکون لا حاجة الی آلة و لا الی استعانة، إِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ لکلام من انکر بالبعث، بَصِیرٌ باحوال الاحیاء و الاموات.
الحمدلله صانع العالم بغیر آلة، العالم بکل خطرةٍ و قطرةٍ و قالةٍ و حالةٍ، المنزّه عن کل صفةٍ ینطرقّ الیها جواز و استحاله الملک فلیس لأحدٍ أن یُخالَّف حکَّمه و مثاله، اشعر بالهیته و اضح الدّلاله و شهد بوحدانیتّه نظر العقل اذا صادف سداده و اعتداله غلبت قدرته قدرة کل مخلوق و احتیاله وقضت ارادته ارادة کل مصنوع و ماله و وفّق شخصاً فانجح سعیه و اصلح باله و کشف حجاب الشبهة عن سرّه لیشاهد جلاله و خذل شخصاً فاورده موارد الحیره و الجهاله وضیعّ وقته فاحبط اعماله و حرمّه لطفه و اکرامه و افضاله. بعث محمداً علیه السلام باللواء المنشور و الحسام المشهور لیخلصّ الخلق من ورطات الهلک و الثبور و یا » اطلع شمس نبوته محفوفةً برهط کالبدور، و انزل علی قلبه کتاباً شافیاً للقلوب یضیء اضاءة النور ارسله الی الحق و هم علی الباطل « ایها الناس قد جائتکم موعظه من ربکم و شفاء لما فی الصدور مطبقون عمی و هم لایبصرون، صم و هم لایسمعون بکم و هم لاینطقون ایعبدون من دون اللّه مالا یخلق شیئاً و هم یخلقون، فشقی بتکذیبه المکذبّون و سعد بتصدیقه المصدقون صلی الله علیه و علی آله و اصحابه خصوصاً علی ابی بکر الصدیق التقی و علی عمر الفاروق النقی و علی عثمان ذی النورین الزکّی و علی علّی المرتضی الوفی و علی سائر المهاجرین و الانصار و سلم تسلیماً کثیراً کثیراً.
شیخ را وقتی سؤال کرد درویشی کی یا شیخ عقل چیست؟ شیخ گفت العقل آلة العبودیة، به عقل اسرار ربوبیت نتوان یافت که وی محدثست و محدث را بقدیم راه نیست.
آلة الحق قلبه الطاهر هو ان کان منک فی الظاهر
فقلت لا قال و لا، ملیحة مطیعة فقلت لا قال و لا، آلة لهو مطربة
«قالَ ما مَکَّنِّی» قرأ ابن کثیر وحده «مَکَّنِّی» بنونین علی الاصل و ترک‌ الادغام و لم یعتد باجتماع النّونین لانّ الثّانیة غیر لازمة الا تری انّک تقول مکّنه و مکّنک فلا یثبت هذه النّون الثّانیة، و قرأ الباقون «مَکَّنِّی» بنون واحدة مشدّدة، و الوجه انّه لمّا اجتمعت النّونان و هما المثلان ادغمت احدیهما فی الأخری و المعنی ما اعطانیه اللَّه سبحانه من التّمکّن خیر من عطیتکم، و قیل تمکین اللَّه و معونته لی خیر ممّا تعرضون علیّ من الاجر و الجعل و الضّمیر فی فیه یعود الی السّدّ المسئول، «فَأَعِینُونِی بِقُوَّةٍ» ای بقوّة ابدانکم. و قیل بما اتقوّی به علی ما ارید من الآلة و العملة و الصّنّاع الذین یحسنون البناء، «أَجْعَلْ بَیْنَکُمْ وَ بَیْنَهُمْ رَدْماً» ای سدّا متراکبا بعضه علی بعض المردم الثوب الذی وقع فی رقعه الرّقاع علی الرّقاع. چون ایشان مال بر ذو القرنین عرضه کردند سر وا زد گفت مال گرفتن رشوت باشد و دست یاری خواست که در آن مثوبت باشد، و گفته‌اند هفتاد هزار مرد در کار ایستادند و صد فرسنگ بود میان آن دو کوه، صد فرسنگ بطول و پنجاه فرسنگ بعرض همی‌کندند تا بآب رسیدند.
و عبد اللَّه عمر پسر خود را گفت: شمّر ذیلک فانه انقی لثوبک و اتقی لربک. و قیل: لباس التقوی العمل الصالح و العفة و الورع، ای العمل الصالح و العفة و الورع خیر من الثیاب و المال، و قیل: هو السلاح و آلة الحرب، و قیل: هو السمت الحسن فی الدنیا.
وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْ‌ءٍ من آلة و سلاح صفراء و بیضاء، فِی سَبِیلِ اللَّهِ، ای طاعة، یُوَفَّ إِلَیْکُمْ یخلف لکم فی العاجل و یوفّر لکم اجره فی الآخرة، وَ أَنْتُمْ لا تُظْلَمُونَ لا تنقصون من الثواب.
قُرْآناً عَرَبِیًّا نصب علی الحال، غَیْرَ ذِی عِوَجٍ ای مستقیما لا یخالف بعضه بعضا لانّ الشّی‌ء المعوّج هو المختلف. و فی روایة الضحاک عن ابن عباس: غَیْرَ ذِی عِوَجٍ ای غیر مخلوق، و یروی ذلک عن مالک بن انس، و حکی عن سفیان بن عیینة عن سبعین من التابعین: ان القرآن لیس بخالق و لا مخلوق بل هو کلام اللَّه بجمیع جهاته، یعنی اذا قرأه قاری او کتبه کاتب او حفظه حافظ او سمعه سامع کان المقرؤ و المکتوب و المحفوظ و المسموع غیر مخلوق لانه قرآن و هو الّذی تکلّم اللَّه به و هو نعت من نعوت ذاته و لم یصر بالقراءة و الکتابة و الحفظ و السّماع مخلوقا و ان کانت هذه الآلات مخلوقة فقد اودعه اللَّه جلّ جلاله قبل ان ینزله اللوح المحفوظ فلم یصر مخلوقا و کتب التوریة لموسی علیه السلام فی الالواح و لم تصر مخلوقة و سمعه النبیّ (ص) من جبرئیل و النّاس من محمد (ص). و قال تعالی: فَأَجِرْهُ حَتَّی یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ فسمّاه کلامه و ان کان مسموعا من فی محمد (ص). و فی بعض الاخبار انّ النبیّ (ص) قال: «انّ هذه الصلاة لا یصلح فیها شی‌ء من کلام النّاس انما هی التکبیر و التسبیح و قراءة القرآن» ففرّق رسول اللَّه (ص) بین کلام الناس و بین قراءة القرآن و هو یعلم انّ القرآن فی الصلاة یتلوه النّاس بالسنتهم فلم یجعله کلاما لهم و ان ادّوه بآلة مخلوقة و ذلک ان کلام اللَّه لا یکون فی حالة کلاما له و فی حالة کلاما للنّاس بل هو فی جمیع الاحوال کلام اللَّه صفة من صفاته و نعت من نعوت ذاته.
وَ لَقَدْ مَکَّنَّاهُمْ فِیما إِنْ مَکَّنَّاکُمْ فِیهِ، ای فیما لم نمکّنکم فیه من قوة الأبدان و طول العمرو کثرة المال. قال المبرّد ما فی قوله فِیما، بمنزلة الذی و «ان» بمنزلة ما و تقدیره: و لقد مکّنّاهم، فی الذی ما مکّنّا کم فیه. و قیل ان للشرط و جزائه مضمر تقدیره: فی الذی ان مکناکم فیه کان بغیکم اکثر، وَ جَعَلْنا لَهُمْ سَمْعاً وَ أَبْصاراً وَ أَفْئِدَةً، قال وهب بن منبه: کانوا یرون الشعرة البیضاء فی اللبن فی البیت المظلم لیلا من غیر سراج و یسمعون السرار من میل و یثبون علی الجبال علی الصخور مع الترسة و یقولون هلمّی یا ریح و یدخلون فی الصخرة الصمّاء الی الرّکب، فَما أَغْنی‌ عَنْهُمْ سَمْعُهُمْ وَ لا أَبْصارُهُمْ وَ لا أَفْئِدَتُهُمْ مِنْ شَیْ‌ءٍ إِذْ کانُوا یَجْحَدُونَ بِآیاتِ اللَّهِ‌، ای کانت لهم آلة الدفع فلم یقدروا علی دفعها لاقامتهم علی الجحود باعلامه الدالّة علی التوحید و صدق الرسول، وَ حاقَ بِهِمْ ما کانُوا بِهِ یَسْتَهْزِؤُنَ ای نزل بهم و احاط بهم جزاء استهزائهم.