استوه

استوه

معنی کلمه استوه در لغت نامه دهخدا

استوه. [ اِ / اُ ] ( ص ) مانده شده. ( برهان ) ( مؤید الفضلاء ). عاجز. ( رشیدی ). وامانده. ( رشیدی ) ( سروری ). ستوه. ( جهانگیری ).بجان آمده. زلّه شده. بتنگ آمده. ( برهان ) :
پلنگ دژ برازی دید بر کوه
که شیر چرخ گشت از کینش استوه.ابوشکور.ز بس کآن سپه کوه تا کوه شد
ز انبوه او کوه استوه شد.فردوسی.من ز بار گنه چو کوه شدم
وز تن و جان خود ستوه شدم. سنائی.چو زآن سیلها برگذشتی چو کوه
ازین قطره ها هم نگردی ستوه.نظامی. || افسرده. ( سروری ) ( مؤید الفضلاء ) ( برهان ). ملول. ( مؤید الفضلاء ) ( برهان ) :
که آن خوبان چو استوه آمدندی
بتابستان بر آن کوه آمدندی.نظامی.|| ( اِمص ) واماندن و افسرده شدن. ( از فرهنگی خطی ). ماندگی و بتنگ آوردن. ( برهان ). و رجوع به ستوه شود.

معنی کلمه استوه در فرهنگ معین

(اُ )(ص . ) ۱ - مانده ، درمانده . ۲ - افسرده ، ملول .

معنی کلمه استوه در فرهنگ عمید

= ستوه
* استوه شدن (گشتن ): (مصدر لازم ) [قدیمی] درمانده شدن: ز بس کآن سپه کوه تا کوه شد / ز انبوه او کوه استوه شد (فردوسی: لغت نامه: استوه ).

معنی کلمه استوه در فرهنگ فارسی

استه، ستوه: خسته، مانده، درمانده، وامانده، به تنگ آمده، افسرده وملول، خلاف نستوه، سته وبستوه وبسته نیزگفته اند
( صفت ) ۱ - مانده درمانده خسته عاجز . ۲ - افسرده ملول .

معنی کلمه استوه در دانشنامه عمومی

استوه یکی از روستاهای استان مرکزی و شهرستان خنداب می باشد.
جمعیت این روستا در سال ۱۳۸۶ حدود ۲۳۶۳ نفر و ۶۲۳ خانوار اعلام شد.
این روستا در نزدیکی رودخانه قره چای واقع شده است که دارای آب و هوایی خنک و باغات هلو، زردآلو و … می باشد.
از جاذبه های گردشگری این روستا می توان به امامزادهٔ آمنه خاتون که گفته می شود از فرزندان موسی کاظم است اشاره کرد. از دیگر جاذبها می توان به قره تپه، تک درخت و سد استوه و قره داش اشاره کرد.

معنی کلمه استوه در ویکی واژه

مانده، درمانده.
افسرده، ملول.

جملاتی از کاربرد کلمه استوه

نهد سر چندگاهی بر سر کوه بگیرد آخرش زین کار استوه
به هر جای می خواره انبوه شد ز شادی دل اندر بر استوه شد
«وَ هَلْ أَتاکَ نَبَأُ الْخَصْمِ إِذْ تَسَوَّرُوا الْمِحْرابَ..» چون آن فریشتگان بر صورت خصمان با داود سخن گفتند و آن گه بر آسمان شدند، داود بدانست که ایشان فرستاده حق بودند تا گناه داود فرا پیش وی برند، داود در کار خود بدید و بتضرع و زاری در آمد، چهل روز سر بر زمین نهاد بسان ساجدان بر نعت تضرّع، و کان لا یرفع رأسه الّا لحاجة و لوقت صلاة مکتوبة و لا یأکل و لا یشرب و هو یبکی حتّی نبت العشب حول رأسه و هو ینادی ربه عزّ و جلّ و یسئله التّوبة و کان من دعائه فی سجوده: سبحان الملک الاعظم الّذی یبتلی الخلق بما یشاء، سبحان خالق النّور، الهی انت خلقتنی و کان فی سابق علمک ما انا الیه صائر، سبحان خالق النّور، الهی الویل لداود اذا کشف عنه الغطاء فیقال هذا داود الخاطی‌ء، سبحان خالق النّور، الهی بایّ عین انظر الیک یوم القیمة و بایّ قدم اقوم امامک یوم تزلّ اقدام الخاطئین، سبحان خالق النّور، الهی من این یطلب العبد المغفرة الّا من عند سیّده، سبحان خالق النّور، الهی انا الّذی لا اطیق حرّ شمسک فکیف اطیق حرّ نارک، سبحان خالق النّور، الهی انا الّذی لا اطیق صوت رعدک فکیف اطیق صوت جهنّم، سبحان خالق النور، الهی الویل لداود من الذّنب العظیم الّذی اصاب، سبحان خالق النّور، الهی قد تعلم سرّی و علانیتی فاقبل معذرتی، سبحان خالق النّور، الهی برحمتک اغفر لی ذنبا و لا تباعدنی من رحمتک لهوائی، سبحان خالق النّور، الهی فررت الیک بذنوبی و اعترفت بخطیئتی لا تجعلنی من القانطین و لا تخزنی یوم الدّین، سبحان خالق النور. بعد از چهل روز وحی آمد از حق جل جلاله که یا داود ترا آمرزیدم امّا بسر خاک اوریا شو واو را بر خوان تا من آواز تو او را بشنوانم و از وی حلالی بخواه. داود پلاسی در پوشید با چشمی پر آب و دلی پردرد و جانی پر حسرت آمد بسر خاک اوریا شد و او را بخواند، بلبّیک جواب داد و گفت: من هذا الّذی قطع علیّ لذّتی و ایقظنی کیست اینکه لذّت خواب خوش از من وابرید؟ گفت: منم داود، گفت: بچه آمدی یا نبیّ اللَّه؟ گفت: آمده‌ام تا مرا در حل کنی بهر چه از من بتو رسید، گفت: ترا بحل کردم و در گذاشتم. داود چون آن سخن شنید ارامی و سکونی در وی آمد و بازگشت دیگر با روحی آمد که یا داود نمیدانی که من داوری بعدل و انصاف کنم نه بتعنّت، بازگرد و با وی بگوی: من زن تو بخواستم و بوی رسیدم از من راضی شو و مرا بحل کن. داود بازگشت و این سخن بگفت، اوریا چون این سخن شنید خاموش گشت و نیز جواب داود نداد، داود هم بر سر قبر وی خاک بر سر نهاد و بزاری و خواری نوحه در گرفت که: الویل لداود ثمّ الویل الطّویل لداود اذا نصبت الموازین بالقسط یوم القیمة فیؤخذ داود و یدفع الی المظلوم، سبحان خالق النور، الویل لداود ثمّ الویل الطویل لداود حین یسحب علی وجهه مع الخاطئین الی النّار، سبحان خالق النّور. چون تضرّع و زاری داود بغایت رسید، از آسمان عزّت ندای وحی آمد از بارگاه قدم آواز کرم آمد که: ای داود دعای تو نیوشیدیم، گناهت بعفو خود بپوشیدیم، توبه تو پذیرفتیم و بر تو رحمت کردیم. داود گفت: الهی کیف و صاحبی لم یعف عنّی! چون آرام گیرم و خصم از من ناخشنود و دلم از بیم خصمی وی پر آتش و پر دود! ندا آمد که: یا داود انی استوهبک منه فیهبک لی و اعطیه من الثواب ما لم تر عیناه و لم تسمع اذناه. فیقول یا ربّ من این لی هذا و لم یبلغ عملی؟ فاقول هذا عوض من عبدی داود، فقال داود: یا ربّ الآن عرفت انک قد غفرت لی، فذلک قوله: «فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ» وهب منبه گفت: داود پس از آنکه توبه او قبول کردند سی سال میگریست که از گریستن نیاسود نه بشب نه بروز، گهی در میان بیابان نوحه کردی بزاری و بنالیدی از خواری، مرغان هوا و وحوش صحرا در گریستن او را مساعدت کردندی، گهی در میان کوهان سنگ و کلوخ و درختان او را مساعدت کردندی، گهی در ساحل دریاها ماهیان و جانوران دریا در گریه او را مساعدت کردندی، چون بخانه باز آمدی سوگوار پلاس در پوشیدی و بر خاک نشستی و راهبان بسیار قریب چهار هزار گرد وی‌