اساریر

معنی کلمه اساریر در لغت نامه دهخدا

اساریر. [ اَ ]( ع اِ ) ج ِ اَسْرار. جج ِ سرر. خطهاء کف و پیشانی. ( دستور اللغة ). || اساریر وجه ؛ خطوط آن. || خوبی روی و هر دو رخسار. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه اساریر در فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ اَسرار. ججِ سِرُ به معنی خط های کف دست و پیشانی ، چین و شکن روی پوست چهره و دست .

معنی کلمه اساریر در فرهنگ عمید

= اسرار

معنی کلمه اساریر در فرهنگ فارسی

جمع اسرار و جمع الجمع سر به معنی خطهای کف دست یاپیشانی ، محاسن وخوبی های روی ورخسار
جمع اسرار خط های کف و پیشانی چین و شکنج چهره و دست .

معنی کلمه اساریر در ویکی واژه

جِ اَسرار. ججِ سِرُ به معنی خط‌های کف دست و پیشانی، چین و شکن روی پوست چهره و دست.

جملاتی از کاربرد کلمه اساریر

اگر ملک ازین هفوات درگذرد و به چشمِ کرم اغماض فرماید، لاشکّ حق‌شناسیِ بندگان باشد و ملک را فایدهٔ ثنا بر کمالِ رأفتِ خویش حاصل گردد. پس روی به خرس آورد و گفت که من نامِ خود در جریدهٔ شفعا اثبات می‌کنم، مَن یَشفَع شَفَاعَهً حَسَنهً یَکُن لَهُ نَصِیبٌ مِنهَا تو نیز با من که داستانم هم‌داستان باش و صاحب واقعه را به فرصتِ وقیعت متعرّض مشو و تیمارِ شفاعتِ خویش به گفتارِ من مشفوع گردان تا از انصباءِ این سعادت بی‌بهره نمانی که صفقهٔ نیکوکاران هرگز خاسر نبوده‌ست و طمعِ کم‌آزاران البتّه خایب نماند، اِنَّ اللهَ لَا یُضِیعُ اَجرَمَن اَحسَنَ عَملاً چون سخن ایشان بدین مقام رسید، ملک گفت: شما امروز بازگردید تا من درین حال به نظرِ امعان و ایقان نگه کنم که از وجوهِ مصلحت آنچ مباشرت را شاید کدامست و رای بر چه جملت قرار گیرد. ایشان بیرون آمدند و داستان بدرِ زندان‌سرای رفت و این ماجری کَمَا جَرَی به سمعِ دادمه رسانید و گفت: اکنون غم مخور که لمعانِ صباحِ نجاح روی می‌نماید و تباشیرِ بشر از اساریرِ جبینِ ملک مشعر می‌آید به حصولِ غرض و اگر عقدهٔ تأخیری بر کار افتاد و عقبهٔ عایقی در پیش آمد و رویِ مراد به عذری در پردهٔ تعذّر بماند، هم دل‌ تنگ نباید کرد.
الَّذِی نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی‌ عَبْدِهِ ای عبده الاخلص و نبیّه الاخص و حبیبه الادنی و صفیّه الاولی، لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً ای لیکون للخلق سراجا و نورا یهتدون به الی احکام القرآن، و یستدلّون به علی طریق الحق و منهاج الصدق. چه زیان دارد مصطفی عربی را بعد از آن که خورشید فلک سعادت بود و ماه آسمان سیادت، مشتری عالم علم، درّ صدف شرف، طراز کسوت وجود، مفتاح در رشاد، مصباح سرای سداد اگر آن مدبران صنادید قریش از سر سبکباری و سبکساری و طیش خود گویند: إِنْ هَذا إِلَّا إِفْکٌ افْتَراهُ و منادی عزّت اینک ندا میگوید که: نَزَّلَ الْفُرْقانَ عَلی‌ عَبْدِهِ لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً. سیّدی که منشور تقدّم کونین در کمر کمال داشت، و خال اقبال برخسار جمال داشت، صد هزار و بیست و اند هزار نقطه نبوّت در پیش براق عزّ او «طرّقوا طرّقوا» میزدند و خود از غایت تواضع در عالم بندگی بر خرکی مختصر نشستید، ور غلامی سیاه او را بدعوت خواندید اجابت کردید. گهی مرکب وی براق انور، و گهی مرکب وی حماری مختصر، افسار وی از لیف و پالان وی از لیف. آری مرکب مختلف بود امّا در هر دو حالت راکب یک صفت و یک همت و یک ارادت بود، اگر بر براق بود در سرش نخوت نبود، و اگر بر حمار بود بر رخسار عزّ نبوتش عار و مذلّت نبود، کسی که بر منشور سعادت وی این طغراء سیادت و عزّت کشیده باشند که: وَ لِلَّهِ الْعِزَّةُ وَ لِرَسُولِهِ، غبار مذلت بر اساریر جبین او کی نشیند؟ در صفات او صلوات اللَّه علیه می‌آید که: «کان طلق الوجه بسّاما من غیر ضحک، محزونا من غیر عبوسة، متواضعا من غیر مذلة».. در بندگی افکندگی داشت و خلایق اولین و آخرین کیمیای کمال عزّت از آستانه مجد او فراز می‌رفتند.
شیر ازین سخن خرّم‌دل و خندان روی گشت و سرور و شادمانی از اساریرِ پیشانی بنمود و از سرِ احماد و ارتضا فرمود:
چون تو برداشتی نقاب جلال زان اساریر بر سریر کمال
در روی تو از هدی اساریر در موی تو از خدا سرائر
ملک‌زاده گفت: آورده‌اند که ملکی بود که از ملوک سلف، شش فرزند خلف داشت، همه بسماحتِ طبع و سجاحت خلق و نباهت قدر و نزاهت عرض مذکور و موصوف لیکن فرزند مهمترین که باقعهٔ القوم و واسطهٔ العقدِ ایشان بود، اسرارِ فرِّ ایزدی از اساریرِ جبهتِ او اشراق کردی و نور نظر الهی از منظر و مخبرِ او سایه بر آفاق انداختی و سر انگشت ایماءِ عقل از سیماءِ او این نشان دادی.