ازاحت
معنی کلمه ازاحت در فرهنگ عمید
معنی کلمه ازاحت در فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) دور گردانیدن ( از جایی ) دور کردن . ۲ - زایل کردن از میان برداشتن . ۳ - ( مصدر ) دور گردیدن رفتن .
معنی کلمه ازاحت در ویکی واژه
زایل کردن.
رفتن، دور شدن.
جملاتی از کاربرد کلمه ازاحت
و اما به حسب تبقیه نوع نیز به جفتی که تناسل و توالد بر وجود او موقوف باشد احتیاج بود، پس حکمت الهی چنان اقتضا کرد که هر مردی جفتی گیرد تا هم به محافظت منزل و مافیه قیام نماید، و هم کار تناسل به توسل او تمام شود، و هم در تقلد یک شخص دو مهم را شرط خفت مؤونت مرعی بود. و چون توالد حاصل آید و فرزند بی تربیت و حضانت پدر و مادر بقا نمی یابد و به نشو و نما نمی رسد تکفل امور او نیز واجب گشت، و چون جماعتی انبوه شوند، یعنی مرد و زن و فرزندان، و ترتیب اقوات این جماعت و ازاحت علل ایشان بر یک شخص دشوار تواند بود، پس به اعوان و خدم احتیاج ظاهر شد، و بدین جماعت که ارکان منازل اند نظام حال معاش صورت بست. پس از این بحث معلوم شد که ارکان منزل پنج اند پدر و مادر و فرزند و خادم و قوت.
اما آنچه با حیوانات و دیگر مرکبات به شرکت دارد، اگر برو غالب شود و همت را بران متوجه کند، از مرتبه خویش منحط شود و با مراتب بهایم یا فروتر ازان آید، و آن چنان بود مثلا که رغبت بر تحصیل لذات و شهوات بدنی که حواس و قوای جسمانی مایل و مشتاق آن باشند، چون مآکل و مشارب و مناکح که نتیجه غلبه قوت شهوی بود، یا بر ادراک قهر و غلبه و انتقام که ثمره استیلای قوت غضبی باشد، مقصور دارد؛ چه اگر فکر کند داند که قصر همت بر این معانی عین رذیلت و محض نقصان است، و دیگر حیوانات در این ابواب ازو کاملترند و بر مراد خویش قادرتر، چنانکه مشاهده می افتد از حرص سگ بر خوردن، و شعف خوک به شهوت راندن، و صولت شیر در قهر و شکستن، و امثال ایشان از دیگر اصناف سباع و بهایم و مرغان و حیوانات آب و غیر آن. و چگونه عقل راضی شود به سعی در طریقی که اگر غایت جهد دران بذل کند در سگی نرسد؟ و صاحب همت از کجا جایز شمرد طلب چیزی که اگر مدت عمر دران صرف کند با خوکی مقابلی نتواند کرد؟ و همچنین در باب قوت غضبی، اگر خویشتن را با کمتر سبعی نسبت دهد در آن باب آن سبع برو سبقت گیرد، و فضیلت مردم از قوت بفعل آنگاه آید که نفس را از چنین رذایل فاحش و نقایص تباه پاک کند، از بهر آنکه طبیب تا ازالت علت نکند امید صحت نتواند داشت، و صباغ جامه را تا از وسخ و دسومت خالی نیابد قابل رنگی که او را باید، نشمرد. ولیکن چون میل نفس انسانی از آنچه موجب نقص و فساد اوست صرف کنند بضرورت قوت ذاتی او در حرکت آید، و به افعال خاص خویش، که آن طلب علوم حقیقی و معارف کلی بود، مشغول شود، و همت بر اکتساب سعادات و اقتنای خیرات مقصور کند، و به حسب طلب و ممارست مشاکلات و مجانبت اضداد و عوایق، آن قوت در تزاید بود، مانند آتش که تا محل از نداوت خالی نیابد مشتعل نشود، و چون اشتعال گرفت هر لحظه استیلای او بیشتر باشد، و قوت احراق درو زیادت، تا مقتضای طبع خویش به اتمام رساند. و همچنان که نقصان را مراتب است، بعضی به سبب صرف ناکردن تمامی قوت رویت در طلب مقصود، و بعضی به سبب ضعف رویت از ملابست موانع، و بعضی به سبب توجه به طرف نقیض از جهت تمکن قوت شهوت و غضب و تشبه به بهایم و سباع، و مغرور شدن به شواغل محسوسات از وصول به کراماتی که او را در معرض آن آفریده اند، تا به هلاکت ابدی و شقاوت سرمدی رسیدن؛ همچنین کمال را مراتب است زیادت از مراتب نقصان، که عبارت ازان گاه به سلامت و سعادت و گاه به نعمت و رحمت، و گاه به ملک باقی و سرور حقیقی و قرت عین کنند چنانکه فرموده است عزاسمه: فلا تعلم نفس ما أخفی لهم من قره اعین و آن را در بعضی مقامات تشبیه به حور و قصور و غلمان و ولدان کنند، و در بعضی صور کنایت به لذتی که لاعین رات و لا أذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر، هم بر این منوال تا رسیدن به جوار رب العالمین و یافتن شرف مشاهده جلال او در نعیم مقیم. پس هر که به خدیعت طبیعت از چنین مواهب شریف جاودانه اعراض کند و در طلب چنان خساسات بی ثبات که بحقیقت کسراب بقیعه یحسبه الظمان ماء باشد، سعی نماید سزاوار مقت و غضب معبود خویش شود و و استحقاق اراحت بلاد و عباد از او ازاحت سفه و فساد او ازان در عاجل، و استیجاب خسارت و عقوبت و ویل و هلاکت در آجل، کسب کند. أعاذنا الله من ذلک بفضله و رحمته. اینست بیان کمال و نقصان نفس به حسب این موضع، و بالله التوفیق.
و باید که حافظ صحت نفس تهییج قوت شهوت و قوت غضب نکند در هیچ حال بلکه تحریک ایشان با طبع گذارد و غرض ازین آنست که بسیار بود که به تذکر لذتی که در وقت راندن شهوتی یا در حال رفعت رتبتی احساس کرده باشند شوقی به اعادت مثل آن وضع اکتساب کنند، و آن شوق مبدأ حرکتی شود تا رویت را در تحصیل آن معنی که مطلوب شوق بود استعمال باید کرد، و قوت نطق را در ازاحت علت نفس حیوانی استخدام کرد، چه توصل به مقصود جز بر این وجه صورت نبندد؛ و این حال شبیه بود به حال کسی که ستوری تند یا سگی درنده را تهییج کند، پس به تدبیر خلاص یافتن ازو مشغول گردد، و ظاهر است که جز دیوانگان بر چنین حرکات اقدام ننماید. ولیکن چون عاقل هیجان این دو قوت با مزاج گذارد، دواعی طبیعت خود به کفایت این مهم قیام کنند، چه ایشان را در این باب به مدد و معونت فکر و ذکر زیادت حاجتی نیفتد، و چون در وقت هیجان مقدار آنچه حفظ صحت بدن بران مقدر بود و در تبقیه نوع ضروری باشد به توسط تفکر و تذکر معین کند تا در استعمال تجاوز حد لازم نیاید، امضای سیاست ربانی و تمشیت مقتضای مشیت او به تقدیم رسانیده باشد.
و هر که از این دو صنف خارج افتد از اشخاص نوع انسانی، در زمره بهائم و سباع معدود باشد، اولئک کالانعام بل هم اصل، چه انعام در معرض چنین کمالی نیامده اند و به خساست نفس و دناءت همت ازان معرض شده، بل هر طایفه ای به قدر استعدادی که از موهبت در بدو فطرت یافته اند به کمال خویش رسیده اند، و این گروه را طریق رسیدن به کمال برایشان گشاده اند، و ایشان را به چندین ترغیب و ترهیب با آن دعوت کرده و اسباب تیسیر و ازاحت علل به تقدیم رسانیده، و ایشان در سعی و جهد اهمال کرده اند، بلکه ایثار طرف ضد را شعار ساخته و روزگار در استعمال قوای شریفه در مکاسب دنیه مصروف داشته. پس انعام را در حرمان از مجاورت ارواح مقدس و وصول به سعادت اشرف عذر واضح است و استحقاق مذمت و ملامت و حسرت و ندامت این جماعت را لازم، چنانکه گفته آمد در مثل بینا و نابینا، که از جاده منحرف شوند تا در چاه افتند، چه هر چند در هلاکت مشارکت دارند اما بینا ملوم است و نابینا مرحوم.
ملک زاده گفت: آنک خویشتن را دیندار نماید و ترویج بازار خود جوید، امّا از آن کند که اسباب معیشت او ناساخته باشد و از هیچ وجه میان وجوه و اعیان مردم بوجاهت مذکور و منظور نبود، پس لباس تشنّع و تصنّع را دام مراد خود سازد و امّا آنک بر جریدهٔ اعمال خود جریمهٔ بیند و بر روی کار خویش بخیهٔ شینی افتاده داند که محو و ازاحت آن جز باراءتِ تدیّن و تنسّک نتواند کرد و امّا از بیم دشمنی که سلاح طعن او را الّا باظهار صلاح دفع ممکن نشود و بحمدالله طهارتِ ذیل و نقاوت جیب من ازین معانی مقرّر و مصوّرست و عرض من از معارض و ملابس تلبیس مستغنی، امّا چون در بدایت و نهایت این جهان مینگرم و از روز بازگشت بداور جهانیان میاندیشم شاه را آزوخشم در پای عقل کشتن و سر قضای شهوت که از گریبانِ فضولِ حاجت برآید، بدست خود برداشتن او لیتر میدانم مگر در حسابگاهِ یَومَ لا یَنفَعُ مَالٌ وَ لا بَنُونَ، از جملهٔ سرافکندگان خجالت نباشد و من ازین فصول الّاثبات اصول ملک که بنیاد آن بر آبادانی رعیت مبنیست، نمیخواهم و پادشاه دانا آنست که قاعدهٔ بیم و اومید رعیّت ممهّد دارد تا گنهکار همیشه با هراس باشد و پاس احوال خود بدارد و مواضع سخطِ پادشاه مراقبت کند و نیکوکار باومید مجازات خیر پیوسته طریق نیکو خدمتی و صدق هواخواهی سپرد و نجحِ مساعی خود در تقدیم مراضیِ پادشاه شناسد و راعیِ خلق همواره باید که بارّهٔ درودگران ماند که سوی خود و سوی رعیّت براستی رود تا چنانک ازیشان منفعت مال با خود تراشد، در مجاملت و مساهلت نیز از خود بریشان گشاده دارد و این معنی حقیقت داند (که)
و اما زیردستان هم اصناف باشند؛ متعلمان را نیکو دارد و در احوال طبایع و سیرتهای ایشان نظر کند، اگر مستعد انواع علوم باشند و به سیرت خیر موسوم، علم ازیشان منع نکند و بران تحمل منتی یا مؤونتی نطلبد، و در ازاحت علت ایشان کوشد، و خداوندان طباع ردیء را که تعلم از روی شره کنند به تهذیب اخلاق فرماید، و بر معایب ایشان تنبیه دهد و به حسب استعداد تکیمل کند، و علمی که سبب توسل ایشان بود به اغراض فاسده ازیشان بازدارد، و بلیدان را بر چیزی که به فهم ایشان نزدیکتر بود و بر فایده مشتمل تر، حث کند، و از تضییع عمر اجتناب فرماید، و سائلان را اگر ملح باشند از الحاح زجر کند و اجابت التماس در توقف دارد مگر که صادق الحاجه باشند، و میان محتاج و طامع تمییز کند و طامع را از طمع باز دارد و به مطلوب نرساند، تا باشد که سبب اصلاح او شود، و محتاج را عطا دهد و با ایشان مواسات کند و در اسباب معاش مدد دهد، و مادام که به إخلالی در امور نفس و عیال مؤدی نبود بر ایشان ایثار کند، و ضعفا را دست گیرد و بر ایشان رحمت نماید، و مظلومان را اعانت کند.
و اصل بزرگ در خدمت خدم آن بود که باعث ایشان بران محبت بود نه ضرورت، و رجا نه خوف، تا خدمت ناصحان کنند نه خدمت بدبندگان، و باید که اخلال نکند به امور معاش خدم از مآکل و ملابس و غیر آن به هیچ وجه، بلکه آن را بر مالابد خود مقدم دارد و ازاحت علت ایشان در جملگی مایحتاج به تقدیم رساند، و ایشان را اوقات راحت و آسایش تعیین کند، و چنان سازد که اقدام بر اعمالی که بدیشان مفوض بود از روی نشاط و جد کنند نه از سر ملامت و کسل.