تعارفات
جملاتی از کاربرد کلمه تعارفات
آقای راستین حاجی محمد اسمعیل، چهارم ربیع الاول است، در آستان علی بن موسی سلام الله علیه کور وناشناخت برای صد هزار زحمت و نواخت چهر خاکساری بر زمین و فرق مفاخرت بر چرخ برین دادم. پاک یزدان را ستایش و سپاس که این انجام هستی و آغاز پستی با کسی کارم افتاد که اگر من او را نشناسم، معرفت او درباره من و عامه آفرینش تمام است. سالی اوباش شیراز حاجی عبدالوهاب نائینی را که باران رحمت بر او باد به تحریک دشمن های او در لباس تجارت به مهمانی خواستند و پیش از آنکه بزم به وجود وی آذین پذیرد، تنی چند لولیان خیل را مست و شنگول کرده با اسباب لاغ و سرود آماده داشتند. چون باز نشست و کلفت تعارفات برخاست، فواحش با ضرب و اصول و صوت و سرودی که مطلوب و معهود ایشان بود به مجلس درتاختند. یکی که از همه به خلق و خلق برتری و بهتری داشت «دل می رود ز دستم» را به آهنگی دلنواز بر کرده پای کوب و دست افشان زی جناب حاجی خرامیدن گرفت بغل واری بدو مانده این فرد را سرائیدن:
پس چون موش از گربه این را شنید در دل شوق تمام بهم رسانید و با خود گفت: گربه عجب مژدهیى داد که بسفر خراسان میرود و ما را از مشقت و آزار فارغ میسازد و براى دفع الوقت بزبانى گفت. اى شهریار؟ انشاء اللّه تعالى دیدار شریف بخیر و خوبى دیده شود. پس از این تعارفات ظاهرى موش بخانه رفت و گربه روان شد و میگفت که اکنون در گوشهیى کمین کن تا شاید موش را خاطر جمع کنم و او را بچنگ آورم. گربه این فکر را کرد، قضا را ترازو کهنهیى افتاده بود، گربه رفت در پس آن ترازو پنهان شد. موش چون بخانه رفت با خود گفت: گربه رفت که تا کجا لقمهیى برباید، اکنون فرصت غنیمت است و حالا میباید بیرون رفت و صحرا را سیر و صفائى کرد، زیرا یقین است که حالا در این حوالى نیست. موش باین خیال از خانه بیرون آمد، برمیجست و فرو میجست و رقص کنان این دو بیت را میخواند:
قربانت شوم نه مرکب دارم و نه قلم، نه دل انشا سازی نه دست املا طرازی، نه حواسی درست، نه حضوری صافی. در این صورت چه توان نگاشت، و به کدام وسیلت سرایر دل که روانش همدم و زبانش محرم نیست در میان گذاشت؟ بر فرض محال که روان در نگارش یاری و بنان در گزارش دستیاری کرد، آنچه تعارفات مترسلان است و تکلفات متعلقان گفته خواهد شد و چهره مراد در پرده کتمان نهفته خواهد ماند، بیت:
نشاندن تعارفات بهجای اخلاق فردی و جمعی …جایز دانستن هرگونه پستی مادام که در لفافه لبخند و ظاهر خوش پوشیده باشد.. اینست که معتقدم ایرانیان آمادهاند تا مانند هندوستان تن به سلطهٔ اروپا بدهند
نام شریفش سید قطب الدین میرحاج واز فرزند زادگان جناب شاه نعمت اللّه ولی است. سیدی عزلت گزین و سالکی خلوت نشین، معاصر سلطان حسین بایقرا بوده و به روزی مقدری قناعت مینموده. سلطان امیر علیشیر وزیر بی نظیر او و عارف نامی، مولانا جامی به منزل او رفته، تکلفات و تعارفات ایشان را نپذیرفته صحبتی داشتند و لوای مراجعت افراشتند. بعضی از اشعار آن جناب در مجالس النفایس امیر علیشیر ضبط و بعضی در آتشکده ثبت است. هم در هرات وفات یافت. از اوست:
به شکراین که از دامی چنین رمیده و بمقامی چنان رسیده که از تواتر خدام اعتاب همایون وتوالی تعارفات روزافزون دایم در عیش و نشاط و پیوسته در حرمت و انبساط هستند، از کار متوقفین این ولاغافل نماند و من بعد ما جائک من العلم لوازم حس عمل عاطل نگذارد؛ از عرض مصالح دین و دولت خاموش نگردد و تدبیر مهام این سرحد را فراموش نکند، شرفیابی خود را با محرومی بسنجد و بحکم و انصاف از نقش احکام ما نرنجد.
زمام مردم کرمان، به مردهشو دادند تعارفات بر او از هزار سو دادند
امیدوارم که در قم وکاشان وشهرهائی که عرض راه است از تعارفات و گرمی وخوش زبانی که خرجی ندارد و مایة امتنان میشود مضایقه نشود؛ استقبال او را هم قدری خوب تر قرار بدهید؛ منزل ومکانش را البته خوب خواهید فرمود، هر روزه تا آنجاست التفاتی، یادبودی از شما باو بشود بسیار خوب است.
به نوشته ابراهیم یزدی، در ۸ ژانویهٔ ۷۹، برابر با ۱۸ دی ماه ۵۷، ۲ تن از نمایندگان رئیسجمهور فرانسه، ژیسکار دستن، با خمینی در نوفللوشاتو دیدار کردند. در این دیدار، به نقل از ابراهیم یزدی، پس از تعارفات رایج، یکی از نمایندگان رئیسجمهور به خمینی گفت:
بند یک خاص تعارفات معمول است. در بند ۲ تنسر به استناد این سخن گشنسپ که نوشته بود: «تو در نزد پدر من مقام و منزلتی خاص داشتی و در مصالح امور مملکت اطاعت تو را میکرد، مینویسد که وی بیش از هر کسی به فرزندان گشنسپ نزدیک است و از وی میخواهد که برای اظهار اطاعت به درگاه شاه آید، زیرا روش اردشیر آن است که شاهانی را که بدو اظهار اطاعت و انقیاد کنند، بر مقام خود باقی گذارد. همچنان که با قابوس شاه کردمان رفتار کر د. از بند ۳ در واقع پاسخ به اعتراضات گَشنسپ شروع میشود.
خداوندگارا خالی از خطر رخت سفر گشودیم احتمال مقاسات تعارفات مجالی به تفقد کار اسمعیل نداده ولی به قناعت زیسته است و از آغاز انجام نگریسته قرضی نیندوخته، مالش نیز نسوخته، نانی تا سر خرمن دارد، و از قلت مایه و کثرت تکلیف بستگان را در شیون جامه و جیره نقصان نیارد. چشم از ذخیره و پس افکند توان بست خدا را سپاس اگر همواره بر این نسق کار معاشق منسق ماند و امر هستی به رونق، سر پرچمه شیخی به کیوان رسانم و سلطنت را از چاردیوار درویشانه خویش ایوان سازم که بار محنت خود به که بار منت خلق.