انموذج. [ اُ ذَ ]( معرب ، اِ ) نمونه و نمودار. ( آنندراج ). نمونه. ( منتهی الارب ). نمودار. ( بحر الجواهر ). در فارسی گاهی مجازاًاندک مستعمل میشود. باید دانست که صاحب قاموس نموذج را بدون الف و فتح نون معرب نمونه نوشته است و انموذج را که با الف است خطا گفته. لیکن از مفتاح سکاکی و کتب معتبره دیگر معلوم شد که انموذج بزیادت الف صحیح است. چراکه رتبه صاحب مفتاح در علم عربیت زیاده از رتبه صاحب قاموس است و هر دو شارح مفتاح انموذج را که با الف است صواب دانسته معرب نموده گفته اندنه معرب نمونه بدلیل اینکه قاعده تعریب دلالت میکندکه معرب نموده باشد، چه دال مهمله در تعریب بذال معجمه بدل میشود و لفظ نموده که بدینجا مذکور شده صیغه اسم مفعول است نه ماضی. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ): یا بقعة هی دارالخلد او خلقت انموذجاً لنعیم دائم فیها.ابوالفضل جرفاذقانی.
معنی کلمه انموذج در فرهنگ معین
(اُ ذَ ) [ ع . ] (اِ. ) نمونه ، نمودار.
معنی کلمه انموذج در فرهنگ عمید
نمونه، نمودار.
معنی کلمه انموذج در فرهنگ فارسی
نموذج: معرب نمونه یانموده، نمونه، نمودار ( اسم ) ۱ - نمونه نمودار . جمع : انموذجات ۲ - مثال . یا انموذج روحانی . مثال روحانی هر یک از موجودات این جهانی که مظهر آنهاست .
معنی کلمه انموذج در دانشنامه آزاد فارسی
اُنْمُوذَج نوشتۀ زمخشری (۴۶۷ـ۵۳۸ق)، کتابی به عربی در نحو. این کتاب مختصری از کتاب مفصّل اثر دیگر اوست. این کتاب در ایران از کتاب های معروف درسی است و با شرحی مجمل در مجموعۀ درسی جامع المقدّمات بارها به چاپ رسیده است.
معنی کلمه انموذج در دانشنامه اسلامی
[ویکی اهل البیت] کتابی مختصر و مفید در نحو زبان عرب به زبان عربیاست از جارالله زمخشری از بزرگان علمای اهل تسنن در نحو و بلاغت و فقه و حدیث و تفسیر و... شرح معروف این کتاب از محمد بن عبدالغنی اردبیلی، از جمله کتاب هائی است که در کتاب درسی معروف حوزه به نام جامع المقدمات درج شده است. ابوالقاسم محمود بن عمر خوارزمی زمخشری، ملقب به "جارالله" (به مناسبت سالها مجاورت در مکه معظمه) سال 467 هـ.ق در «زمخشر» از روستاهای خوارزم متولد شد. این عالم ایرانی در تفسیر و نحو و لغت و ادب و علوم مختلف دیگر صاحب فضل و استاد بود. در ضمن مسافرت هایش برای تحصیل علم و دیدار با بزرگان، مدتی طولانی در مکه اقامت کرد. وی که مذهب معنزلی داشت به "فخر خوارزم" نیز معروف بود. طلاب از بلاد دور در درس او حاضر می شدند و از حوزه درسی اش، بهره می بردند. زمخشری سال 538 هـ.ق در جرجانیه خوارزم درگذشت و همانجا مدفون شد. از او تالیفات متعدد و متنوعی برجای مانده که هر کدام تبحر علمی او را اثبات می کند، از جمله همین کتاب انموذج که برخی «نموذج» گفته اند. این کتاب تلخیص اثر دیگر نویسنده بنام «المفصل فی صنعة الاعراب» از معروفترین کتب نحویه می باشد که برای مبتدیان علم نحو، به عنوان مقدمه در دروس حوزوی مورد استفاده است. نویسنده در «انموذج» در نهایت ایجاز، تقریباً تمام مسائل نحو و اندکی از صرف (تثنیه، جمع، تصغیر و...) را گفته و نکته جالب کتاب، روش علمی مولف در تعریف اصطلاحات و مفاهیم (اسم، فعل، صفت، مصغر و جز آن) و ارائه قواعد بر حسب موازین صوری است. کتاب با مقدمه کوتاهی در تعریف کلمه و کلام شروع و در 3 باب تنظیم است: چندین شرح بر این کتاب نوشته شده که بهترین و معروفترین آن از "جمال الدین محمد بن عبدالغنی اردبیلی" است که از کتب درسی طلاب علوم دینی و عربی در ایران است و در کتاب «جامع المقدمات» درج و مکرر چاپ شده است. این رساله سال 1859 میلادی در شهر کریستیانپا (پایتخت نروژ) چاپ شد. سال 1879 میلادی در شهر غازان به چاپ رسید. در ایران و هند نیز به طور مکرر چاپ شده است.
معنی کلمه انموذج در ویکی واژه
نمونه، نمودار.
جملاتی از کاربرد کلمه انموذج
ببغداد فی درب فالوذج مغان من الخلد انموذج
سؤال کرد که مغولان مالها را میستانند و ایشان نیز ما را گاهگاهی مالها میبخشند، عجب حکم آن چون باشد؟ فرمود هرچه مغول بستاند همچنان است که در قبضه و خزینه حق درآمده است همچنانک از دریا کوزهای یا خمی را پر کنی و بیرون آری آن ملک تو گردد. مادام که در کوزه و یا خم است کس را دران تصرّف نرسد، هرک ازان خم ببرد بیاذن تو، غاصب باشد. اماّ باز چون به دریا ریخته شد بر جمله حلال گردد و از ملک تو بیرون آید. پس مال ما بر ایشان حرام است و مال ایشان بر ما حلال است. "لَارُهْبَانِیَّةَ فِی الْاِسْلَامِ اَلْجَمَاعَةُ رَحْمَةٌ " مصطفی صلوات اللّه علیه کوشش در جمعیتّ نمود که مجمع ارواح را اثرهاست بزرگ و خطیر، در وحدت و تنهایی آن حاصل نشود و سرّ اینکه مساجد را نهاده اند تا اهل محلهّ آنجا جمع شوند تا رحمت و فایده افزون باشد و خانهها جداگانه برای تفریق است و ستر عیبها، فایده آن همین است و جامع را نهادند تا جمعیتّ اهل شهر آنجا باشد و کعبه را واجب کردند تا اغلب خلق عالم از شهرها و اقلیم ها آنجا جمع گردند. گفت مغولان که اولّ درین ولایت آمدند عور و برهنه بودند. مرکوب ایشان گاو بود و سلاحهاشان چوبین بود. این زمان محتشم و سیر گشتهاند و اسبان تازی هرچه بهتر و سلاحهای خوب پیش ایشانست. فرمود که آن وقت که دل شکسته و ضعیف بودند و قوّتی نداشتند خدا ایشان را یاری داد و نیاز ایشان را قبول کرد، درین زمان که چنین محتشم و قوی شدند حق تعالی با ضعف خلق ایشان را هلاک کند تا بدانند که آن عنایت حق بود و یاری حق بود که ایشان عالم را گرفتند نه به زور و قوت بود، و ایشان اول در صحرایی بودند دور از خلق بینوا و مسکین و برهنه و محتاج مگر بعضی از ایشان به طریق تجارت در ولایت خوارزمشاه می آمدند و خرید و فروختی میکردند و کرباس میخریدند جهت تنجامهٔ خود، خوارزمشاه آن را منع میکرد و تجّار ایشان را میفرمود تا بکشند و از ایشان نیز خراج میستد و بازرگانان را نمی گذاشت که آنجا بروند، تاتاران پیش پادشاه خود به تضرعّ رفتند که هلاک شدیم پادشاه ایشان ازیشان ده روز مهلت طلبید و رفت در بن غار و ده روز روزه داشت و خضوع و خشوع پیش گرفت. از حق تعالی ندایی آمد که قبول کردم زاری تو را بیرون آی هرجا که روی منصور باشی. آن بود چون بیرون آمدند به امر حق منصور شدند و عالم را گرفتند، گفت تتاران نیز حشر را مقرنّد و میگویند یرغوی خواهد بودن، فرمود که دروغ میگویند، میخواهند که خود را با مسلمانان مشارک کنند که یعنی ما نیز میدانیم و مقریّم، اشتر را گفتند که از کجا میآیی گفت از حماّم گفت از پاشنهات پیداست اکنون اگر ایشان مقرّ حشرند کو علامت و نشان آن ؟ این معاصی و ظلم و بدی همچون یخها و برفهاست، تو بر تو جمع گشته، چون آفتاب انابت و پشیمانی و خبر آن جهان و ترس خدای درآید آن برفهای معاصی جمله بگدازند همچنانک آفتاب برفها و یخها را میگدازاند. اگر برفی و یخی بگوید که من آفتاب را دیدهام و آفتاب تموز بر من تافت و او برقرار برف و یخ است هیچ عاقل آن را باور نکند، محال است که آفتاب تموز بیاید و برف و یخ بگذارد. حق تعالی اگرچه وعده داده است که جزاهای نیک و بد در قیامت خواهد بودن امّا انموذج آن دم بدم و لمحه بلمحه میرسد. اگر آدمیی را شادیی در دل میآید جزای آن است که کسی را شاد کرده است و اگر غمگین میشود کسی را غمگین کرده است، این ارمغانیهای آن عالم است و نمودار روز جزاست تا بدین اندک آن بسیار را فهم کنند، همچون که از انبار گندم مشتی گندم بنمایند.
همه انموذج افکار منحط غلط املا و بد انشاء و بد خط
از آثار او، اصول الفقه و انموذج العلوم شایان ذکر است.
شیخ ابراهیم گفت که سیفالدین فرّخ چون یکی را بزدی خود را به کسی (دیگر) مشغول کردی به حکایت، تا ایشان او را میزدندی. و شفاعت کسی به این طریق و شیوه پیش نرفتی. فرمود که هرچ درین عالم میبینی در آن عالم چنان است بلک اینها همه انموذج آن عالمند و هرچ درین عالم است همه از آن عالم آوردند که «وَ اِنْ مِن شَیْیء اِلَّا عِنْدَنَا خَزَائِنُهُ وَمَا نُنَّزِلُهُ اِلَّا بِقَدَرٍ مَعْلُوْمٍ» طاس بعلینی بر سر طبلهها دواهای مختلف مینهد از هر انباری مشتی؛ مشتی پلپل و مشتی مصطکی، انبارها بینهایتاند ولیکن در طبلهٔ او بیش ازین نمیگنجد. پس آدمی بر مثال طاس بعلینی است یا دکان عطّاریست که در وی از خزاین صفات حق مشت مشت و پاره پاره در حقّهها و طبلهها نهادهاند تا درین عالم تجارت میکند لایق خود؛ از سمع پارهای و از نطق پارهای و از عقل پارهای و از کرم پارهای و از علم پارهای. اکنون پس مردمان طوّافان حقّند طوافیی میکند و روز و شب طبلها را پر میکنند و تو تهی میکنی یا ضایع میکنی تا به آن کسبی میکنی روز تهی میکنی و شب باز پر میکنند و قوت میدهند. مثلاً روشنی چشم را میبینی؟ در آن عالم دیدههاست و چشمها و نظرها مختلف از آن نموذجی به تو فرستادند تا بدان تفرّج عالم میکنی. دید آن قدر نیست ولیک آدمی بیش ازین تحمّل نکند. این صفات همه پیش ماست بینهایت؛ به قدر معلوم به تو میفرستیم پس تأمّل میکن که چندین هزار خلق قرناً بعد قرن آمدند و ازین دریا پر شدند و باز تهی شدند؛ بنگر که آن چه انبار است! اکنون هرکهرا بر آن دریا وقوف بیشتر دل او بر طبله سردتر. پس پنداری که عالم از آن ضرّابخانه به در میآیند و باز به دارالضّرب رجوع میکند که اِنَّا لِلهِّ وَ اِنَا اِلَیْهِ رَاجِعُوْنَ اِناّ یعنی جمیع اجزای ما از آنجا آمدهاند و انموذج آنجااند و باز آنجا رجوع میکنند از خُرد و بزرگ و حیوانات اما درین طبله زود ظاهر میشوند و بی طبله ظاهر نمیشوند از آنست که آن عالم لطیف است و در نظر نمیآید. چه عجب میآید نمیبینی نسیم بهار را چون ظاهر میشود در اشجار و سبزهها و گلزارها و ریاحین؟ جمال بهار را به واسطهٔ ایشان تفرّج میکنی و چون در نَفَس نسیم بهار مینگری هیچ ازینها نمیبینی نه از آنست که در وی تفرجها و گلزارها نیست؟ آخر نه این از پرتو اوست؟ بل که درو موجهاست از گلزارها و ریاحین لیک موجهای لطیفند در نظر نمیآیند الا بواسطه؛ از لطف پیدا نمیشود. همچنین در آدمی نیز این اوصاف نهان است ظاهر نمیشود الا بواسطهٔ اندرونی یا بیرونی؛ از گفتِ کسی و آسیب کسی و جنگ و صلح کسی پیدا میشود. صفات آدمی نمیبینی؛ در خود تأمّل میکنی هیچ نمییابی و خود را تهی میدانی ازین صفات نه آنست که تو از آنچ بودهای متغیّر شدهای؛ الّا اینها در تو نهانند، بر مثال آبند در دریا از دریا بیرون نیایند الا بواسطهٔ ابری و ظاهر نشوند الا به موجی. موج جوششی باشد از اندرون تو ظاهر شود بیواسطهٔ بیرونی ولیکن مادام که دریا ساکن است هیچ نمیبینی و تن تو بر لب دریاست و جان تو دریاییست نمیبینی درو چندین ماهیان و ماران و مرغان و خلق گوناگون بدر میآیند و خود را مینمایند و باز به دریا میروند صفات تو مثل خشم و حسد و شهوت و غیره ازین دریا سر برمیآرند پس گویی صفات تو عاشقان حقّند لطیف، ایشان را نتوان دیدن الا بواسطهٔ جامهٔ زبان؛ چون برهنه میشوند از لطیفی در نظر نمیآیند.
حسن چیست از رشح سرگردان شدن در رخ انموذجی حیران شدن
در دو گیتی چه پیدا چه پنهان کرده انموذجی نک منم هان
عشق از توجه بوجهی مقدس است او روی در حسن و دلربائی و ملاحت و جان افزائی دارد و حسن و دلربائی و ملاحت و جان افزائی دانه و دام اوست پس بدین نسبت هرکه در جهانست غلام اوست و همگنان دانند که سر او را بقائی و فنا وجهی بود که از توجه مقدس بود وَیَبْقی وَجهُ ربِّکَ و چون او را توجهبوجهی نیست خود بجز وجه او هیچ وجه نیست کُلُّ مَنْ عَلَیها فانٍ.. کُلُّ شَیئٍ هالِک الّاوَجْهَهُ... انموذج این معنی در جهان کعبه است خلائق را در عبادات توجه بدو و او را بهیچ چیز توجه نه، پروانه را توجه بشمع و شمع را توجه بسوئی نه، روی همه بآفتاب و آفتاب را توجه بطرفی نه، عرش قبلۀ مقربان و عرش را قبله نه، محمد مقتدای همه و او را بکس اقتدا نه، وَقُل رَبِّ زِدْنی عِلْماً....
لطف طبعش در بیان انموذج جان مینهد حذراتش در ظفر خاصیت حد میکند
و هر چند علم شناخت این راه بینهایت است و مقامات نامحصور ولیکن از هر مقام آنچ در وقایع عرض افتد نموداری و رمزی بگوییم تا رهرو را در شناخت راه و امارات و علامات آن دلیلی و محکی و انموذجی باشد.