آویزان آویزان

معنی کلمه آویزان آویزان در ویکی واژه

آویزان‌آویزان
(قدیم): در حال حمله و جنگ و درگیری؛ جنگ‌کنان. آویزان آویزان خود را در شهر افکند. «بیهقی.

جملاتی از کاربرد کلمه آویزان آویزان

«امیر در بزرگ غلط است که پنداشته است که ناحیت و مردم این [جا] بر آن جمله است که دید و بر آن بگذشت. بباید آمد که اینجا شمشیر و حربه‌ و سنگ است.» رسولان بازرسیدند و پیغامها بدادند. و امیر تنگ‌ رسیده بود و آن شب در پایه کوه فرود آمد و لشکر را سلاح دادند . و بامداد برنشست، کوسها فروکوفتند و بوقها دمیدند و قصد آن کردند که بر کوه روند. مردم غوری چون مور و ملخ بسر آن کوه پیدا آمدند، سواره و پیاده با سلاح تمام، و گذرها و راهها بگرفتند و بانگ و غریو برآوردند و بفلاخن‌ سنگ می‌انداختند. و هنر آن بود که آن کوه پست بود و خاک آمیز و از هر جانبی برشدن‌ راه داشت، امیر راهها قسمت کرد بر لشکر و خود برابر برفت که جنگ سخت آنجا بود و ابو الحسن خلف را بر راست خویش فرستاد و شیروان را بر چپ. و آن ملاعین گرم‌ درآمدند و نیک نیرو کردند خاصّه در مقابله امیر و بیشتر راه آن کوه آن مغروران غلبه کردند به تیر، و دانستند که کار تنگ درآمد، جمله روی بعلامت‌ امیر نهادند و جنگ سخت شد. سه سوار از مبارزان ایشان در برابر امیر افتادند. امیر دریازید و یکی را عمودی‌ بیست منی بر سینه زد که ستانش‌ بخوابانید و دیگر روی برخاستن ندید و غلامان نیرو کردند و آن دو تن دیگر را از اسب بگردانیدند، و آن بود که غوریان دررمیدند و هزیمت شدند و آویزان آویزان‌ میرفتند تا دیه که در پای کوه بود و از آن روی، [و] بسیار کشته و گرفتار شدند. و هزیمتیان‌ چون بدیه رسیدند، آنرا حصار گرفتند و سخت استوار بود و بسیار کوشکها بود بر رسم غور، و دست بجنگ بردند، و زن و بچه و چیزی که بدان میرسیدند، گسیل میکردند بحصار قوی و حصین که داشتند در پس پشت. و آن جنگ بداشت‌ تا نماز شام و بسیار از آن ملاعین کشته شدند و بسیار مسلمان نیز شهادت یافت‌ . و چون شب تاریک شد، آن ملاعین بگریختند و دیه بگذاشتند. و همه شب لشکر منصور بغارت مشغول بودند و غنیمت یافتند. بامداد امیر فرمود تا کوس بکوفتند و برنشست و قصد حصارشان کرد- و بر دو فرسنگ بود، بسیار مضایق ببایست گذاشت- تا نزدیک نماز پیشین را آنجا رسیدند، حصاری یافتند سخت حصین، چنانکه گفتند در همه غور محکم‌تر از آن حصاری نیست و کس یاد ندارد که آن را بقهر بگشاده‌اند. امیر آنجا فرود آمد و لشکر را فرمود تا بر چهار جانب فرود آمدند و همه شب کار می‌ساختند و منجنیق‌ می‌نهادند. چون روز شد، امیر برنشست و پیش‌کار رفت بنفس عزیز خویش و منجنیقها بر کار کرد و سنگ روان کردند و سمج‌ گرفتند از زیر دو برج که برابر امیر بود و غوریان جنگی پیوستند بر برجها و باره‌ها که از آن سخت‌تر نباشد؛ و هر برج که فرود آوردندی‌، آنجا بسیار مردم گرد آمدندی و جنگ ریشاریش‌ کردندی.
و روز یکشنبه‌ دو روز مانده از ذو الحجّه اسکداری‌ رسید از دربند شکورد حلقه برافگنده‌ و چند جای بر در زده. آنرا بگشادم، و نزدیک نماز پیشین بود، امیر فرود سرای خالی کرد جهت خبر اسکدار، نبشته بود صاحب برید دربند که «درین ساعت خبر هول کاری‌ افتاد، بنده انهی‌ نخواست کرد تا نماز دیگر برفت تا مددی‌ رسد، که اندیشید اراجیف‌ باشد. نماز دیگر مدد رسید و ملطّفه‌یی معمّا از آن امیرک بیهقی، بنده فرستاد تا بر آن واقف شده آید.» معمّا بیرون آوردم‌، نبشته بود: «تا خبر رسید که حاجب آلتونتاش از غزنین برفت، من بنده هر روزی یک دو قاصد پیش او بیرون میفرستادم و آنچه تازه میگشت از حال خصمان که منهیان می‌نبشتند او را باز- می‌نمودم و می‌گفتم که چون باید آمد و احتیاط برین جمله باید کرد، [و وی‌] بر موجب آنچه می‌خواند کار می‌کرد و باحتیاط میآمد تعبیه کرده‌ . راست که‌ از بغلان‌ برفت و بدشمن نزدیکتر شد، آن احتیاط یله کردند و دست بغارت برگشادند، چنانکه رعیّت بفریاد آمد و بتعجیل برفتند و داود را آگاه کردند. و او شنوده بود که از غزنین سالار میآید و سالار کیست و احتیاط کار بکرده بود، چون مقرر گشت از گفتار رعیت در وقت حجّت را حاجبی نامزد کرد با شش هزار سوار و چند مقدّم پذیره‌ آلتونتاش فرستاد و مثال داد که چند جای کمین باید کرد [و] با سواری دو هزار خویشتن را نمود و آویزشی قوی‌ کرد. پس پشت بداد تا ایشان بحرص از پس پشت آیند و از کمین بگذرند، آنگاه کمینها بگشایند و دو رویه‌ درآیند و کار کنند . چون ملطّفه منهی برسید برین جمله در وقت نزدیک آلتونتاش فرستادم و نبشتم تا احتیاط کند، چون بدشمن نزدیک آید و حال برین جمله است، نکرده بودند احتیاط، چنانکه بایست کرد بلشکر- گاه تا خللی بزرگ‌ افتاد و پس شبگیر خصمان بدو رسیدند و دست بجنگ بردند و نیک نیک بکوشیدند و پس پشت بدادند، و قوم ما از حرص آنکه چیزی ربایند، بدم‌ تاختند و مردمان سالار و مقدّمان دست بازداشتند، و خصمان کمینها بگشادند و بسیار بکشتند و بگرفتند بسیار و آلتونتاش آویزان آویزان‌ خود را در شهر افگند با سواری دویست، و ما بندگان او را با قوم‌ او که با او بودند دل گرم کردیم تا قراری پیدا آمد و ندانیم که حال آن لشکر چون شد.»
سالارشان پورتگین بود، و از چهار جانب درآمدند و جنگ سخت شد و بسیار اشتر بربودند. و نیک کوشش بود؛ و مردم ما پذیره رفتند و ایشان را بمالیدند تا دورتر شدند، و همچنین آویزان آویزان‌ آمدند با ما تا بمنزل. و امیر لختی بیدار شد این‌ روز، چون چیرگی خصمان بدید و همگان را مقرّر گشت که پشیمان شده است. و نماز دیگر چون بار داد وزیر و سپاه سالار و اعیان حاضر آمدند و ازین حدیث فرا- افگند و می‌گفت که ازین گونه خواهد بود که کم از دو هزار سوار خویشتن را بنمایند و اشتر ربایند و بی‌حشمتی کنند و لشکر بدین بزرگی که تعبیه میرود، سزای ایشان بفگنند . سپاه سالار و حاجب بزرگ گفتند: زندگانی خداوند دراز باد، خصمان امروز مغافصه‌ آمدند، و فردا اگر آیند، کوشش‌ از لونی دیگر بینند. این بگفتند و برخاستند. امیر ایشان را بازخواند و با وزیر و بو سهل زوزنی خالی کرد و بسیار سخن گفته گشت‌ تا نزدیک شام، پس بپراگندند.
و آویزان آویزان چاشتگاه فراخ بحصار دندانقان‌ رسیدیم. امیر آنجا بر بالایی‌ بایستاد و آب خواست. و دیگران هم بایستادند. و خصمان راست شدند و بایستادند و غمی بودند. و مردم بسیار بدیوار حصار آمده بودند و کوزه‌های آب از دیوار فرود- میدادند و مردمان می‌استدند و میخوردند که سخت تشنه و غمی بودند، و جویهای بزرگ همه خشک، و یک قطره آب نبود. امیر گفت «پرسید از حوض آب چهارپایان»، گفتند در حصار پنج چاه است و لشکر را آب دهند، و نیز بیرون از حصار چهار چاه است که خصمان مردار آنجا انداخته‌اند و سر استوار کرده و در یک ساعت ما این راست کنیم‌ . و از اینجا تا آن حوض آب که خداوند را گفته‌اند پنج فرسنگ است و هیچ جای آب نیابد.