تقاضائی

معنی کلمه تقاضائی در لغت نامه دهخدا

تقاضائی. [ ت َ ] ( ص نسبی ) درخواستی و ابرامی و تأکیدی و احتیاجی. ( ناظم الاطباء ). درخور تقاضا. قابل تقاضا.

جملاتی از کاربرد کلمه تقاضائی

در آن امور که باشد قضا تقاضائی قدر چکار کند جز تهیهٔ اسباب
خوب خدا عمر داده تو با این مال زیاد و گنج خداداد چرا شمشیر با غر ترکی نمیخری؟ صمصامه عمر و معدیکرب نمیخواهی؛ همین چشمت بر چاقوی لکاته من است، دور نیست که وقتی که مخدوم اجل دسته برواه لم یصل را از جیب و بغل در آرند هم باز حرص و آز تودنبال جبه دعوائی و چاقوی تقاضائی دراز شود، فرصت ندهی که چکمه باشد، اول بپرسی فلانی بمن چه داده و با تو چه فرستاده؟ آخر ای اشعب طماع و ابودلائه شاعر، مگر فلانی همان ممتحن نیست که در سلطانیه و طهران دیدی و هزار از این حرف ها زدی و جواب شنیدی؟ ای بی دین تو مرا رسوای عالم کردی؛ در چادر آصف الدوله چرا داستان بخل و امسالک مرا بر گرفته بلبل مجلس شده بودی، که خدام آن سرکار مثل تو کاتم الحقد و فراموشکار، یا یادشان رفته که همین بابا که سفیر دارالدوله است پارسال در رکاب دارالخلافه بنده را چطور بوسعت ذیل وکثرت خیر ستود. امواج کرم و افواج همم گفت و امنای دیوان مقبول داشتند و وزرای طهران انکار نمودند. چرا کم حافظه هستی؟ بلی آن وقت نه چندان شور گیلان بر سرت بود که ÷روای کار دیگرت باشد.
از منع ببندی لب در لانه که خوبان را باشد به زمان ما هر منع تقاضائی
برق سینا شکوه سنج از بی زبانیهای شوق هیچکس در وادی ایمن تقاضائی نداشت
سه چیز رسم بود شاعران طامع را نخست مدح و دوم قطعه تقاضائی
وگفت: از طاعت خلق آسمان و زمین آنجا چه زیادت پدید آمده است تا از آن تو پدید آید زیادتی کردن چه افزایی ازمعامله چندان بس که شریعت را بر تو تقاضائی نبود و از علم چندانی بس بود که بدانی که او ترا چه فرموده است و از یقین چندان بس بود که بگویی و بدانی که آنچه روزی تست به تو آید و از زهد چندان بس بود که بدانی که آنچه تو می‌خوری روزی تست تا نگویی که این خورم یا آن خورم.