اطباع

معنی کلمه اطباع در لغت نامه دهخدا

اطباع. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ طَبَع. مهرها. ( از متن اللغة ) ( آنندراج ). || ج ِ طَبْع. سرشتها. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از متن اللغة ). || ج ِ طِبْع. جویها. ( از متن اللغة ) ( آنندراج ). رجوع به طَبَع و طَبْع و طِبْع شود.

معنی کلمه اطباع در فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ طبع ، سرشت ها، ذات ها.

معنی کلمه اطباع در فرهنگ عمید

= طبع

معنی کلمه اطباع در فرهنگ فارسی

( اسم ) جمع طبع سرشتها نهادها مزاجها .

معنی کلمه اطباع در ویکی واژه

جِ طبع ؛ سرشت‌ها، ذات‌ها.

جملاتی از کاربرد کلمه اطباع

قول حکماء فلاسفه‌اندر ا‌نوار فلکی و لطافت کز آن بامهات همی‌رسد، آنست که گفتند: هر لطا‌فتی که‌اندر امهات همی پدید آید از عالم عالی پدید آید؛ و عالم عالی را گفتند که بیرون ازین افلاکست. و گفتند که این هفت ستاره مدبر بر مثال روزنها‌اند از آن عالم‌اندرین عالم؛ و نور و لطافت از آن عالم یکسان همی آید، و لیکن این اجرام که نور ازیشان همی اینجا رسد بطباع متفاوت‌اند، و پذیرندگان نور و لطافت‌اندرین عالم نیز بتفاوت مکانها و طینتها متفاوت‌اند، و بدین سبب همی چیزها‌اندر نور و لطافت متفاوت پدید آیند. و گفتند که جوهر گداختنی همه زر خواست بودن، و جواهر فسرده همه یاقوت سرخ خواست بودن، و لیکن چو مکانها و طینتها همه یکسان نبود، طینتی (که) پاکیزه تر شد و تاثیرات را تمام پذیرفت، زر گشت و یاقوت شد؛ و آنچ از طینتها آلایش و تیرگی داشت، بزری و یاقوتی نرسید. و گوهر ها متفاوت‌اند چون سیم و مس و آهن و جز آن، و چو زبر جد و چو لعل (و) بیجاده و جز آن. و هم این گفتند سخن‌اندر نباتها و حیوانات، که سبب نا رسیدن نور و لطافت از عالم علوی بهمه چیزها بر یک‌اندازه (آن) است که ستارگان متفاوت الاقدار و الاطباع‌ا‌ند، و طینتها متفاوتست و‌اندر مکانهاء مختلفست، و حرکات فلک بگرد امهات نیز مختلف است، تا یک جای از خاک بزیر منطقه فلکست که اجرای فلک آنجا بغایت زودی متحرکست و آن حرکت دولابی است، و یک جای از خاک بزیر قطبست که آنجا اجزا فلک بغایت دیری متحرکست و آن حرکت رحاوی است. و بدین سبب است که گفته‌ا‌ند که همی بتابش این اجرام از طینتی بلور‌اند بدان لطیفی و سپیدی و روشنی وز دیگر طینتی همی شبه‌ا‌ند بدان تاریکی و سیاهی و تیرگی، و یک میوه همی ترش و سرخ شود چو بیری. و مثل تفاوت لطافت و نور که یکسان همی آید و‌اندر پذیرندگان همی متفاوت شود بطعامی زدند از گوشت و نان وجز آن، که چون مر آنرا مردی خردمند خورد‌اندرو از آن خردو هوش افزاید، و اگر آن را موشی خورد‌اندرو از آن خیانت و فساد پدید آید، و اگر آن را سگی خورد ازو بد خوئی و آزارش مردمان پدید آید. از آن گفتند که این تفاوت‌اندر موجودات از جهت پذیرندگان همی پدید آید، نه از جهت تفاوت عالم، چنانک از آتش همی خایه مرغ ببندد و موم همی بگدازد، و سنگ همی بریزد و خشت همی سنگ شود و جز آن.
گویند که در قریه ی فین کآب و هوایش مستحسن اطباع و پسند سلق افتد
حال اطباع این دوازده برج هریکی بر مثال گوهر و دُرج
سفینه‌ای مشحون از غرایب فنون و عجایب بوقلمون، در او صدهزار ابکار افکار که امّهات بلاغت و آبای براعتند متوطّن، در خفایای زوایای مهوشانِ فواید و تنگ‌چشمان فراید، طوطیان طوبی ارواح و بلبلان قفس اشباح از خرمن حال به منقار قال آورند متمکن، و لآلئ که مشّاطۀ فصحا و بلغا به حلی و حلل فصاحت و بلاغت از عرایس و عوانی اسماع و اطباع اکابر و اکارم و افاضل و فواضل بیارایند. از لطایف انشاء و انشاد شراب صبوحی و صبوح بهاری، از طراوت الفاظ و معانی چون یاقوت رمّانی و جواهر عمّانی، هم مشام ارواح از روایح آن معطر و هم مسامع قلوب به ترقب نفحات آن معنبر، مضامین ضمایر در او مضمر و سواتر سرایر در او مستتر، منظوماتش چون جمال معشوقان دلربا، و منثوراتش چون حال عاشقان انگشت‌نما، در او غثّ و سمین با هم در کمین، و جد و هزل با هم همنشین، عرب و عجم با هم آمیخته، ترک و هندو در هم آویخته، حبشی و قرشی از یک خانه شده و همه با هم چو انار یکدانه گشته، قلم بر صفحات او رقّاصی کرده و ملاح فکر در بحور آن غوّاصی نموده، گاه فهم در او سبّاح، و گاه وهم در او ملّاح، چهرۀ امید از عکس آن گلشن و دیدۀ آرزو از ضیاء آن روشن، در سفر قرین و در حضر همنشین و خیر جلیس فی الزمان کتاب. اگر همچنین عنان بیان با دهان قلم سپرده آید گرد حصول این فصول و دقایق این حقایق بر نیاید و اگرچه از تیر تازی چون قلم به سر درآید.
زعقل ابتدا کرده ابداع را و زو نفس وز نفس اطباع را
و جواب اهل تایید علیهم السلام اعنی امامان امت از فرزندان رسول مصطفی صلی‌الله علیه (و آله) و سلم ‌اندر اثبات ابداع ورد بر منکران ابداع آنست که نخست بر دهری رد کردند بدانچ گفت «عالم قدیم است و صانع موالید اوست، و خود مصنوع نیست.» بدین حجت‌ها رد دهری چنان کردند (که) گفتند: عالم صانع موالید نیست، بل مصنوع است بذات خویش. و دلیل بر درستی آنک عالم صانع نیست، آن آوردند که گفتند که موالید از نبات و حیوان همی از افلاک و انجم و طبایع پدید نیاید، بل همی از تخم‌ها و بیخهاء ابداعی و از اشخاص نر و ماده ابداعی همی پدید آید از حیوانات؛ (و اگر نباتات و حیوانات) بمعاونت افلاک و انجم و خاک و آب پدید آمدی، بایستی که (از) نباتها همه (جا) باغ و بستان گشته بودی و هر نباتی که بر آمدی گندم و جو برنج و جز آن بودی، و چو هیچ درختی همی بی تخم از زمین پدید نیاید، و هیچ حیوان تمام خلقت همی جز از جفتی حیوان که اصل ابداع بوده است موجود نشد، ظاهر است که این افعال مر افلاک را و انجم را با تخمهاء نبات و اشخاص حیوان ابداعی با اشتراک است، و نه از تخمی بی طبایع و تابش و گردش انجم و افلاک درختی آید، و نه از حیوانی بی نبات زایش آید.و فعل باشتراک از فاعلان مختلف الافعال والاطباع و الاماکن بفرمان یک فرماینده متفق شود‌اندر مفعول، چنانک آن فرماینده از جنس آن فاعلان نباشد، چنانک دست افزارهاء درودگر از تش و اره و تیشه و سکنه و برمه و جز آن که هر یکی را از آن شکلی و فعلی دیگرست مخالف شکل و فعل جز خویش، و فعل شاگردان درودگر که هر یکی از ایشان کاری کند‌اندر یک مصنوع که آن تخت یا کرسی است، و همی بفرمان آن یک مرد درودگر متفق شوند کو از جنس دست افزارها خویش نیست و از شاگردان برتر‌ست، بل کار ازیشان بفرمان و اشارت او آید.