اطباع
معنی کلمه اطباع در فرهنگ معین
معنی کلمه اطباع در فرهنگ عمید
معنی کلمه اطباع در فرهنگ فارسی
معنی کلمه اطباع در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه اطباع
قول حکماء فلاسفهاندر انوار فلکی و لطافت کز آن بامهات همیرسد، آنست که گفتند: هر لطافتی کهاندر امهات همی پدید آید از عالم عالی پدید آید؛ و عالم عالی را گفتند که بیرون ازین افلاکست. و گفتند که این هفت ستاره مدبر بر مثال روزنهااند از آن عالماندرین عالم؛ و نور و لطافت از آن عالم یکسان همی آید، و لیکن این اجرام که نور ازیشان همی اینجا رسد بطباع متفاوتاند، و پذیرندگان نور و لطافتاندرین عالم نیز بتفاوت مکانها و طینتها متفاوتاند، و بدین سبب همی چیزهااندر نور و لطافت متفاوت پدید آیند. و گفتند که جوهر گداختنی همه زر خواست بودن، و جواهر فسرده همه یاقوت سرخ خواست بودن، و لیکن چو مکانها و طینتها همه یکسان نبود، طینتی (که) پاکیزه تر شد و تاثیرات را تمام پذیرفت، زر گشت و یاقوت شد؛ و آنچ از طینتها آلایش و تیرگی داشت، بزری و یاقوتی نرسید. و گوهر ها متفاوتاند چون سیم و مس و آهن و جز آن، و چو زبر جد و چو لعل (و) بیجاده و جز آن. و هم این گفتند سخناندر نباتها و حیوانات، که سبب نا رسیدن نور و لطافت از عالم علوی بهمه چیزها بر یکاندازه (آن) است که ستارگان متفاوت الاقدار و الاطباعاند، و طینتها متفاوتست واندر مکانهاء مختلفست، و حرکات فلک بگرد امهات نیز مختلف است، تا یک جای از خاک بزیر منطقه فلکست که اجرای فلک آنجا بغایت زودی متحرکست و آن حرکت دولابی است، و یک جای از خاک بزیر قطبست که آنجا اجزا فلک بغایت دیری متحرکست و آن حرکت رحاوی است. و بدین سبب است که گفتهاند که همی بتابش این اجرام از طینتی بلوراند بدان لطیفی و سپیدی و روشنی وز دیگر طینتی همی شبهاند بدان تاریکی و سیاهی و تیرگی، و یک میوه همی ترش و سرخ شود چو بیری. و مثل تفاوت لطافت و نور که یکسان همی آید واندر پذیرندگان همی متفاوت شود بطعامی زدند از گوشت و نان وجز آن، که چون مر آنرا مردی خردمند خورداندرو از آن خردو هوش افزاید، و اگر آن را موشی خورداندرو از آن خیانت و فساد پدید آید، و اگر آن را سگی خورد ازو بد خوئی و آزارش مردمان پدید آید. از آن گفتند که این تفاوتاندر موجودات از جهت پذیرندگان همی پدید آید، نه از جهت تفاوت عالم، چنانک از آتش همی خایه مرغ ببندد و موم همی بگدازد، و سنگ همی بریزد و خشت همی سنگ شود و جز آن.
گویند که در قریه ی فین کآب و هوایش مستحسن اطباع و پسند سلق افتد
حال اطباع این دوازده برج هریکی بر مثال گوهر و دُرج
سفینهای مشحون از غرایب فنون و عجایب بوقلمون، در او صدهزار ابکار افکار که امّهات بلاغت و آبای براعتند متوطّن، در خفایای زوایای مهوشانِ فواید و تنگچشمان فراید، طوطیان طوبی ارواح و بلبلان قفس اشباح از خرمن حال به منقار قال آورند متمکن، و لآلئ که مشّاطۀ فصحا و بلغا به حلی و حلل فصاحت و بلاغت از عرایس و عوانی اسماع و اطباع اکابر و اکارم و افاضل و فواضل بیارایند. از لطایف انشاء و انشاد شراب صبوحی و صبوح بهاری، از طراوت الفاظ و معانی چون یاقوت رمّانی و جواهر عمّانی، هم مشام ارواح از روایح آن معطر و هم مسامع قلوب به ترقب نفحات آن معنبر، مضامین ضمایر در او مضمر و سواتر سرایر در او مستتر، منظوماتش چون جمال معشوقان دلربا، و منثوراتش چون حال عاشقان انگشتنما، در او غثّ و سمین با هم در کمین، و جد و هزل با هم همنشین، عرب و عجم با هم آمیخته، ترک و هندو در هم آویخته، حبشی و قرشی از یک خانه شده و همه با هم چو انار یکدانه گشته، قلم بر صفحات او رقّاصی کرده و ملاح فکر در بحور آن غوّاصی نموده، گاه فهم در او سبّاح، و گاه وهم در او ملّاح، چهرۀ امید از عکس آن گلشن و دیدۀ آرزو از ضیاء آن روشن، در سفر قرین و در حضر همنشین و خیر جلیس فی الزمان کتاب. اگر همچنین عنان بیان با دهان قلم سپرده آید گرد حصول این فصول و دقایق این حقایق بر نیاید و اگرچه از تیر تازی چون قلم به سر درآید.
زعقل ابتدا کرده ابداع را و زو نفس وز نفس اطباع را
و جواب اهل تایید علیهم السلام اعنی امامان امت از فرزندان رسول مصطفی صلیالله علیه (و آله) و سلم اندر اثبات ابداع ورد بر منکران ابداع آنست که نخست بر دهری رد کردند بدانچ گفت «عالم قدیم است و صانع موالید اوست، و خود مصنوع نیست.» بدین حجتها رد دهری چنان کردند (که) گفتند: عالم صانع موالید نیست، بل مصنوع است بذات خویش. و دلیل بر درستی آنک عالم صانع نیست، آن آوردند که گفتند که موالید از نبات و حیوان همی از افلاک و انجم و طبایع پدید نیاید، بل همی از تخمها و بیخهاء ابداعی و از اشخاص نر و ماده ابداعی همی پدید آید از حیوانات؛ (و اگر نباتات و حیوانات) بمعاونت افلاک و انجم و خاک و آب پدید آمدی، بایستی که (از) نباتها همه (جا) باغ و بستان گشته بودی و هر نباتی که بر آمدی گندم و جو برنج و جز آن بودی، و چو هیچ درختی همی بی تخم از زمین پدید نیاید، و هیچ حیوان تمام خلقت همی جز از جفتی حیوان که اصل ابداع بوده است موجود نشد، ظاهر است که این افعال مر افلاک را و انجم را با تخمهاء نبات و اشخاص حیوان ابداعی با اشتراک است، و نه از تخمی بی طبایع و تابش و گردش انجم و افلاک درختی آید، و نه از حیوانی بی نبات زایش آید.و فعل باشتراک از فاعلان مختلف الافعال والاطباع و الاماکن بفرمان یک فرماینده متفق شوداندر مفعول، چنانک آن فرماینده از جنس آن فاعلان نباشد، چنانک دست افزارهاء درودگر از تش و اره و تیشه و سکنه و برمه و جز آن که هر یکی را از آن شکلی و فعلی دیگرست مخالف شکل و فعل جز خویش، و فعل شاگردان درودگر که هر یکی از ایشان کاری کنداندر یک مصنوع که آن تخت یا کرسی است، و همی بفرمان آن یک مرد درودگر متفق شوند کو از جنس دست افزارها خویش نیست و از شاگردان برترست، بل کار ازیشان بفرمان و اشارت او آید.