باز افتادن

معنی کلمه باز افتادن در لغت نامه دهخدا

بازافتادن. [ اُ دَ ] ( مص مرکب ) بازاوفتادن. نکس کردن. برگشتن. ( ناظم الاطباء ). عقب افتادن. بازافتادن به چیزی ؛ رجوع شدن به وی. ( ارمغان آصفی ). جدا شدن :
چو پرگاری که از هم بازداری
ز هم بازاوفتد اندام دشمن.منوچهری.ای دریغا که ثناها به دعا بازافتاد
چون چنین است درین حال بهین ذکر دعاست.اوحدالدین انوری ( از آنندراج ). || واپس افتادن : آن مرده را یافتم بپشت بازافتاده. ( تاریخ قم ص 296 ). || فسخ شدن. برهم خوردن. نقض شدن. شکستن : میان لیث علی و مونس بن عبداﷲبن المسمعی صلح کرد بر آن جمله که لیث علی سوی فارس بازگردد. سبکری را خوش نیامد گفت من این حرب بنفس خویش بکنم و از شما یاری نخواهم. صلح بازافتاد. ( تاریخ سیستان ).
فتنه را ناگاه بازافتاد دستی آنچنانک
ملک و ملت را بماند انگشت حیرت بر دهان.ظهیر فاریابی.

معنی کلمه باز افتادن در فرهنگ معین

از چیزی (اُ دَ. اَ ) (مص ل . ) محروم شدن از چیزی ، بی نصیب شدن از آن چیز.

معنی کلمه باز افتادن در ویکی واژه

محروم شدن از چیزی، بی نصیب شدن از آن چیز.

جملاتی از کاربرد کلمه باز افتادن

باز بعضی غرقهٔ آتش شدند باز افتادند و دل ناخوش شدند