زبیل. [ زَ ] ( ع اِ ) کدوی خشک میان تهی کرده که زنان در وی پنبه نهند. انبان یا خنور. مرادف زِبّیل بدین معنی. ج ، زُبُل ، زُبْلان. ( از منتهی الارب ). زنبیل. ( دهار ). زِبّیل. زنبیل. ( مهذب الاسماء ). || سرگین. ج ، زُبُل ، زُبْلان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). لغتی است در زِبْل. به معنی سرگین. ( از متن اللغة ). || ( در تداول عامه ) خاکروبه. آشغال. رجوع به زبیلدان شود. || کوت. رشوة. لغتی است در زِبْل. ( از متن اللغة ). زبیل. [ زِب ْ بی ] ( ع اِ ) کدوی خشک میان تهی کرده که زنان در وی پنبه و جز آن نهند. مرادف زَبیل بدین معنی. انبان یا خنور. ( از منتهی الارب ). بمعنی زَبیل است. ( از آنندراج ). سبد یا انبان یاظرفیست. ( ترجمه قاموس ). سبد یا انبان یا یک نوع ظرف است. ج ، زبابیل. ( از قطر المحیط ). || زبیل بده گل بچینم ؛ از بازیهای مخصوص پسران چهارده ، پانزده ساله است. بازیکنان پس از انتخاب یار و تقسیم شدن به دو دسته ، روی زاویه های مثلث یا مربعی دوبدو می ایستند. دسته ای که شروع کننده بازیست روی کول افراد دسته دیگری سوار میشوند. آنگاه سواران یکی پس از دیگری باید از کول نفر دسته مقابل پائین بیایند و از زوایای مثلث یا مربع عبور کنند و عبارت زیر را تکرارکنند: «زبیل بده گل بچینم هو گل زنبق بچینم »، هر چند بار که این عبارت را تکرار میکنند باید با یک نفس باشد و در صورتی که یکی نفس کشید دسته مقابل بازی را برده است. و با شرح بالا، به ادامه بازی میپردازندولی اگر یک نفس عبارت فوق را مکرر گفت بازی را برده است و نفر بعد از او دنباله بازی را ادامه می دهد.
معنی کلمه زبیل در فرهنگ معین
(زَ یا زِ ) [ ع . ] (اِ. ) زنبیل ، سبد.
معنی کلمه زبیل در فرهنگ عمید
زباله.
معنی کلمه زبیل در فرهنگ فارسی
زنبیل، سبد، انبان، ظرف، سرگین، زبل ( اسم ) زنبیل سبد . کوتاه ترین تیر ها چیزی باشد که آن را از دوغ ترش سازند
معنی کلمه زبیل در ویکی واژه
زنبیل، سبد.
جملاتی از کاربرد کلمه زبیل
آراز اوزبیلیس (ارمنی: Արազ Օզբիլիս؛ زادهٔ ۹ مارس ۱۹۹۰) یک بازیکن فوتبال در پست هافبک اهل ارمنستان است.
پس قابله چون از آن کار فارغ گشت از خانه بیرون شد، یکی از آن ذبّاحان او را دید که از آن سرای بیرون میآمد بدانست که آنجا فرزندی آمده است، رفت و یاران خود را خبر کرد، چون بدر سرای آمدند خواهر موسی ایشان را بدید، نام آن خواهر مریم بود گفت: یا امّاه هذا الحرس بالباب: اینک اعوان و کسان فرعون آمدند، مادر موسی بیخود گشت، از سر آشفتگی موسی را خرقهای پیچید و از دست بیفکند، تنوری تافته بود در آن تنور افتاد، اعوان فرعون چون در شدند مادر موسی را برنگ و حال خود دیدند هیچ نشان ولادت در وی پیدانه و گونه روی وی متغیر نگشته، گفتند قابله اینجا چه کار داشت اگر فرزندی نیامده است؟! مادر موسی گفت او دوست منست، گاه گاه بپرسش من آید چنان که در دوستان شوند، ایشان باز گشتند، و مادر میگوید یا مریم این الصّبی؟ کودک کجا است؟ مریم گفت. چه دانم من ازو بیخبر بودم، همی در سخن وی بودند که آواز گریستن آمد از آن تنور تافته، مادر فرا سر وی رفت و او را برداشت یک تای موی وی ناسوخته، فجعل اللَّه علیه النار بردا و سلاما. پس خلافست میان علما که او را هم در آن حال در تابوت کردند و بدریا افکندند یا نه، قومی گفتند که او را در بستانی پنهان کرد و چهار ماه او را شیر میداد بروز یک بار و شب یک بار، آن گه او را بدریا افکند. قومی گفتند. هم روز ولادت از وی بترسید از قهر فرعون، و ربّ العزّة در دل وی افکند که او را در تابوت کند و بدریا افکند، اینست که ربّ العالمین گفت: «أَنِ اقْذِفِیهِ فِی التَّابُوتِ فَاقْذِفِیهِ فِی الْیَمِّ» ای اقذفی التّابوت و هو فیه فی الیمّ ای فی البحر، و مادر موسی کس فرستاد بنجّار، مردی مصری بود از کسان فرعون و از وی تابوت خواست تا بخرد، نجّار گفت: تابوت را چه میکنی؟ کراهیّت داشت که دروغ گوید، و نیز دانست که پسر وی را نزدیک خدای تعالی کرامت و منزلت است که او را در میان آتش دیده بود چنان، براستی بیرون آمد گفت پسری آوردهام و از بیم فرعون و کید وی او را در تابوت پنهان میکنم. نجّار برفت تا ذباحان را خبر دهد از آن قصه، چون خواست که سخن گوید زبانش بسته شد. بدست اشارت میکرد، ذباحان نمیدانستند که چه میگوید او را بدر کردند، نجّار بخانه باز شد زبان وی نیک گشت، دیگر بار بازگشت تا ایشان را خبر دهد. ربّ العالمین زبان وی لال کرد و چشم وی نابینا، ایشان او را بزدند و بیرون کردند، گنگ و نابینا بیرون آمد، براه در چاهی بود در آن چاه افتاد، نجّار بدانست که خدای را عزّ و جلّ را در آن سریست نیّت کرد که اگر بحال صحّت و سلامت باز شود، آن حال بپوشد و مادر موسی را یاری دهد در حفظ موسی، ربّ العالمین صدق وی دانست در آن نیت که کرد، او را چشم روشن و زبان گویا باز داد، بیامد و ایمان آورد و از فرعون ایمان خویش پنهان کرد، اوست که رب العزّة در قرآن او را مؤمن آل فرعون خواند نام او حزبیل. پس تابوتی ساخت بقدّ موسی، خمسة اشبار فی خمسة، و مادر موسی موسی را در آن تابوت کرد در میان پنبه زده، و سر آن و شقوق آن بقیر بیندود و استوار کرد.
تو که ذرهای عقل داری مزد مزدوران را به کار می داری که فلان مزدور در باغ ده روزبیل زد و فلان مزدور پنج روز و فلان یک روز و هر یکی را بر قدر کار خود اجرت می دهی و غلط نمی کنی عالم«انی اعلم مالاتعلمون».دانای«و ما یعزب عن ربک من مثقال ذرة فی الارض و لافی السماء» آن دانا خداوندی که مور سیاه را برسنگ سیاه بدان پای باریک، در شب تاریک، می افتد و می خیزد و می رود آن بینای مطلق تعالی و تقدس می بیندش که آن مور، در آن شب دیجور در رفتار، تیز یا آهسته می رود یا میانه سوی خانه می رود یا سوی دانه می رود. پس آن دانا خداوند، اندازهٔ رنج و کوشش بندگان خویش و عدد اشک چشم عاصیان پرحسرت و آه ، وعدد قطره های خون جگر خون چکان عارفان بارگاه و عدد انفاس پاس مسبحان تسبیح سحرگاه و عدد اقدام باقدام سالکان مالکان مملکت مجاهده که روز و شب به بارگاه و پیشگاه «مقعد صدق»رقصان و ترانه گویانند،شعر:
«مَنْ یُضْلِلِ اللَّهُ فَلا هادِیَ لَهُ» و ایشان را پادشاهی بود نام وی اجب، زنی داشت نام وی ازبیل و کانت قتالة للانبیاء یقال هی التی قتلت یحیی بن زکریا، این پادشاه وزن وی و آن سبط بنی اسرائیل که در ان مدینه بعلبک مسکن داشتند همه آن بعل را میپرستیدند و ربّ العالمین بایشان الیاس پیغامبر فرستاد، الیاس ایشان را بتوحید اللَّه دعوت کرد ایشان سر وازدند و قصد قتل وی کردند الیاس ازیشان بگریخت در میان کوهها با غاری شد و هفت سال آنجا بماند متواری از بن گیاه و نبات زمین میخورد و جاسوسان ملک اجب پیوسته در جست و جوی وی بودند و رب العزة او را از ایشان نگه داشت، بعد از هفت سال از آن کوه فرو آمد در خانه زنی پنهان شد، مادر یونس بن متی و یونس آن وقت کودک بود رضیع، آن زن شش ماه او را تعهد کرد و تیمار داشت. و در قصه آوردهاند که یونس بکودکی فرمان یافت و آن مصیبت در مادر وی اثر کرد دست در دامن الیاس زد گفت تو پیغامبر خدایی و دعای تو مستجاب بود دعا کن تا رب العزة او را زنده گرداند، الیاس دعا کرد و رب العزة او را بدعای وی زنده گردانید، پس دگر باره الیاس با کوه شد و آن قوم و آن پادشاه روز بروز در عصیان و طغیان میافزودند تا آن غایت که ملک اجب وزن وی از بیل پنجاه مرد از قوم خویش برگزیدند، خداوندان بأس و شدت و ایشان را بمکر و خدیعت فرستادند تا بمکر و دستان الیاس را از ان کوه بزیر آرند و او را هلاک کنند آن پنجاه مرد بدامن کوه رفتند و با آواز بلند گفتند: ای پیغامبر خدا ما بتو ایمان آوردیم. و بهر چه گفتی ترا مصدق داشتیم و ملک اجب و قوم وی همه بتو ایمان آوردند و از گفته و کرده خود پشیمان گشتند، از بهر خدا بیرون آی و دیدار خود ما را بنمای تا عذری بخواهیم، الیاس گفت: اللّهم ان کانوا صادقین فیما یقولون فاذن لی ان ابرز الیهم و ان کانوا کاذبین فاکفنیهم و ارمهم بنار تحرقهم! هنوز الیاس این سخن تمام نگفته بود که آتشی بیامد از آسمان و همه را بسوخت خبر هلاک ایشان به اجب رسید عبرت نگرفت و از کفر و شرک باز نگشت بلکه در طغیان و عصیان بیفزود. بعد از آن الیاس دعا کرد تا رب العزّة بر ایشان قحط و جوع مسلّط کرد گفت: بار خدایا هفت سال باران از آسمان و نبات از زمین باز گیر که ایشان سزای این عذاباند. فرمان آمد که یا الیاس انا ارحم بخلقی من ذلک و ان کانوا ظالمین و لکن اعطیک مرادک ثلث سنین. پس سه سال در زمین ایشان نه از آسمان باران آمد نه از زمین نبات تا خلقی از آدمیان و دیگر جانوران در ان قحط و جوع هلاک شدند، و در بنی اسرائیل کودکی بود نام وی الیسع بن خطوب به الیاس ایمان آورده و پیوسته در خدمت وی بود و هر جا که الیاس رفتی او را با خود بردی، چون مدت سه سال قحط و نیاز بسر آمد از رب العزّة وحی آمد که: یا الیاس انک قد اهلکت کثیرا من الخلق ممّن لم یعص من البهائم و الدواب و الطیور و الهوام ای الیاس خلقی ازین بیگناهان چهارپایان و ددان و مرغان درین قحط هلاک شدند و ایشان هم ایمان نیارند. بعد از ان رب العزّة ایشان را باران فرستاد و در زمین ایشان خصب و فراخی نعمت پدید آمد و ایشان هم چنان بر کفر و شرک خویش مصرّ بودند و قصد قتل الیاس کردند، پس الیاس دعا کرد که بار خدایا مرا از ایشان برهان چنان که خودخواهی، او را گفتند در فلان جایگه منتظر باش تا اسبی بینی بر وی نشین و مترس. الیاس بمیعاد آمد و یسع با وی اسبی دید آتشین آنجا ایستاده. و قیل: لونه کلون النار، الیاس بر ان اسب نشست و اسب بالا گرفت، یسع گفت: یا الیاس ما تأمرنی مرا چه فرمایی؟ فرمی الیاس الیه بکسائه من الجوّ الیاس گلیم خویش از هوا بوی انداخت، یعنی که ترا خلیفت خویش کردم بر بنی اسرائیل فرفع اللَّه الیاس من بین اظهرهم و قطع عنه لذة المطعم و المشرب و کساه الرّیش فکان انسیّا ملکیّا ارضیّا سماویّا. و قال بعضهم: الیاس موکّل بالفیافی و الخضر موکّل بالبحار و هما یصومان شهر رمضان ببیت المقدس و یوافیان الموسم فی کلّ عام و هما آخر من یموت من بنی آدم، فذلک قوله عزّ و جلّ وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ عذاب اللَّه بالایمان به؟
قوله تعالی: وَ جاءَ مِنْ أَقْصَا الْمَدِینَةِ رَجُلٌ یَسْعی چون خبر به حبیب نجار رسید که رسولان عیسی را گرفتند و بخواهند کشت، از ان منزل خویش بیامد بشتاب، قومی گفتند: خانه داشت در ان گوشه شهر بدورتر جای از مردمان و کسب کردی، هر روز آنچه کسب وی بود یک نیمه بصدقه دادی و یک نیمه بخرج عیال کردی. و گفتهاند: مردی بود شکسته تن بیمار چهر خدای را عز و جل پنهان عبادت کردی و کس از حال وی خبر نداشتی تا آن روز که رسولان عیسی را برنجانیدند و جفا کردند از ان منزل خویش بشتاب بیامد و ایمان خویش آشکارا کرد و گفت: یا قَوْمِ اتَّبِعُوا الْمُرْسَلِینَ قتاده گفت: چون بیامد نخست رسولان را بدید گفت شما باین دعوت که میکنید و باین پیغام که میگزارید هیچ مزد میخواهید؟ ایشان گفتند: ما هیچ مزد نمیخواهیم و جز اعلاء کلمه حق و اظهار دین اللَّه مقصود نیست. حبیب بیامد آن گه و قوم را گفت: اتَّبِعُوا مَنْ لا یَسْئَلُکُمْ أَجْراً وَ هُمْ مُهْتَدُونَ مصطفی علیه الصلاة و السلام فرمود: «سباق الامم ثلاثة لم یکفروا باللّه طرفة عین: علی بن ابی طالب (ع) و صاحب یس یعنی حبیب النجار و مؤمن آل فرعون یعنی حزبیل فهم الصدّیقون».
این شخص بنابر روایات اسلامی و تفاسیر قرآن، پسر عمو یا پسر خاله فرعون بوده و حزقیل یا حزبیل نامیده میشده است. فخر رازی مینویسد: گفتهاند پسر عم فرعون بود. او مسئولیت حفاظت از خزائن و گنجینههای فرعون را بر عهده داشت.
بر کتف افکند عزبیل آستین ساخت اسرافیل دم با دم قرین
و قیل فی سابق علمی لم یکن اکثرهم مؤمنین. قال مقاتل: لم یؤمن من اهل مصر غیر آسیة امرأة فرعون و جزبیل المؤمن و مریم بنت ناموشا التی دلّت علی عظام یوسف.
وی همچنین در تیم ملی فوتبال ارمنستان بازی کردهاست. اوزبیلیس نخستین بازی ملی خود را که یک بازی دوستانه بود در تاریخ ۲۹ فوریه ۲۰۱۲ در مقابل کانادا انجام دادهاست.
وَ قالَ رَجُلٌ مُؤْمِنٌ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ خلاف است میان علمای تفسیر که این مؤمن آل فرعون کیست و نام وی چیست. مقاتل و سدی گفتند: مردی بود قبطی ابن عمّ فرعون شوهر ماشطه دختر فرعون، پنهان از فرعون و کسان وی ایمان آورده بود بوحدانیت اللَّه پیش از مبعث موسی، گفتهاند که صد سال ایمان خویش ازیشان پنهان داشت، همان مرد است که رب العالمین از وی حکایت کرد که: وَ جاءَ رَجُلٌ مِنْ أَقْصَی الْمَدِینَةِ یَسْعی قالَ یا مُوسی إِنَّ الْمَلَأَ یَأْتَمِرُونَ بِکَ لِیَقْتُلُوکَ... الآیة. قومی دیگر گفتند از مفسران که مردی اسرائیلی بود نه قبطی، و باین قول در آیت تقدیم و تأخیر است، تقدیره: و قال رجل مؤمن یکتم ایمانه من آل فرعون، زیرا که از آل فرعون هرگز هیچ مؤمن برنخاست. امّا نام او از قول ابن عباس و بیشترین علما حزبیل بود، و گفتهاند خبرل، و گفتهاند سمعان، و گفتهاند حبیب چون بسمع وی رسید که فرعون قصد قتل موسی کرد، ایمان خویش آشکارا کرد، فرا پیش آمد و گفت: أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ. خبر درست است که عروة بن الزبیر گفت فرا عبد اللَّه بن عمرو بن العاص: مرا خبر کن از صعبتر کاری که مشرکان با رسول خدا کردند، گفت: رسول خدا صلوات اللَّه و سلامه علیه روزی بفناء کعبه در نماز بود، عقبة بن ابی معیط فراز آمد و منکب رسول بگرفت و جامه در گردن وی کرد و حلق وی بگرفت و به پیچید سخت تا ابو بکر صدیق فرارسید و او را از دست دشمن بستد و گفت: أَ تَقْتُلُونَ رَجُلًا أَنْ یَقُولَ رَبِّیَ اللَّهُ وَ قَدْ جاءَکُمْ بِالْبَیِّناتِ مِنْ رَبِّکُمْ.