احتشاد

معنی کلمه احتشاد در لغت نامه دهخدا

احتشاد. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) تحاشد. گرد آمدن. ( تاج المصادر ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ). جمع آمدن. مجتمع شدن برای امری واحد. || فی الفور حاضر آمدن بر آواز. اجابت بسرعت. || استعداد و جمع لشکر. آماده و مهیا کردن : چند روز مهلت خواست که با غزنه رود و به احتشاد لشکر و استعداد اهبت قیام نماید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). به استعداد کار و استجماع و احتشاد لشکر مشغول بودند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). بعقد ارباب رنود و احتشاد جنود اشارت راند. ( جهانگشای جوینی ). و روی به استعداد کار و احتشاد کارزار آوردند. ( جهانگشای جوینی ). || آماده و مهیا شدن.

معنی کلمه احتشاد در فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] (مص ل . ) گرد آمدن مردم برای انجام کاری .

معنی کلمه احتشاد در فرهنگ عمید

۱. گرد آوردن، جمع کردن.
۲. آماده شدن.

معنی کلمه احتشاد در ویکی واژه

گرد آمدن مردم برای انجام کا

جملاتی از کاربرد کلمه احتشاد

این عنایتی که امسال نسبت به آذربایجانی فرمودند و نام آنها را بنیکی در صفحات عراق بر آوردند، فوق آن اعانت بود که در ایام تغلب روس همه خلق آن سرزمین را زرخرید کردند وبر عموم خلق آذربایجان فرض است که حق گزاری کنند و تلافی این نوع عاطفت خدیوانه را به خدمات گوناگون و جانثاری های صادقانه بعمل آرند؛ و خاطر جمع دارند که همین که نیت بنده در درگاه خدا و عقیدت نوکر در خدمت پادشاه، صافی و صادق باشد بهر سو رو کنند اقبال و بخت است، سختی و رنج نیست؛ هم چنانکه این سفر را بصفای نیت و شوق خدمت شاهنشاه روحنا فداه کردند و دیدند که اقتضای فصل زمستان اعتدال موسم بهار شد و پس از قحط و غلای راه ها و رنج و بلای منزل ها به هیچ وجه آسیب و ضرری نرسید و یک نفر بیمار نشد و فوت و موتی اتفاق نیفتاد و جاهائی که بهر رونده و آینده بسیار بد و ناخوش می گذشت، بیمن اقبال شاهنشاه روحنا فداه برین خیل و حشر بسیار خوب و خوش گذشت. این ها همه از صدق و خلوص ترکانه خلق آذربایجان است که در خدمتگزاری شاهنشاه والا جاه خودداری ندارند و هر نوکر که این طول خالص و صادق باشد لاشک فضل خدا و رافت شاهنشاه همه جا و در هر حال با او خواهد بود. چگونه شکر این نعمت گزاریم که سه سال قبل از این ساه خراسان بامداد آذربایجان مأمور بود وحاجت نیفتاد و امسال سپاه آذربایجان برفع خودسری های خراسان مأمور است و این گونه تفوق و زبردستی که برای مردم این ولایت بهم رسیده از این رهگذرست که در بندگی آستان شاهنشاهی زیاد کوشیده اند، والا در واقع و نفس الامر، نه شقاقی و شاهسون از افغان و اوزبک در احتشاد و ایلیت بیشترند، نه ارومی وخوی از قندهار و خوارزم بهتر است. باید بعد از وصول این ملفوفه هر چه از توپ های فرمایشی سابق راه نیفتاده باشد و هر چه از فوج های سرباز که خواسته بودیم و هنوز در ولایتند با سوارهائی که با یکی از فرزندان بایست ببارد، در کمال شوق و ذوق و آراستگی و استعداد روانه شوند و اخوی ملک قاسم میرزا و فرزندی محمد حسین میرزا و هر یک از سایر فرزندان که از پذیرفتن نصایح آن عالیجاه و حکومت فریدون میرزا در آذربایجان عار و انکاری داشته باشند؛ یا با همین قشون ها روانه شوند و باردوی ما بیایند؛ یا بی تامل روانه نزد برادر کامکار ظل السلطان باشند و مخارج آنها را ماه بماه آن عالیجاه برساند. کسانی در آن ولایت بمانند که آن عالیجاه خاطر جمع شوند که ابدا از نصایح آن عالیجاه تحلف نمیکنند و بفرزندی فریدون میرزا تمکین مینمایند و اگر غیر این طور باشد محال است که در سفرهای طولانی ما، کار آن ولایت بگذرد، در این باب هر نوع اعانتی که لازم است برادر کامکار ظل السلطان و ارجمندی آصف الدوله به آن عالیجاه خواهند کرد.
دیگر خواهش کرده بودید که تفصیل عرض کنم، بلی بقدر مقدور بندگی میکنم. بعد از فتح امیرآباد سبب انتظار قشونها و حفظ حدود مشهد و نیشابور از اوزبک و افغان و هزاره و ترکمان، چند روزی در چناران و چندی در رادگان توقف شد و بعد ذلک منزل بمنزل تا سنگر نادر شاه که یک فسخی شهر است تشریف آورد و باستمالت و اتمام حجت پرداختند و چون مفید نشد و دانستند که لایومنوا حتی یروالعذاب الالیم، روز ۲۴ ربیع الاول سنه ۱۲۴۸ هجری از سنگر نادرشاه بدروازه شروان نقل و تحویل فرمودند و باز بامهال و توسط میرزا محمدرضا گذشت تا روز ۲۸، چهار فوج سرباز بسنگر مأمور شد و بعد از آن که روسی و نیشابوری و سمنانی رسیدند و اردوهای سپاه پیاپی آمدند بدین موجب در دوازده محل احتشاد شد.
و بتمشیتِ کارهایِ وقت و تمنیتِ راحتها که در مستقبلِ حالّ متوقّع بود ، خرّمیها کردند. پس در تبلیغِ پیغام و اشاراتِ زیرک ایستادند و جمل وصایا که در قضایایِ امور پادشاهی و رعیّتی رفته بود و اصول و فصولی که در آن باب پرداخته بود، باز رسانیدند و دلها بر قبولِ طاعت مستقرّ و مطمئن شد. پس آهو گردِ اطراف آن حدود برآمد ، جماهیرِ وحوش را جمع کرد و باحتشادی هرچ تمامتر روی بدرگاهِ زیرک نهادند. کبوتر برسمِ حجابت در پیش افتاد بخدمت رسید و از رسیدنِ ایشان خبر رسانید . زیرک گفت : هر چند این ساعت عقایدِ ایشان از مکایدِ قصدِ ما خالی باشد و ضمایر از تصورِ جرایر و ضرایر آسیب و آزارِ ما صافی، اما هیأتِ صولت و مهابتِ ما در نهادِ ایشان باصلِ فطرت متمکّنست، دور نباشد که چون نزدیک شوند، بشکوهند. اگر یکی را در میانه ضعف دل غالب باشد و دانشی ندارد که عنانِ طبیعت او فرو گیرد یا از کیفیّتِ حال بی‌خبر باشد ، ناگاه برجهد و روی بگریز نهد ، مبادا که آن حرکت بتحریش و تشویش ادّا کند و موجب تردد «و دام و تبدّدِ این نظام گردد و کارها ناساخته و تباه بماند ، چنانک روباه را افتاد با خروس. کبوتر پرسید : چون بود آن حکایت ؟
سلطان کم سپه را چون خیل جانسپاران ای قوم احتشادی ای مردم احتشامی