دوبدو

معنی کلمه دوبدو در لغت نامه دهخدا

دوبدو. [ دُ ب ِ دُ ] ( ص مرکب ، ق مرکب ) من و او تنها. او و من تنها بی سومی. که تنها دو نفر با هم باشند. خلوت دونفری. ( از یادداشت مؤلف ). مقابله از دو کس به نوعی که ثالثی درآن نباشد. ( آنندراج ). دو تا با هم بدون سیوم. ( ناظم الاطباء ) : امیر مرا بخواند و خالی کرد دوبدو و گفت : این چه بود که ما کردیم. ( تاریخ بیهقی ).
با دوست خلوت کن دوبدو آنچه گفته ایم
یک یک بگوی و پاسخ آن را به ما رسان.خاقانی.دو بدو با حریف جان بنشین
یک به یک عذر آسمان برگیر.خاقانی.گه قمار به آن مه چوروبرو باشم
جز این مراد ندارم که دوبدو باشم.سیفی ( از آنندراج ).|| که دوتن دوتن یا دوتادوتا قرار گرفته باشند: صف دوبدو. ردیف دوبدو. ( یادداشت مؤلف ). دوتادوتا. ( ناظم الاطباء ). || کنایه از عاشق و معشوق باشد که در آن سوم نگنجد. ( آنندراج ).

معنی کلمه دوبدو در فرهنگ فارسی

۱ - فقط دو تن بدون شخص ثالث : [[ دو بدو نشستند و گفتگو کردند ]] . ۲ - دو تا دو تا [[ دو بدو وارد شدند ]] .

جملاتی از کاربرد کلمه دوبدو

لب لعلین غمیدن بس که اودوبدورلار قان خوبلارون داش اورگی کان بدخشان اولموش
و خالی کردند، چنانکه دوبدو بودیم. گفتم «زندگانی خداوند دراز باد، در کارها غلّو کردن‌ ناستوده است و بزرگان گفته‌اند: العفو عند القدرة، و بغنیمت داشته‌اند عفو چون توانستند که بانتقام مشغول شوند. و ایزد، عزّذکره، قدرت بخداوند نموده بود، رحمت هم بنمود و از چنان محنتی و حبسی خلاص ارزانی داشت، واجب چنان کند که براستای‌ هر کس که بدو بدی کرده است، نیکویی کرده آید تا خجلت و پشیمانی آن کس را باشد. و اخبار مأمون و ابراهیم‌ پیش چشم و خاطر خداوند است محال‌ باشد مرا که ازین معانی سخن گویم که خرما ببصره‌ برده باشم. و چون سلطان بزرگی کرد و دل و جاه خواجه نگاه داشت و این پیر را اینجا فرستاد و چنین مالشی‌ فرمود، بباید دانست که بر دل او چه رنج آمد، که این مرد را دوست دارد، بحکم آنکه در هوای‌ او از پدرش چه خواریها دیده است، و مقرّر وی‌ بوده است که خواجه نیز آن کند که مهتران و بزرگان کنند، وی را نیازارد، و من بنده را آن خوشتر آید که دل سلطان نگاه دارد و این مرد را بفرماید تا بازدارند و نزنند و از وی و پسرش خط بستانند بنام خزانه معمور، آنگاه حدیث آن مال با سلطان افگنده آید تا خود چه فرماید، که اغلب ظنّ من آن است که بدو بخشد.