تصالح

معنی کلمه تصالح در لغت نامه دهخدا

تصالح. [ت َ ل ُ ] ( ع مص ) اصطلاح. ( زوزنی ). با یکدیگر صلح کردن. ( دهار ) ( ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی ). با هم آشتی کردن و نیکویی نمودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خلاف تخاصم و اختصام. ( اقرب الموارد ).

معنی کلمه تصالح در فرهنگ معین

(تَ لُ ) [ ع . ] (مص ل . ) با هم آشتی کردن .

معنی کلمه تصالح در فرهنگ عمید

با هم سازش کردن، آشتی کردن.

معنی کلمه تصالح در فرهنگ فارسی

۱ -( مصدر ) سازگار شدن با هم ساختن سازگاری کردن . ۲ -( اسم ) سازش .

معنی کلمه تصالح در ویکی واژه

با هم آشتی کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه تصالح

ملک‌زاده گفت: دستور از استماع این سخن که اجماع امم و اتّفاق عقلاء عالم بر آنست، درین خصومت و پیکار بدان اسبِ حرون ماند که تا زخمِ تازیانه نخورد، حرونی پیدا نکند و بدان کودک که در مکتب باشد، از بیم دوالِ معلم پای در دامن تأدّب کشیده دارد و چون بیرون آید، عقالِ عقل بگسلد و باز با خوی کودکی شود و بدان خرلنگ که در علفزار آسودگی می‌چرد و بر مربطِ بی‌کاری می‌آساید، درست نماید و چون اندک رنجی از تحمل بارِ اوقار بیند، عیب لنگی پدید آرد. تا اکنون که کشف القناعِ احوالِ او نرفته بود، همه رزانت و ثبات می‌نمود و چون قدمی از حد آزرم فراتر نهادیم، مزاج تأبّی که بر آن تربّی یافتست، پدید آورد و ما چون راه تسامح و تصالح بربستیم، سخن گشاده‌تر بگوئیم: کارداران پادشاه که شرفی دیگر صفاتی و ذاتی بیرون از سمتِ خدمت پادشاه ندارند، چون ایشان را بروز عطلت و عزلت بنشانند، بدان زن متجمّلِ متکحّل مانند که چون پیرایهٔ عاریت ازو فرو گشایند، زشتیِ رویِ خویش پیدا کند و بدان دیوار نگاریده که عکس تصاویر آن چشم را خیره گرداند و چون باندک آبی فرو شوئی، جز گل تیره نبینی و گفته‌اند: لَا تَمدَحَنَّ خَسیساً بِمَرتَبَهٍ نَالَهَا مِن غَیرِ استِحقَاقٍ فَاِنَّهَا تَحُطُّهُ عَمّا کانَ عَلَیهِ و لکِن بَعدَ اَن کَثُرَت ذُنُوبُهُ وَ ظَهَرَت عُیُوبُهُ وَ صَارَمُو اِلَیهِ مُعَادِیا وَ مَادِحُهُ هاجیاً و پادشاه که از مقابحِ افعالِ کارداران و مخازیِ احوالِ ایشان رفادهٔ تعامی بر دیدهٔ بصیرت خویش بندد و خواهد که بتحمّل و تعلّل کار بسر برد، بدان شگالِ خر سوار ماند که بنادانی کشته شد. شهریار گفت: چون بود آن داستان؟
شوند جنبش و آرام جمع در یک جسم تصالح ار طلبی در میانهٔ اضداد