الجاء
معنی کلمه الجاء در فرهنگ معین
معنی کلمه الجاء در دانشنامه اسلامی
الجاء در لغت از ماده لَجَأَ به معنای پناه جستن ، تکیه و استناد کردن و مدد طلبیدن ، و نیز به معنای اختصاص چیزی به کسی ، یا واداشتن کسی به انجام دادن کاری به اکراه آمده است . مفهوم اصطلاحی الجاء و تلجئه در زمین داری و روابط زمین داران متجلی می گردد. در واقع این رسم به نوعی اقطاع استغلال شباهت داشت و می توان آن را اقطاع جعلی ، یا ناخواسته ای دانست که در آن کسی برای رهایی از آزار و ستم مأموران دولتی و دولتمردان زمین خود را به شخصی صاحب نفوذ و قدرتمند واگذار می کرد و از حمایت او برخوردار می گردید و خود به عنوان مقطَع بر همان زمین کار می کرد. این روش می توانست از سوی پناه خواهنده ، و هم از سوی پناه دهنده درخواست و اجرا گردد.
[ویکی فقه] اجبار کردن انسان تا سرحد سلب اختیار از او را الجاء می گویند.
الجا، مصدر باب افعال از ریشه «لجأ» به معنای اجبار و اضطرار است و گاهی به معنای تکیه گاه گرفتن و پناه بردن نیز آمده است.
الجاء در قرآن
واژه «الجاء» در قرآن به کار نرفته است، تنها از مشتقات آن کلمه «مَلْجأ» به معنای «پناهگاه» سه بار در قرآن آمده است. .
الجاء در روایات
واژه «الجاء» در روایات در موارد متعددی به معنای «اجبار» به کار رفته است؛ چنان که در حدیثی از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره قدریه آمده است: «هر امتی مجوسی دارد و مجوس این امت، قدریه است. اگر مریض شدند عیادت نکنید و اگر مردند در تشییع آنها حاضر نشوید» و...، تا این که فرمود: «وان لقیتموهم فی طریق فالجُوؤهم إلی ضیقه؛ اگر در راهی به آنان برخوردید به تنگنای راه مجبورشان کنید» در نامه بیست و نهم نهج البلاغه نیز کلمه «الجاء» به معنای «اجبار کردن» آمده است. امام علی (علیه السلام) خطاب به اهل بصره فرمود:«لئن ألجأتمونی إلی المسیر إلیکم لأقعَنَّ بکُم وقْعةً لا یَکونُ یومُ الجملُ إلیها إلاّ کلعقة لاعِق؛ اگر مرا مجبور به حرکت سازید حمله ای به شمار بیاورم که جنگ جمل در برابر آن بسیار کوچک باشد. گفتنی است الجا در این گونه روایات به معنای مجبور بودن در کاربرد عرفی آن است، نه در کاربرد فلسفی و کلامی آن.
الجاء در منابع کلامی
...
[ویکی فقه] الجاء (ابهام زدایی). واژه الجاء ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • الجاء (اجبار)، اجبار کردن انسان تا سرحد سلب اختیار• الجاء (تلجئه )، اصطلاحی به معنی نوعی واگذاری زمین
...
[ویکی فقه] الجاء (اجبار). اجبار کردن انسان تا سرحد سلب اختیار از او را الجاء می گویند.
الجا، مصدر باب افعال از ریشه «لجأ» به معنای اجبار و اضطرار است و گاهی به معنای تکیه گاه گرفتن و پناه بردن نیز آمده است.
العین ج۶، ص۱۷۸.
واژه «الجاء» در قرآن به کار نرفته است، تنها از مشتقات آن کلمه «مَلْجأ» به معنای «پناهگاه» سه بار در قرآن آمده است.
توبه/سوره۹ آیه ۵۷.
واژه «الجاء» در روایات در موارد متعددی به معنای «اجبار» به کار رفته است؛ چنان که در حدیثی از پیامبر (صلی الله علیه وآله وسلم) درباره قدریه آمده است: «هر امتی مجوسی دارد و مجوس این امت، قدریه است. اگر مریض شدند عیادت نکنید و اگر مردند در تشییع آنها حاضر نشوید» و...، تا این که فرمود: «وان لقیتموهم فی طریق فالجُوؤهم إلی ضیقه؛ اگر در راهی به آنان برخوردید به تنگنای راه مجبورشان کنید»
کنزالفوائد ج۱، ص ۱۲۳.
...
[ویکی فقه] الجاء (تلجئه ). اِلجاء، یا تلجئه ، اصطلاحی به معنی نوعی واگذاری زمین می باشد.
الجاء در لغت از ماده لَجَأَ به معنای پناه جستن ، تکیه و استناد کردن و مدد طلبیدن ، و نیز به معنای اختصاص چیزی به کسی ، یا واداشتن کسی به انجام دادن کاری به اکراه آمده است .
ابن منظور، لسان ، ذیل لجأ.
پیشینه این شیوه زمین داری به پیش از اسلام بازمی گردد و در قلمرو ایران و روم شرقی رایج بوده است . در عصر اسلامی از روزگار «فتوح »، رسم الجاء دیده می شود و می توان حدس زد که از ایران و روم به میان عرب ها راه یافته است ، مثلاً وقتی مسلمانان آذربایجان را فتح کردند، عشایر عرب از شام و عراق به آنجا سرازیر شدند و بر اراضی کشاورزی غلبه یافتند و بعضی از اراضی را نیز خریدند. آنگاه خرده مالکان روستایی برای برخورداری از حمایت آنان ، اراضی روستاهای خود را به الجاء ایشان دادند و خود به عنوان کشتکاران و زارعان و زمین داران جدید به کار بر روی همان اراضی پرداختند.
احمد بلاذری، فتوح البلدان ، ج۱، ص۳۲۹، به کوشش دخویه ، لیدن ، ۱۸۶۵م .
اراضی الجائی به سبب نفوذ و اعتبار پناه دهنده یا حامی ، از بعضی مالیات ها معاف می شد، ولی خود مِلک می توانست عملاً در دست صاحبان اصلی بماند و حتی آن را می فروختند و به ارث می گذاشتند.
ابراهیم اصطخری، مسالک الممالک ، ج۱، ص۱۵۸، به کوشش دخویه ، لیدن ، ۱۹۲۷م .
...
معنی کلمه الجاء در ویکی واژه
پناه دادن.
کار خود را به خدا سپردن.
جملاتی از کاربرد کلمه الجاء
و بسیاری از کساناند که ترک دنیا را هم به جهت دنیا نمودهاند، و ترک بعضی لذات دنیویه را نمودهاند و مطلب ایشان رسیدن به لذات بالاتر است پس چنین اشخاص، صاحب فضیلت عفت نیستند و همچنیناند آن کسانی که از راه اضطرار و الجاء، یا به سبب بی آلتی، و بی قوتی، یا به جهت اینکه از بسیاری از آنها متنفر شده اند، یا به جهت تشویش حدوث بعضی مرضها و ناخوشیها، یا از بیم اطلاع مردمان و خوف ملامت ایشان ترک لذت می کنند پس چنین کسان را نیز عفیف نتوان گفت و بسیاری از اشخاص هستند که بعضی لذات را ترک آنها می کنند و پیروی بعضی لذات را نمی کنند به جهت آنکه آنها را نفهمیدهاند، و به لذات آنها نرسیدهاند همچنان که در میان بسیاری از بادیه نشینان و اهالی کوهستان مشاهده می شود، و این نیز صفت عفت نیست بلکه صاحب عفت کسی است که با وجود صحت قوی و قوت آنها، و دانستن کیفیات لذات و مهیا بودن اسباب و آلات، و عدم تشویش از آفات و مرض، و بی آنکه مانعی از خارج بوده باشد، در استیفای لذات دنیویه پا از جاده اطاعت شرع و عقل بیرون نگذارند.
چون سخن اینجا رسید و تحاور و تشاورِ ایشان تا این منزل کشید، کبوتری بر بالایِ درختی که ایشان زیر آن بودند، آشیان داشت؛ مخاطبات و مجاوباتِ هر دو تمام بشیند، با خود اندیشه کرد که این دو حیوان اگرچ بجنسیت متباین اند، چون متعاون شوند، بدالّتِ آلتِ کیاست و اداتِ فراست در دوراندیشی و خردهدانی که ایشانراست، زود بمطلوبِ خود برسند و چون مهتری و پادشاهی یابند و درگاه و دیوان بازدحامِ خدم و رعایا مستغرق شود، اگر باختیارِ طبع یا بالجاءِ حاجت خواهم که در آن جمله آیم و درعدادِ ایشان منحصر شوم، دشوار دست دهد و چنان شود که گفتهاند :
پشتِ استظهار بدو قوی کرد و ثقت بشفقتِ او بیفزود. روی بدو آورد و پرسید که چه خواهی کرد و پیشنهادِ نظرِ مبارک چیست و همّت بر چه کار مقصورست. زیرک گفت : تا آنگه که حراقهٔ شب تمام بسوزند و مشعلهٔ روز برافروزند؛ همین جایگاه در جوارِ صحبتِ تو میباشم. فردا گردِ این نواحی برآیم تا گله را باز یابم و با جای شوم و بَعدَ اِحمَادِ السُّرَی عِندَ الصَّبَاحِ مگر اَلعُودُ اَحمَدُ بر خوانم. زروی گفت : ای زیرک، اَلاَلقَابُ تَنزِلُ مِنَ السَّماءِ ، پنداری بجهت ذکا و کیاست و دها و فراست نام تو زیرک افتاد و چون نامِ تو بزیرکی شهرت گرفت، لایقِ حال تو آنست که هرچ اندیشی و کنی، زیرکانه بود. سالهاست تا تو در متابعتِ شبانی و در محافظتِ گوسفندی چند روزگار میبری و عمر میسپری و لذتِ خواب و آسایش لیلاً و نهاراً بر خود حرام کردهٔ و از مصاحبت و مخالطتِ مردم دور ماندهٔ. بنان پارهٔ جوین که از خورشِ شبان فاضل آید، قانع باشی؛ بهزار فریاد و عویل لقمهٔ بستانی و هرگز نوالهٔ بیاستخوانِ جفا نخوری. اگر روزی سر در کاسهٔ اوزنی، خواهد که کاسهٔ سرت بزخم چوب بازشکافد و از ننگِ لعابِ دهنِ تو آنرا بهفت آب بشوید و تمامیِ طهارت آن از خاک دهد که تو پای برو مینهی. چرا بیالمامِ ضرورتی و الجاءِ حاجتی بدین هوان و مذلّت فرود آمدهٔ و در معاناتِ این مشقت تن در دادهٔ ؟ سیّما که در سیماءِ فرّخِ تو دلایلِ به روزی و مخایلِ ظفر و پیروزی بر همه مرادها میبینم
قسم چهارم: و آن «زهد معرفت» است، آن است که ترک کند جمیع ما سوی الله را، و قطع علاقه از آن نماید حتی از جان و بدن خود و مصاحبت با بدن هم از راه الجاء و اکراه بوده باشد.