انفاد

معنی کلمه انفاد در لغت نامه دهخدا

انفاد. [ اِ ] ( ع مص ) نابود گردانیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). نیست کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( مصادر زوزنی ) ( آنندراج ). || بی توشه و بی ستور شدن قوم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). بی مال و بی زاد گشتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( از اقرب الموارد ). بی مال گشتن. ( آنندراج ). بی ستور شدن قوم. ( یادداشت مؤلف ). || سپری گشتن آب چاه. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رفتن آب چاه. ( از اقرب الموارد ). || به پایان رسیدن. سپری گشتن. || تمام کردن. به پایان رسانیدن. بسر آوردن. سپری کردن ( تصرف فارسی زبانان ). ( فرهنگ فارسی معین ). انجامانیدن. بپرداختن. ( یادداشت مؤلف ). || ( اِمص ) فرستادگی و روانه کردگی.
- انفاد شدن ؛ فرستاده شدن.
- انفاد کردن ؛ فرستادن و روانه کردن. ( ناظم الاطباء ).
|| نیستی. نابودی. ( فرهنگ فارسی معین ).

معنی کلمه انفاد در فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) نابود کردن ، به پایان رسانیدن .

معنی کلمه انفاد در فرهنگ عمید

۱. نابود کردن، نیست کردن.
۲. تمام کردن، به آخر رساندن.
۳. به پایان رسیدن.
۴. سپری گشتن.
۵. بی توشه شدن.
۶. فرستادن، روانه کردن.

معنی کلمه انفاد در ویکی واژه

نابود کردن، به پایان رسانیدن.

جملاتی از کاربرد کلمه انفاد

بلی، در باب چاقو اگر حرفی دارید جوابهای شافی در مقابل هست. چند بار که چاقوهای بسیار خوب مختار و ممتاز مرغوب بحضرت سامی انفاد شد، مقبول طبع بلند و خاطر مشکل پسند نیفتاد و بخدا که خوب تر از آنها در کارخانة فرانسه و انگلیس بدست نمیافتد، تا چه رسد ببارخانه تبریز و تفلیس. از آن گذشته وقایع نگاری باین ولایت فرستادید که: آفتی بود آن شکار افکن کزین صحرا گذشت.
مقرب الخاقان امیرنظام بداند که: عریضه و سایر مسطورات آن عالیجاه بنظر رسید. در باب محمود پاشا و وزیر، بدان تفصیل عرض کرده بود، استمالت نامة را با رقم سردشت نزد آن عالیجاه فرستادیم که ان شاءالله تعالی او را باین دستاویز بیارد و اگر نیاید مختصری که ما به وزیر مرقوم داشته ایم، با مفصلی از خود به ملاعبدالعزیز انفاد بغداد کند و اگر آن هم موثر نشود چاه کلی و تدبیر اصلی این مقوله مهمات همان است که به اقتضای وقت اقدامی مجدد بشود.
مستحق تر ز اسب من نبود گر وصیّت همی کند انفاد
ملک گرگ را اشارت فرمود که تو چه می‌گویی. گفت : من از پیش‌اندیشانِ کار آزموده چنین شنیدم که چون ترا دشمنی قوی‌حال پیش آید، در آن باید کوشید که به چربی زبانِ قلم در انفاذِ مراسلات و مجاملات و انفادِ اموال و ایرادِ حسن مقال او را از راهِ تعدّی و عزمِ تصدّی مر خصومت را بگردانی و سود و زیان را فدیهٔ نفسِ عزیز خویش‌سازی و خَیرُ المَالِ مَاوُقِیَ بِهِ النَّفسُ بر خوانی. ملک روی به روباه آورد که ازین اقسام اختیار کدام است. گفت‌: کار ازین هر سه قسم که گفتند بیرون نیست صلح اِمّا جنگ اِمّا حیلت‌؛ لکن پیشِ دشمن بی‌باک و قاصد افّاک سفّاک باز شدن و قدمِ اقتحام بمارعت در چنین کاری نهادن به چند سبب لازم می‌شود و به چند موجب واجب آید‌: یکی اندیشهٔ تنگیِ آب و تعذّرِ علف که اگر از خصم محاصر شوند، به عجزِ اِدّا کند یا از آنکه لشکر به وقتِ اعتراضِ خصم افزونیِ معاشِ خویش خواهند و پادشاه را نبود یا از مظاهران و معاونانِ خصم خویش ترسد که هنگامِ حرب یارِ او شوند و از احزابِ او گردند یا بر سپاهِ خود اعتماد ندارد و اندیشد که به دعوتِ دشمن و تطمیع و تغریرِ او بفریبند و عنان از جادهٔ تبعیّت ما برتابند و بحمدالله ازین اسباب اینجا هیچ نیست و مشرعِ این ملک و دولت ازین قذیات و دامنِ معاملتِ این رعایا و سپاه ازین قاذورات پاک‌ و آسوده است. پس ما را چون هیچ باعثی ضروری بر مبادرتِ این کار نیست ، پیش‌دستی نباید کردن و عنانِ تندی و شتابزدگی با دست گرفتن‌، چه هرکه مقدارِ ضعف و قوّتِ سپاه خویش نشناسد و نداند که از هر یک چه کار آید و همه را جنگی و به‌کار آمده انگارد و شایستهٔ روز حرب شمارد‌، بدو آن رسد که بدان سوارِ نخچیر‌گیر رسید. ملک گفت‌: چون بود آن داستان‌؟
مخدوم من. مکتوب جاخالی منظومی است که بعد از مهاجرت مهربان انفاد ایروان شده بود البته به نظر رسیده است. اولش این بود که:
روز دیگر از سرکار شاهزادگان و خادمان حرم، فردا فردا تعارف و مبارک باد آمد و امناء و امراء و حکام و معارف و اشراف و قواد ممالک ایران هر یک فراخور حال، پیشکش و شیرینی از حضور ولیعهد روحی فداه گذراندند و حضرت ولیعهد هر چه از جنس و مبلوس بود بشاهزادگان و امیرزادگان و وزرای آنها مخصوص داشتند و با فرامین همایون ولیعهدی که بافتخار هر یک صادر شده بود فرستادند. اما اختصاص خراسان از سایر ممالک این بود که خلعت والی والاشان دامت شوکته و مرحمتی که به آن برادر مهربان شد، از سرکار اقدس همایون شاهنشاهی بود و یک نفر نایب یوزباشی خواهد آمد و فرامین قضا آئین مصحوب عالیجاه فضلعلی خان انفاد گردید؛ لقب وزارت بشما و سرداری بعالیجاه نور محمدخان و ریش سفیدی بعالیجاه نجفعلی شاه کشیکچی باشی بعالیجاه امیر مرحمت شد. والسلام
تیغ را گرچه جهانگیر بود گوهر او چه کنم چون نبو قوّت انفاد مرا؟
منشی فلک اجری ارزاق نداند تا نشنود از کلک تو پروانه انفاد