معنی کلمه ساك در لغت نامه دهخدا
ساک. ( اِ ) درختی است بلند، و در هندوستان بسیار، و گویند چوبش سیاه است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). رجوع به ساج و ساگ شود.
ساک. ( اِ ) نام خورشی است مانند آش که در آن برنج واسفناج و نخود و آب غوره کرده و گوشت پخته نان خورش کنند و در تبرستان این متداول و معروف و مستعمل است.( انجمن آرا ) ( آنندراج ). رجوع به آش ( آش ساک ) شود.
ساک. ( فرانسوی ، اِ ) کیسه که از چرم یا پارچه های ضخیم سازند و مایحتاج در آن نهند. خریطه. || کوله پشتی که کوه نوردان توشه خود در آن نهند.
ساک. ( اِخ ) سکائی. یکی از اقوامی که در روزگاران قدیم از درون آسیای میانه یعنی از ترکستان شرقی یا ترکستان چین تا دریای آرال و خود ایران ، و از این نواحی بفاصله هایی تا رود دن و از آن رود تا رود بزرگ دانوب پراکنده بودند. و در هر قسمت از این صفحات پهناور بنامی دیگر نامیده میشدند. آن دسته را که از طرف آسیای میانه با ایران سر و کار داشتند جغرافی نگاران باستان ساک یا ساس نامیده اند، و داریوش بزرگ سَک َ یا سَکا مینامد. مردمانی که در اروپای شرقی سکنی داشتند در کتب هردوت موسوم به سکیث هستند و اسسیت فرانسوی شده این نام است. ( از ایران باستان مشیرالدوله ج 1 ص 577 و ج 2 ص 1379 ). || سواران پارسی را ساک گویند. ( همان کتاب ج 2 ص 1885 از آریان کتاب 7 فصل 2 بند 4 ). رجوع به سکا شود.