( آکله ) آکله. [ ک ُ ل َ / ل ِ ] ( اِ ) آکوله. بهترین جنسی از اجناس برنج. اجود انواع برنج. آکله. [ ک ِ ل َ ] ( ع ص ، اِ ) تأنیث آکِل. خورنده ( زن ). || هر قرحه که گوشت را خورد. || خوره. خوره باد. ( ربنجنی ). || قسمی ریش که بر اندام افتد و گوشت را خورد. و این غیر ارمنی دانه است. جذام. و قسمی از آن آکله دهان است که تنها در دهان پیدا شود. - امثال : مال یتیم آکله است ؛ یعنی چون کسی آن را در مال خود درآمیزد همه مال تباه شود. || ماشیه چرنده. ( اکلة ) اکلة. [ اَ ل َ ] ( ع اِ )اکله. یکبار خوردن به سیری. ( منتهی الارب ) ( مؤید الفضلاء ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). اکلة. [ اِ ل َ ] ( ع اِ ) اکله. خارش. ج ، آکال. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || هیأت خوردن. گویند: انه لحسن الاکلة. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). اکلة. [ اِ ل َ ] ( ع مص ) اکله. خارش کردن. ( ناظم الاطباء ). اکلة. [ اِ / اَ / اُ ل َ ] ( ع اِ ) اکله. غیبت و سخن چینی. گویند: انه لذواکلة؛ او سخن چین است. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). غیبت مردم کردن. ( مؤید الفضلاء ). غیبت. ( از مهذب الاسماء ). اکلة. [ اُ ل َ ] ( ع اِ ) لقمه. ( منتهی الارب ) ( دهار ) ( ناظم الاطباء ) ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ). تکه. ( یادداشت مؤلف ). سپیچی ( در تداول مردم قزوین ). یک لقمه. ( مؤید الفضلاء ) ( آنندراج ). || قرصه. گویند: اکلت اکلة واحدة؛ ای لقمة او قرصة. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). قرصه. طعمه. ( از اقرب الموارد ). قرص. گرده. ( یادداشت مؤلف ). یک قرص.( مؤید الفضلاء ) ( آنندراج ). || طعام و خورش. ج ، اُکَل. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( از متن اللغة ) ( ناظم الاطباء ). - ذوالاکلة ؛ لقب حسان بن ثابت رضی اﷲ عنه. ( از منتهی الارب ). رجوع به حسان شود. اکلة. [ اَ ک َ ل َ ] ( ع اِ ) هم اکلة رأس ؛ عدد ایشان کم است یک کله آنها را سیر می کند. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). ج ِ آکل : اکلة رأس ؛ قلیل العدد. ( یادداشت مؤلف ) ( از متن اللغة ). اکلة. [ اَ ک ِ ل َ ] ( ع اِ ) اکله. خارش. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || مرضی است که عضو از آن خورده می شود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). خوره باد. ( مهذب الاسماء ) ( یادداشت مؤلف ). خوره. ( یادداشت مؤلف ). نزد پزشکان بیماریی باشد که بر حسب صورت زخم است و مانند سایر زخمهاست جز اینکه در مدت کمی ریشه دواند و به اندامهای دیگر نیز سرایت کند و این زخم را بویی هم هست و چون این زخم در اندامی از اندامهای بدن پدید آید کلمه را بنام آن اندام بطور اضافه بکار برند چنانکه اگر در دهان باشد گویند: اکلةالفم. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ) . || ( ص ) ماده شتری که از پشم درآوردن بچه در شکمش در زحمت است.( ناظم الاطباء ). || به معنی اُکَلَة یعنی بسیارخوار. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به اُکَلَة شود.
معنی کلمه آکله در فرهنگ معین
( آکله ) (کِ لِ ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - مؤنث آکل ، خورنده . ۲ - خوره ، جذام . ۳ - کنایه از: زن زشت و بدترکیب .
معنی کلمه آکله در فرهنگ عمید
( آکله ) جذام
معنی کلمه آکله در فرهنگ فارسی
( آکله ) ( اسم ) بهترین نوع برنج آکوله . تانیث آکل مونث آکل، خورنده، مرضی که فارسی خوره گویند، جذام ده از دهستان درجزین بخش رزن شهرستان همدان .
معنی کلمه آکله در دانشنامه اسلامی
[ویکی الکتاب] معنی أُکُلُهُ: خوردنی اش معنی أَکَلَهُ: اورا خورد ریشه کلمه: اکل (۱۰۹ بار)ه (۳۵۷۶ بار) «أُکُل» (با ضم الف و سکون یا ضم کاف) به معنای چیزی است که خورده می شود (از مادّه «أَکْل» به معنای خوردن); و به معنای هر گونه مادّه خوراکی است.
معنی کلمه آکله در ویکی واژه
آکِلِه آکُلِه (پزشکی): خوره، جذام. این ناخوشی ... نمیدانم آکله است ... یا چه کوفتی است. «صادقهدایت» (گفتگو): ویژگی زن گستاخ و پرور. مؤنث آکل، خورنده. آکله است نمیشود با او طرف شد. نوعی برنج. آکِلِه کنایه از: زن زشت و بد ترکیب.
جملاتی از کاربرد کلمه آکله
نویسنده آن سید نصراله تقوی از علمای دوره مشروطه و در دورهٔ اول نماینده وعاظ و ذاکرین در مجلس بود. معتقد است که مملکت بی قانون با وجود نظامهای قانونمند و سلطه گر در دنیا، لقمه طیب و آکله حلال میگردد در چنین شرایطی، چه راهی را باید برگزید یا باید تسلیم شویم و طوق بندگی بر گردن نهیم و با دست خود اسلام را تنها گذاریم یا این که طوایف فاسده و فرق ضاله سبقت گیرند و قدرت را به چنگ آورند و بدین صورت مذهبمان تغییریابد یا این که مخالفین مذهب و آنانی که مذهب را مضیع حقوق بشر میدانند سوارکار شوند یا این که در نهایت علما، خود کمر همت ببندند و مجلسی را که حافظ حقوق ملت و مجری قوانین اسلام باشد بنا کنند.
اینست فتنه مشرکان در درخت ملعونه که اللَّه گفت: «إِلَّا فِتْنَةً لِلنَّاسِ» همانست که جای دیگر گفت: «إِنَّا جَعَلْناها فِتْنَةً لِلظَّالِمِینَ، إِنَّها شَجَرَةٌ تَخْرُجُ فِی أَصْلِ الْجَحِیمِ». و روی عن ابن عباس: الشّجرة الملعونة الکشوت الّتی تلتوی علی الشّجر و فی الملعونة اقوال و احدها انّه لمّا اشبه طلعها رؤس الشّیاطین و الشّیطان ملعون کانت الشّجرة ملعونة، و الثّانی ان آکلها ملعون فاجری اللّعنة علیها، و الثّالث سمّیت ملعونة لضررها و العرب تقول لکلّ طعام مکروه ضارّ ملعون. و قیل فی الآیة تقدیم و تأخیر تقدیرها: و ما جعلنا الرّؤیا الّتی اریناک و الشّجرة الملعونة فی القرآن الّا فتنة للنّاس، ثمّ قال: «وَ نُخَوِّفُهُمْ» یعنی بالزّقوم فی النّار، «فَما یَزِیدُهُمْ» التّخویف، «إِلَّا طُغْیاناً کَبِیراً» کفرا و مجاوزة حدّ فی العصیان، ثمّ عقّب هذا بحدیث آدم و کبر ابلیس و عتوه علی ربّه، فقال عزّ من قائل: «وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِیسَ» مضی تفسیره، «قالَ أَ أَسْجُدُ» استفهام انکار، «لِمَنْ خَلَقْتَ طِیناً» نصب علی الحال یعنی انّک انشأته فی حال کونه طینا و یجوز ان یکون تمییزا یعنی من طین.
نوح در حق پسر خویش- کنعان- می گفت:«رب ان ابنی من اهلی» و قهر جلالت و عزت جبروت پادشاهی ندا می کرد: یا نوح«انه لیس من اهلک» خار، قلع را شاید و مار، قتل را و در شریعت، عقل اجازت می دهد که چون عضوی از اعضای مردم به بیماری متعدی چون آکله و جدر و جذام یا از زهر مار متالم ومتاثر گردد، از برای سلامت مهجت و ابقای بقایای اعضا، آن عضو را- اگر چه شریف بود- به قطع و حرق علاج فرمایند و فرزند من، مرا به منزلت عضوی بود بایسته، اما آکله و بیماری در وی افتاد قطع اولیتر، خاصه که از برای دفع شهوت، رفع ملک و دولت من می طلبد و گفته اند:
قلت: ارید ان لا ارید، قال انت عبدی حقّا گفت در عالم حقایق از روی الهام حق جل جلاله مرا ترقی داد و در هزار موقف بداشت در هر موقفی مملکت کونین بر من عرض داد، بتوفیق الهی خود را از بند همه آزاد دیدم، گفتم ازین ذخایر و درر الغیب که در پیش ما ریختی هیچ نخواهم، آن گه در آخر موقف گفت: پس چه خواهی؟ گفتم: آن خواهم که نخواهم من که باشم که مرا خواست بود من که باشم که مرا من بود، نفس بت است و دل غول علم خصم اشارت شرک عبارت علّت پس چه ماند یکی و بس باقی هوس. امّا صدق در وفای عزم آنست که مرد در دین با صلابت بود و در امر با غیرت و در وقت با استقامت، چنان که صحابه رسول بودند که بعزم خویش وفا کردند و در قتال دشمن تن سبیل و جان فدا کردند تا رب العزة ایشان را در ان وفای عزم و تحقیق عهد بستود که رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ، و آن مرد منافق که با خدا عهد کرد و در دل عزم داشت که اگر مرا مال دهد بذل کنم و راه تقوی را از ان مرکب سازم پس عزم خویش را نقض کرد و بوفای عهد باز نیامد تا رب العزة در حق وی میگوید: وَ مِنْهُمْ مَنْ عاهَدَ اللَّهَ لَئِنْ آتانا مِنْ فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَ لَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ تا آنجا که گفت: بِما أَخْلَفُوا اللَّهَ ما وَعَدُوهُ وَ بِما کانُوا یَکْذِبُونَ او را دروغ زن گفت و کاذب نام کرد بآن خلف وعد و نقض عهد که از وی برفت. امّا صدق صادقان در سلوک راه دین و اعمال ایشان آنست که در هر مقامی از مقامات راه دین چون توبه و صبر و زهد و خوف و رجا و غیر آن، حقیقت آن از خویشتن طلب کنند و بظواهر و اوائل آن قناعت نکنند، نه بینی که رب العزة در صفت مؤمنان فرمود: إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللَّهِ وَ رَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ أُولئِکَ هُمُ الصَّادِقُونَ. جای دیگر فرمود: لَیْسَ الْبِرَّ أَنْ تُوَلُّوا وُجُوهَکُمْ و بآخر آیت گفت: أُولئِکَ الَّذِینَ صَدَقُوا، تا شرایط حقایق ایمان در ایشان مجتمع نشد ایشان را صادق نخواند، و اگر مثالی خواهی کسی، که از چیزی ترسد نشان صدق وی آن بود که بتن میلرزد و بر وی زرد بود و از طعام و شراب بازماند چنانک داود پیغامبر صلوات اللَّه و سلامه علیه بآن زلّت صغیره که وی را افتاد چهل روز بسان ساجدان سر بر زمین نهاد و میگریست تا آن گه که از اشک چشم وی گیاه از زمین برآمد ندا آمد که ای داود چرا میگریی، اگر گرسنهیی تا ترا طعام دهم ور تشنهای تا آب دهم ور برهنهای تا بپوشم، داود از سر سوختگی بنعت زاری نالهای کرد که از ان نفس وی چوب بسوخت، آن گه گفت: بار خدایا بر گریستن من رحمت کن و گناه من بر کف دست من نقش کن تا هرگز فراموش نکنم رب العالمین صدق وی در معاملت وی بشناخت توبه وی بپذیرفت و دعای وی اجابت کرد. و هم در اخبار داود است که چون بر گناه خود خواست که نوحه کند نخست هفت روز هیچیز نخورد و گرد زنان نگشت پس روی بصحرا نهاد و سلیمان را گفت تا ندا کند در انجمن بنی اسرائیل که هر که میخواهد که نوحه داود بشنود تا حاضر آید، خلق بسیار جمع شدند و مرغان هوا و وحوش صحرا همچنین و داود ابتدا بتسبیح و ثنای اللَّه کرد و آن گه صفت بهشت و دوزخ در آن پیوست و بآخر نوحه کرد بر گناه خویش و سخن در خوف گفت تا خلق بسیار در سماع آن بیجان گشتند تا آن حد که سلیمان بر سر وی ایستاده بود، گفت: ای پدر بس کن که جمع بسیار هلاک شدند. آوردهاند که روزی چهل هزار حاضر بودند و از ایشان سی هزار هلاک شدند، اینست نشان صدق در ابواب معاملت و در خبر است از مصطفی علیه الصلاة و السلام که هرگز جبرئیل از آسمان فرو نیامد بر من که نه من او را ترسان و لرزان دیدم از بیم حق جل جلاله، و علی بن الحسین را رضوان اللَّه علیهما دیدند که طهارت کرد و بر در مسجد بیستاد روی زرد گشته و لرزه بر اندام وی افتاده، او را گفتند: این چه حال است؟ گفت: نمیدانید که پیش که خواهم رفت و بحضرت که خواهم ایستاد؟! داود طائی عالم وقت بود و در فقه فرید عصر بود و در مقام صدق چنان بود که آن شب که از دنیا بیرون شد از بطنان آسمان ندا آمد که: یا اهل الارض ان داود الطائی قدم علی ربه و هو عنه راض با این منزلت و منقبت در صدق عمل چنان بود که بو بکر عیاش حکایت کند که در حجره وی شدم او را دیدم نشسته، پارهای نان خشک در دست داشت و میگریست، گفتم: مالک یا داود؟ فقال: هذه الکسرة ان آکلها و لا ادری أ من حلال هی ام حرام حقّا که هر که عزّت دین بشناخت هرگز هوای بشریّت ازو بر نخورد، اگر یک نفس از صدق صدیقان سر از قبه صفات خود بیرون کند و بما فرو نگرد جز بی قدری نعت ما هیچ چیز نبیند.
و ابوالخیر اقطع را آکله اندر پای افتاده بود. اطبا گفتند که: «این پای را بباید برید.» وی بدان رضا نداد. مریدان گفتند که: «اندر نماز پای وی بباید برید، او خود خبر ندارد.» چنان کردند. چون از نماز فارغ شد پای بریده دید.
فلونال من رغفهم نائل لعادت لآکلها اکله
روی عن جابر بن عبد اللَّه: «ان رسول اللَّه (ص) اقام ایاما لم یطعم طعاما، حتّی شقّ ذلک علیه، فطاف فی منازل ازواجه فلم یجد عند واحدة منهن شیئا، فاتی فاطمة فقال: یا بنیّة! هل عندک شیئا آکله فانی جائع. فقالت: لا و اللَّه بابی انت و امی، فلما خرج من عندها رسول اللَّه ص بعثت إلیها جارة رغیفین و بضعة لحم، فاخذته منها فوضعته، فی جفنة لها و غطت عندها و قالت و اللَّه لاؤثرنّ بها رسول اللَّه (ص) علی نفسی و من عندی، و کانوا جمیعا محتاجین الی شبعة طعام، فبعثت حسنا او حسینا الی رسول اللَّه فرجع الیها، فقالت بابی انت و امی، قد اتانا اللَّه بشیء فخبأته لک، فکشفت عن الجفنة فاذا هی مملوءة خبزا و لحما، فلما نظرت الیها عرفت انها برکة من اللَّه عزّ و جلّ. فحمدت اللَّه و صلّت علی نبیّه ص. فقال علیه السلام: من این لک یا بنیة! فقالت هو من عند اللَّه إِنَّ اللَّهَ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ. فحمد اللَّه و قال: الحمد للَّه الذی جعلک شبیهة سیدة نساء بنی اسرائیل، فانها کانت اذا رزقها اللَّه شیئا فسئلت عنها قالت هو من عند اللَّه ان اللَّه یرزق... و بعث رسول اللَّه الی علی (ع) ثم اکل رسول اللَّه (ص) و فاطمة و علی و الحسن و الحسین و جمیع ازواج النبی (ص) و اهل بیته جمیعا حتی شبعوا قالت فاطمة و بقیت الجفنة کما هی و اوسعت منها علی جمیع جیرانی، و جعل اللَّه عزّ و جلّ فیها برکة و خیرا.
روی ان عمر کان یقول: لو ان رجلا هرب من رزقه لا تبعه حتی یدرکه کما ان الموت یدرک من هرب منه، له اجل هو بالغه و اثر هو واطئه و رزق هو آکله و حتف هو قاتله، فاتقوا اللَّه و اجملوا فی الطلب و لا یحملنّکم استبطاء شیء من الرزق ان تطلبوه بمعصیة اللَّه فان اللَّه عز و جل لا ینال ما عنده الا بطاعته و لن یدرک ما عنده بمعصیته، فاتقوا اللَّه و اجملوا فی الطلب.
روی عن عائشة و ابی موسی الاشعری ان النبی (ص) کان یأکل الدجاج و الفالوذ، و کان یعجبه الحلواء و العسل، و قال: «ان المؤمن حلو یحبّ الحلاوة، و قال: فی بطن المؤمن زاویة لا یملأها الا الحلواء»، و روی: ان الحسن کان یأکل الفالوذ، فدخل علیه فرقد السبخی، فقال: «یا فرقد! ما تقول فی هذا»؟ فقال: لا آکله و لا احب اکله، فأقبل الحسن علی غیره کالمتعجب، و قال: «لعاب النحل بلباب البرّ مع سمن البقر، هل یعیه مسلم»؟ و جاء رجل الی الحسن، فقال: ان لی جارا لا یأکل الفالوذ. قال: فلم؟ قال: یقول سمن البقر لا نؤدّی شکره، فقال الحسن: فیشرب الماء البارد. قال: نعم. قال: «ان جارک جاهل ان نعمة اللَّه علیه فی الماء البارد اکثر من نعمته علیه فی الفالوذ».
که را که در دهن از ریش آکله افتد کنم هر آینه ز انگشت زیر خود مسواک
بلک پادشاه باید که بسیاست و انتقام و رجولیت و حمیت مشهور باشد. اگر جرمهای خرد باشد تخویف کند و تهدید نماید و حجت گیرد و نصیحت فرماید و حلم برزد و عفو کند و اگر جرمی بود که موجب قصاص باشد یا بخلل ملک تعلق دارد البته ازان در نگذرد و بفرمان شرع تیغ بیدریغ را کار فرماید. این معنی حاشا چون علت آکله باشد که در عضوی پدید آید البته اهمال نتوان کرد آن عضو را بتیغ جدا باید کرد تا آن علت بجملگی اعضا سرایت نکند.