معنی کلمه تکوک در لغت نامه دهخدا
خور بشادی روزگار نوبهار
می گسار اندر تکوک شاهوار.رودکی.هزار از بزرگان خسروپرست
تکوک بلورین و بالغ بدست.اسدی. || چیزی بود که از آبگینه و سفال سازند و اندرو حبوب نهند چون گندم و جو و غیره. ( فرهنگ اسدی نخجوانی )
من فراموش نکردستم و نه خواهم کرد
آن تکوک جو آن ناوه اشنان ترا.منجیک.
تکوک. [ ت ُ ]( اِ ) غرفه بزرگ را گویند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). در نسخه سروری و جز آن بکوک ( ببای تازی و کاف ) آورده و پلوک بلام نیز بدین معنی آورده اند و اختلاف بسیار و خبط بیشمار نموده اند. ( فرهنگ رشیدی ). غرفه بزرگ ونشانه تیر و هدف را در برهان قاطع نگاشته و برهانی ندارد و اصح آنست که در بای پارسی نگاشته شده و سروری و دیگران در این لغت اختلاف بسیار و خبط بیشمار کرده اند واﷲ اعلم. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ) :
گشته تکوک باره بسان سرایچه ( کذا )
بانگ سریچه خاسته اندر سرای او.دقیقی ( از حاشیه فرهنگ اسدی نخجوانی ).|| نشانه تیر و هدف را هم گفته اند. ( برهان ). هدف و نشانه تیر. ( ناظم الاطباء ). رجوع به تلوک شود.
تکوک. [ ت ُ ] ( ع مص ) تک تکوکاً. احمق گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || لاغر و مردنی بودن. ( از اقرب الموارد ).