معنی کلمه تراشنده در لغت نامه دهخدا
مگر کآن غلام از جهان درگذشت
بدیگر تراشنده محتاج گشت.نظامی.تراشنده استادی آمد فراز
بپوشیدگی موی او کرد باز.نظامی.تراشنده کاین داستان را شنید
به از راست گفتن جوابی ندید.نظامی. || تراش دهنده ، چون تیشه سنگتراشان ، یا درودگران و جز آنها :
هم طبع او چو تیشه تراشنده
هم خوی او برنده چو منشارش.خاقانی.