اخفاف

معنی کلمه اخفاف در لغت نامه دهخدا

اخفاف. [ اِ ] ( ع مص ) سبک حال شدن. سبکبار شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). سبکبار گشتن. ( زوزنی ). || خداوند ستور سبک شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || دور کردن بردباری از کسی و سبب سبکی وی گردیدن.
اخفاف. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ خُف. سپل های شتران. || کفهای پای شترمرغ. || سُم فیلان : بزخم تیر اطراف و اخفاف آن فیلان بر هم دوختند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). آن کافر فاجربا دوازده هزار سوار گزیده و سی هزار پیاده و سیصد سرفیل که زمین از آسیب اخفاف ایشان نالان می گشت بموازات رایات سلطان آمد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || موزه ها. || ( ص ، اِ ) ج ِ خفیف. سبک ها.

معنی کلمه اخفاف در فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ خُف . ۱ - کف پای شتر. ۲ - سم شترمرغ . ۳ - کفش .

معنی کلمه اخفاف در فرهنگ عمید

سُم ها.

معنی کلمه اخفاف در فرهنگ فارسی

جمع خف و جمع خفیف، سبک شدن، سبکبارشدن، سبک حال شدن
سپل های شتران کف های پای شترمرغ

معنی کلمه اخفاف در ویکی واژه

جِ خُف.
کف پای ش
سم شترمرغ.
کفش.

جملاتی از کاربرد کلمه اخفاف

اذا خذ لتک آمال بطیة فادر کها باخفاف المطیة
«وَ کَذلِکَ بَعَثْناهُمْ» ای کما انمناهم فی الکهف و منعنا هم من الوصول الیهم و حفظنا اجسامهم من البلی علی طول الزّمان و ثیابهم من العفن علی مرّ الایّام بقدرتنا فکذلک بعثنا هم من النّومة التی تشبه الموت، «لِیَتَسائَلُوا بَیْنَهُمْ» لیتحدّثوا و یسأل بعضهم بعضا یعنی الجأنا هم الی ان یسأل بعضهم بعضا عن مدة لبثهم فیعرفوا ما جری علیهم و یعلموا قدرة اللَّه عزّ و جل و لیعلم سائر النّاس ایضا حالهم، «قالَ قائِلٌ مِنْهُمْ» یعنی رئیسهم مکسلمینا، «کَمْ لَبِثْتُمْ» ای کم لبثتم مدّة، کم مرّ علینا منذ دخلنا الکهف، «قالُوا لَبِثْنا یَوْماً» لانّهم دخلوا الکهف غدوة، فلمّا رأوا الشّمس قالوا، «أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ» توقّیا من الکذب و کان قد بقیت من الشّمس بقیّة، فلمّا نظروا الی اظفارهم و اشعارهم تیقّنوا انّ لبثهم اکثر من یوم و من بعض یوم فاحالوا علی اللَّه معرفة ذلک، «قالُوا رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ» و قیل انّ رئیسهم لمّا رأی اختلافهم قال: «رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما لَبِثْتُمْ»... «فَابْعَثُوا أَحَدَکُمْ بِوَرِقِکُمْ» ای بدراهمکم، «هذِهِ إِلَی الْمَدِینَةِ» و کانت دراهم کاخفاف الإبل من ضرب ملکهم دقیانوس، قرأ ابو عمرو و حمزة و ابو بکر و روح عن یعقوب: «بِوَرِقِکُمْ» بسکون الرّاء و من بقی بکسر الرّاء و هما لغتان مثل کبد و کبد و کتف و کتف. و قیل الورق الفضّة مضروبة کانت او غیر مضروبة، دلیله ان عرفجة بن اسعد اصیب انفه یوم الکلاب فاتّخذ انفا من و رق فانتن علیه فامره النّبی (ص) ان یتّخذ انفا من ذهب، «فَلْیَنْظُرْ أَیُّها» ای بایعی اهل المدینة، «أَزْکی‌ طَعاماً» ای احلّ طعاما و اطهر و اطیب من جهة انّه ذبیحة مؤمن او من جهة انّه غیر مغصوب. و قیل «أَزْکی‌» ای اکثر و ارخص، «فَلْیَأْتِکُمْ بِرِزْقٍ مِنْهُ» ای بطعام و قوت، «وَ لْیَتَلَطَّفْ» ای و لیترّفق فی شراه او فی دخول المدینة و یخف نفسه و ما یشتریه لئلّا یعلم به، «وَ لا یُشْعِرَنَّ بِکُمْ أَحَداً» ای لا یفعل ما یکون سببا لمعرفة القوم باحوالکم.
خرس گفت: سره می‌گوئی، امّا عاقلان که عیارِ عبرتِ کارها گرفته‌اند و حقایقِ امور بترازویِ خبرت برکشیده، چنین گفته‌اند: اَلمَتَأَنِّی فِی عِلَاجِ الدَّاءِ بَعدَ اَن عَرَفَ وَجهَ الدَّواءِ کَالمُتَأَنِّی فِی اِطفَاءِ النَّارِ وَ قَد اَخَذَت بِحَواشِی ثِیَابِهِ . هر کرا دردی پدید آید که وجهِ مداواتِ آن شناسد و بتعلّل روزگار برد و باصلاحِ بدن و تعدیلِ مزاج مشغول نگردد، بدان کس ماند که همه اعطاف و اطرافِ جامهٔ او شعلهٔ آتش سوزان فرو گیرد و او متفکّر و متأنّی، تا خود دفعِ آن چونه تواند کرد و هرک حدیث پیش‌بینان نشنود، اگر پس از آن پشیمانی خورد، بدان سزاوار باشد، اَطعِم اَخَاکَ تَمرَهًٔ فَأِن اَبَی فَجَمرَهًٔ. شتر گفت: بدامِ صعوه مرغابی نتوان گرفت، مرا با درفشِ پنجهٔ شیر تپانچه زدن وقاحتی شنیع باشد و اگر نیز توانائی آن داشتمی، هم سلاحِ قدرت در پایِ عجز ریختن و با او نیاویختن اختیار کردمی و تعرّضِ کسی که گوشت بر استخوان و خون در رگ از مددِ نعمت و مادهٔ تربیت او دارم ، روا نداشتمی و چون ذات‌البینِ بندگی و خداوندی این صورت گرفت، آن به که پیش از خرده حرکتی که در میان آید و بجان غرامت باید کشید، باسرِ حرفهٔ اول روم و این لقمهٔ چرب بگذارم و بهمان آردِ مجرّد که از اجرتِ عمل راتب هر روزهٔ من بود، قانع شوم و آنچ بمزدِ چهار حمّالِ اخفاف بستانم، وجهِ کفاف سازم، وَ اِنَّ اَطیَبَ مَا یَأکُلُ الرَّجُلُ مِن کَسبِ یَدِهِ؛ و گفته‌اند : هرک زندگانی بآسانی کند، مرگش هم بآسانی بود و فی‌المثل اَلمُعَاشَرَهُٔ تَرکُ المُعَسَرَهِٔ . و ای برادر، آن هنگام که من در آرامگاهِ کنام با برادرانِ صحبت هم هور و هم‌خواب بودم، روزخار میکندم و شب بار میبردم و بالحانِ خارکنی از حداءِ حادیان وقتِ خویش خوش می‌داشتم و پهلو بر بسترِ امن و آسایش می‌نهادم و پای در دامنِ گلیم که باندازهٔ خویش بود، می‌کشیدم و خوش می‌خوردم و در مرابضِ طرب می‌چریدم و بر مضاجعِ فراغت می‌غلتیدم، نه اندیشه بدی مواکل نه هراس ددی موکّل.
قوله: وَ آتُوا الزَّکاةَ میگوید زکاة از مال خویش بیرون کنید و مستحقان زکاة باز جویید و بایشان دهید و ایشان هفت صنف‌اند چنانک در آن آیت گفت: إِنَّمَا الصَّدَقاتُ لِلْفُقَراءِ وَ الْمَساکِینِ... الی آخر الآیة. و شرح آن بجای خویش گفته شود ان شاء اللَّه. و کسی که زکاة ندهد مال وی بر شرف هلاک بود، و کار وی بر خطر. مصطفی ع گفت «ما من عبد له مال لا یؤدّی زکاته الّا صفح له یوم القیمة صفائح یحمی علیه فی نار جهنم فیکوی بها جنبه و ظهره کلّما ردّت اعیدت له حتی یقضی اللَّه عز و جل بین عباده فی یوم کان مقداره خمسین الف سنة مما تعدّون، ثم یری سبیله امّا الی جنة و امّا الی نار و ما من صاحب ابل لا یؤدّی زکاتها الّا یجاء بها یوم القیمة بابله کاحسن ما کانت علیه، ثم یبطح له بقاع قرقر کلّما مرّت اخریها ردّت علیه اولاها. حتی یقضی اللَّه بین عباده فی یوم کان مقداره خمسین الف سنة مما تعدّون، ثم یری سبیله امّا الی الجنّة امّا الی النار. و ما من صاحب غنم لا یؤدّی زکاتها الا یجاء به یوم القیمة فغنمه کآثر ما کانت، فتنطح له بقاع قرقر فتطؤه باخفافها و تنطحه بقرونها لیس فیها غضباء و لا جدعاء کلّما مضت علیه اخریها ردت علیه اولیها، حتی یقضی اللَّه بین عباده فی یوم کان مقداره خمسین الف سنة مما تعدّون، ثم یری سبیله امّا الی الجنّة امّا الی النّار»