باردان

معنی کلمه باردان در لغت نامه دهخدا

باردان. ( اِ مرکب ) خرجین و جوال و هر ظرفی که در آن چیزی کنند. ( برهان ). آوند و ظرف که در آن چیزی نهند، از برهان و شروح نصاب ، و در رشیدی نوشته که جوال و خرجی. ( غیاث ). خرجین. ( جهانگیری ). خورجین و جوال و ظروف از قبیل شیشه و سبو و قرابه و امثال آن. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). اِناء. حَقیبة. وِعاء.( زمخشری ) ( دهار ) ( مجمل اللغه ) ( ترجمان القرآن ). خَنور. آوند. جامه دان. جوال. ( فرهنگ خطی نسخه کتابخانه لغت نامه ). رخت دان. ظَرْف. ( مهذب الاسماء ) ( زمخشری ) ( ربنجنی ). آنچه از چوب خرما و مانند آن بافند جهت بار خربزه و مانند آن ، شریجه. رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 شود. بمعنی جوال ، حکیم سنائی فرماید :
چو اندر باردان او یکی ذره نمیگنجد
چگونه کل موجودات را در آستین دارد؟( از فرهنگ سروری ).در بازار آنجا [ مصر ] از بقال و عطار و پیله ور هرچه فروشندباردان آن از خود بدهند اگر زجاج باشد و اگر سفال واگر کاغذ. فی الجمله احتیاج نباشد که خریدار باردان بردارد. ( سفرنامه ناصرخسرو ).
محنت اندر سینه من ره ندانستی کنون
شاهراه سینه من بار دانست ازغمت.خاقانی.|| صراحی شراب. ( برهان ). صراحی. ( غیاث ) ( جهانگیری ) ( فرهنگ خطی نسخه کتابخانه لغت نامه ) ( شرفنامه منیری ). ظرف بزرگ با گردن طویل که برای نگهداری شراب بکار میرود. ( دِمزن ) : و منع شراب فروختن و خوردن و سایر ملاهی را بحدی رسانند... که قرابها و خمها و باردانها را نیز میریختند. ( از تاریخ فیروزشاهی ).

معنی کلمه باردان در فرهنگ معین

( اِ. ) ظرف .

معنی کلمه باردان در فرهنگ عمید

۱. جای بار، هر چه در آن کالا یا باری می گذارند.
۲. خورجین، جوال.

معنی کلمه باردان در ویکی واژه

ظرف.

جملاتی از کاربرد کلمه باردان

قسمت آن باردان مایده و نان گرم قسمت این عاشقان مملکت و فرخی
ولی گرد کوتارز نامور ز باردانس بگرفت تاج پدر
همان بیست و پنج خروار انباردان است که میخواهد به میرزا اسمعیل از محل دیگر مرحمت شود و این غله تیول او باشد.
خواجه بیمار و برده از هوسی بار خود سوی باردان کسی
شهر مصر بر کنار نیل نهاده است، به درازی، و بسیار کوشک‌ها و منظرها چنان است که اگر خواهند آب به ریسمان از نیل بردارند، اما آب شهر همه سقایان آورند از نیل، بعضی به شتر و بعضی به دوش و سبوها دیدم از برنج دمشقی که هریک سی من آب گرفتی و چنان بود که پنداشتی زرین است. یکی مرا حکایت کرد که زنی است که پنج هزار از آن سبو دارد که به مزد می‌دهد هر سبوی ماهی به یک درم و چون بازسپارند باید سبو درست باز سپارند. و در پیش مصر جزیره ای در میان نیل است که وقتی شهری کرده بودند و آن جزیره مغربی شهر است و در آن جا مسجد آدینه ای است و باغ هاست و آن پاره سنگ بوده است درمیان رود. و این دو شاخ از نیل هر یک به قدر جیحون تقدیر کردم اما بس نرم و آهسته می‌رود. و میان شهر و جزیره جسری بسته است به سی و شش پاره کشتی، و بعضی از شهر دیگر سوی آب نیل است و آن را جیزه خوانند و آن جا نیز مسجد آدینه ای است اما جسر نیست، به زورق و معبر گذرند، و در مصر چندان کشتی و زورق باشد که به بغداد و بصره نباشد. اهل بازار مصر هرچه فروشند راست گویند و اگر کسی به مشتری دروغ گوید او را بر شتری نشانده، زنگی به دست او دهند تا در شهر می‌گردد و زنگ می‌جنباند و منادی می‌کند که من خلاف گفتم و ملامت می‌بینم و هرکه دروغ گوید سزای او ملامت باشد. در بازار آن جا از بقال عطار و پیله ور هر چه فروشند باردان آن از خود بدهند اگر زجاج باشد و اگر سفال و اگر کاغذ فی الجمله احتیاج نباشدکه خریدار باردان بردارد، و روغن و چراغ آن جا از تخم ترب و شلغم گیرند و آن را زیت حارّ گویند، و آن جا کنجد اندک باشد و روغنش عزیز و روغن زیتون ارزان بود، پسته گران‌تر از بادام است و مغز بادام ده من از یک دینار نگذرد. و اهل بازار و دکانداران بر خران زینی نشینند که آیند و روند از خانه به بازار، و هر جا بر سر کوچه‌ها بسیار خران زینی آراسته داشته باشند که اگر کسی خواهد برنشیند و اندک کرایه می‌دهد، و گفتند پنجاه هزار بهیمه زینی باشد که هر روز زین کرده به کرا دهند، و بیرون از لشکریان و سپاهیان بر اسب نشینند یعنی اهل بازار و روستا و محترفه و خواجگان، و بسیار خر ابلق دیدم همچو اسب بل لطیف تر. و اهل شهر عظیم توانگر بودند در آن وقت که آن جا بودم.
چو اندر باردان من یکی ذره نمی‌گنجد چگونه کل موجودات را در باردان دارد