برگک
معنی کلمه برگک در فرهنگ فارسی
معنی کلمه برگک در فرهنگستان زبان و ادب
{chips} [علوم و فنّاوری غذا] ورقۀ نازک خشک شدۀ سیب زمینی و میوه
معنی کلمه برگک در دانشنامه عمومی
چنانچه دولپه ای ها دارای برگک هایی باشند، معمولاً روی یک دمگل به طور متقابل قرار می گیرند اما در تک لپه ای ها ممکن است تنها یک برگک وجود داشته باشد.
معنی کلمه برگک در دانشنامه آزاد فارسی
جملاتی از کاربرد کلمه برگک
و اما جواب آنچه گفت «چگونه روا باشد که شخص پیش از نوع باشد، واندر منطق نخست جنس است، آنگاه نوع، آنگاه شخص؟» با آنک پیش ازین بیان کردیم که این سخن نه بحق است، بل فعالطه است آنست که گوییم: هر که اقسام سخن را نیافته باشد چو نامی بر چیزی بشنود چنان گمان برد که آن نام را بر همه چیزها همان معنی است، چنانک چو میانه عامه معروف است نام قدیم و نام محدث، و همی داند که قدیم آن باشد که بزمان پیش از محدث باشد، پندارد هرچ نام پیشی برو افتد و نام سپسی بر دیگری افتد، این چیز که نام او پیشی برو افتد بزمان پیش از آن بوده باشد که سپسی برو افتادست و نه چنین است، بل بباید دانستن که پیش و پس بچهار قسمست کز آن یک قسمست که زمانی است و پس دیگر اقسام نه زمانی است، بل بوجهی دیگر چیزی پیش از چیزست و چیز سپس از چیزی است، اما آن پیشی که زمانی است چو پیشی نبوت عیسی است بر نبوت محمد علیهمااسلام یا چو پیشی هجرت پیغامبرست از مکه بمدینه بر هجرت وصی علیهالسلام از مکه بکوفه، و دیگر پیشی ذاتی است نه زمانی، چو پیشی یکی بر دو، و پیشی حیوان بر مردم. این پیشی نه زمانی است بل ذاتی است، اعنی آنچهاندر حیوان استاندر مردم هست، واندر مردم نیز چیزی دیگر هست که آناندر حیوان نیست، و سه دیگر پیشی پیشی مرتبت است چو حرفهاپیشی بر سخن یا بر کتاب، یا چو پیشی سخنگوی قومی بر یاران، و چهارم پیشی شرف است چو شرف حکیم و پیشی او بر درودگران، یا چو پیشی رئیس بر شهریاران، و تقدم زمانی بر چیزهاء طبیعی افتد و تقدم ذاتی بر چیزهاء عقلی افتد و جنس نوع از عقلیاتست. پس بباید دانستن که شخص مر نوع را بمنزلت جزوست مر کل را و نوع مر شخص را بمنزلت کل است مر جزو را و مر کل را وجود بجزوست، و روا باشد که جزوی باشد بی کل و روا نباشد کل بی جزو البته. ووجود نوع بسیاری شخص است و وجود شخص بوجود نوع نیست، و اگر ما شخصی بینیم آنرا منکر نتوانیم شدن و گفتن که این شخص نیست، چو ازین صورت اشخاص بسیاریست، بل آن صورت بذات خویش قایم باشد بی بسیاری، و نوع جز بسیاری شخص چیزی نیست. پس درست کردیم که پیشی نوع بر شخص و پیشی جنس بر نوع زمانی نیست، تا شاید گفتن که نخست نوع باید آنگاه شخص، بل ذاتی است و نوع از شخص موجود شده است ولکن نام نوع مر شخص را جمع کرده است نه چنانک مر نوع را بی شخص وجود بوده است، چنانک کسی گوید«درخت»، این نام جمع کند مر همه شاخها و برگ و بیخ و بار درخت را، ولکن نخست درخت نباشد بی هیچ شاخ و برگ و بار، (که) آنگاه شاخ و برگ و بیخ و بار برو بیرون آید، بل نخست بیخ باشد و یکی شاخ باشد و یکی برگک پدیدآید آنگاه همی افزاید و بر شاخها. همی افزاید و بیخها و برگها همی شود، تا چو تمام شد، آنگاه مر او را درخت گویند، و این نام جمع کند مر همگی شاخ و بیخ و بار درخت را، و این خواستیم که بگوییم.
بزد برگک تر سر از شاخ خشک پر از مشک شد زلفک بیدمشگ