معنی کلمه سيم در لغت نامه دهخدا
گروهی اند که ندانند باز سیم از سرب
همه دروغ زن و خربطند و خیره سرند.قریع ( از لغت فرس اسدی ص 296 ).یکی ز راه همی زر برندارد و سیم
یکی ز دشت به نیمه همی چند غوشای.طیان ( از لغت فرس اسدی ص 516 ).تنش سیم و شاخش ز یاقوت و زر
بر او گونه گون خوشه های گهر.فردوسی.گرچه زرد است همچو زر پشیز
یا سپید است همچو سیم ارزیز.لبیبی.شهان بخدمت او از عوار پاک شوند
برآن مثال که سیم نبهره اندر گاه.فرخی.پوشیده درخواست [ بونصر ] تا آنچه بروزگار ملک و ولایت امیرمحمد او را داده بودند اززر و سیم... نسختی کنند و بفرستند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260 ). چندان غلام ، زر، سیم و نعمت هیچ او را سود نداشت. ( تاریخ بیهقی ).
بگفت این وشد بر رخش اشک درد
چو سیم گدازیده بر زر زرد.اسدی.ای دریغ آن بر چو سیم سپید
که فروشی همی بسیم سیاه.انوری ( دیوان چ سعید نفیسی ص 447 ).بخواب دایم جز سیم و زر نمی بینی
ببین که زر همه رنج است و سیم جمله عنا.خاقانی.شنیدم که در روزگار قدیم
شدی سنگ در دست ابدال سیم.سعدی.- سیم بهبهانی ؛ نقره غیرخالص و مغشوش. ( آنندراج ).
|| پول. پول مسکوک. نقد :
چندیت مدح گفتم و چندی عذاب دید
گر ز آنکه نیست سیمت جفتی شمم فرست.منجیک.ای گل فروش گل چه فروشی برای سیم
وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل.کسایی.میانش بخنجر کنم بردو نیم
بخرند چیزی که باید به سیم.فردوسی.پس مشتی رند را سیم دادند که سنگ زنند و مرد خود مرده بود. ( تاریخ بیهقی ). و نایب برید را بخواندم و سیم و جامه دادم تا بدان نسخت که خوانده انهاء کرد. ( تاریخ بیهقی چ فیاض ص 333 ).