راصد

معنی کلمه راصد در لغت نامه دهخدا

راصد. [ ص ِ ] ( ع ص ) چشم دارنده. ( منتهی الارب ). پاسبان. ( مهذب الاسماء ). چشم دارنده و مراقب چیزی. ( ناظم الاطباء ). رقیب. ( اقرب الموارد ). آنکه در مرصاد یعنی طریق برای حراست نشیند.( از کشاف اصطلاحات الفنون ) ( از اقرب الموارد ). ج ، رَصَد. ( تاج العروس ). ج ، رَصَّد و رصد. ( از اقرب الموارد ). نگهبان. ( یادداشت مؤلف ). و رجوع به رصد شود. || مراد از منجم. ( غیاث اللغات ). منجم. ( ناظم الاطباء ). چشم دارنده از منجم. ( آنندراج ). در عرف منجمان کسانی را گویند که ستارگان را رصد میکنند یا منتظر حرکت آنها و رسیدن بموضع معین میشوند. ج ، رصد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). رجوع به رصد شود :
پیش از آن راصد ستاره شناس
از پی بخت بود داشته پاس.نظامی.راصد چرخ آبگون بوده
قطره تا قطره قطر پیموده.نظامی ( هفت پیکر ص 66 ).حکم کردند راصدان سپهر
کان خلف را که بود زیباچهر.نظامی.|| ( اِ ) جایی که مشغول رصد هستند و آن از باب تسمیه محل بنام حال است. ج ، رصد. ( کشاف اصطلاحات الفنون ). || شیر غرنده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). شیر بیشه. ( ناظم الاطباء ). اسد. ( اقرب الموارد ).
راصد. [ ص ِ ] ( اِخ ) تقی الدین محمد معروف به راصد، از مشاهیر علم هیأت و ریاضی بود و مؤلفاتی داشت که از آنجمله کتاب «غنیة الطلاب فی علم الحساب » است. وی بسال 993 هَ. ق. درگذشت. ( از قاموس الاعلام ترکی ). رجوع به تقی الدین محمد در ج 1 ریحانة الادب شود.

معنی کلمه راصد در فرهنگ معین

(ص ) [ ع . ] (اِفا. ) ۱ - مراقب ، چشم دارنده . ۲ - چشم به راه . ۳ - منجم ، اخترشمار. ج . راصدین .

معنی کلمه راصد در فرهنگ عمید

۱. چشم دارنده، مراقب، نگهبان.
۲. (نجوم ) منجم.

معنی کلمه راصد در فرهنگ فارسی

چشم دارنده، مراقب، نگهبان، منجم ستارگان
( اسم ) ۱ - مراقب چشم دارنده . ۲ - چشم براه . ۳ - منجم اختر شمار جمع راصدین .
تقی الدین محمد معروف به راصد از مشاهیر علم هیات و ریاضی بود و مولفاتی داشت که از آن جمله کتاب ( غنیه الطلاب فی علم حساب ) است .

معنی کلمه راصد در ویکی واژه

مراقب، چشم دارنده.
چشم به راه.
منجم، اخترشمار.
راصدین.

جملاتی از کاربرد کلمه راصد

پس از تمهید تحمید و سپاس و تهنیهٔ تحیّهٔ بی‌قیاس، درود نامعدودو سلام نامحدود بر عارجان معارج قرب و کمال و ناهجان مناهج جلال و جمال، شموس فلک رسالت و اقمار سپهر جلالت، هادیان مراصد سبل، أَعْنی طبقات رسل عَلَی نَبیِّنا و عَلَیهِمُ السلام که قائدان طریق سداد و مرشدان سبیل رشادند. خاصه بر خاصهٔ بنی آدم، و خلاصهٔ هر دو عالم، سراج سراجهٔ کاینات، و گل گلزار موجودات، نَوْر حدیقهٔ آفرینش و نور حدقهٔ بینش، صدرنشین صفّهٔ لولاک، و تکیه گزین مسند و ماأَرْسَلْناک، طوطی شکرفشان شکرستان سُبْحانَ الَّذی أَسْرَی عندلیب خوش الحان گلستان و ما یَنْطِقُ عَنِ الهَوی، مفتاح خزاین غیب و مصباح انجمن لارَیْب، تاجدار ایوان کُنْتُ نَبِیّاً و آدَمُ بَیْنَ الماء و الطِّینِ و شهسوار میدان وَما أَرْسَلْناکَ اِلّا رَحْمَةً لِلعالَمین مصدر انوار عدم و وجود، و مظهر اسرار غیب و شهود، حقایق گوی راز مَنْرَآنی، مبرهن ساز وحی آسمانی، نکته سرای معنی نَحْنُ الآخِرُونَ السّابِقُونَ و پرده گشای صورت اِهْدِ قَوْمِی اِنَّهُمْلایَعْلَمُون، بیدار دل لایَنام قَلْبی صاحب منزل اَبِیْتُ عِنْدَ رَبِّی، محفل لی مَعَ اللّه را شمع و پروانه، مقام محمود جمع الجمع رسولی که به لسان حال مترنم این نیکو مقال. که:
شود بزم اصدقات پراصدقات پر از در مخزنی
و گفته ایم که هر کسی نفس خود را دوست دارد و خواهد که با آن کس که او را دوست دارد احسان کند، پس هر کسی خواهد که با نفس خود احسان کند؛ و چون اسباب دوستی خیر است یا لذت یا نفع، کسی که میان این اقسام تفضیل نکند و بر رجحان یکی بر دیگری واقف نبود نداند که با نفس خود احسان چگونه باید کرد، و از اینجاست که بعضی مردمان نفس را سیرت لذت اختیار کنند و بعضی سیرت منفعت و بعضی سیرت کرامت، چه از طبیعت سیرت خیر خبردار نباشند و خطا کنند، و آن کس که از لذت خیر آگاه بود به لذات خارج فانی راضی نشود، بل بلندترین و تمامترین و عظیم ترین انواع لذات گزیند، و آن لذت جزو إلهی بود، و صاحب آن سیرت مقتدی باشد به افعال إله، عز و علا، و متمتع از لذات حقیقی و نافع اصدقا و غیراصدقا به سماحت و بذل و مواسات، و قادر بر آنچه اکفا ازان عاجز باشند از فرط شهامت و کبر نفس.
راصد چرخ آبگون بوده قطره تا قطره قطر پیموده
آن ره نوردوادی بیت المقدسم کوراصدای عطسه جبریل رهبر است
فَجَعَلْناهُمْ سَلَفاً قرأ حمزة و الکسائی سلفا بضم السین و اللام جمع سلیف من سلف ای تقدم و قرأ الباقون سلفا بفتح السین و اللام علی جمع السالف مثل حارس و حرس و خادم و خدم و راصد و رصد و هم الماضون المتقدمون من الامم، و المعنی، جعلناهم متقدمین لیتعظ بهم الآخرون وَ مَثَلًا لِلْآخِرِینَ ای عبرة وعظة. و قیل سلفا لکفار هذه الامة الی النار ای مقدمة کفار هذه الامة الی النار وَ مَثَلًا لِلْآخِرِینَ ای یضرب بهم الامثال فیما بینهم.
گذشتی از چه زتقوی و علم و زهد و ادب هنوز فیض تراصد حجاب در پیش است
حکم کردند راصد‌ان سپهر کان خلف را که بود زیبا چهر
پیش از آن راصد ستاره‌شناس از پی بخت بود داشته پاس