معنی کلمه اشرس در لغت نامه دهخدا
اشرس. [ اَ رَ ] ( اِخ ) ابن حسان یا حسان بکری. در روزگار علی بن ابیطالب ( ع ) میزیست و سردار لشکریان اسلام در انبار بود که سفیان بن عوف وی را بکشت. نام او در خطب علی ( ع ) آمده است. رجوع به البیان والتبیین ج 3 ص 40 و 39 شود.
اشرس. [ اَرَ ] ( اِخ ) ابن عبداﷲ. رجوع به اشرس السُلمی شود.
اشرس. [ اَ رَ ] ( اِخ ) ابن غاضرة کندی. از صحابه حضرت رسول ( ص ) بود. رجوع به الاصابه ج 1 ص 5 و قاموس الاعلام ج 2 ص 973 شود.
اشرس. [ اَرَ ] ( اِخ ) ابوشیبان هذلی. رجوع به ابوشیبان شود.
اشرس. [ اَ رَ ] ( اِخ ) السُلَمی. فرزند عبداﷲ سلمی بود و پس از تاریخ 111 هَ. ق.729/ م. درگذشت. وی از امیران فاضلی بود که بعلت فضلش او را «کامل » میخواندند. هشام بن عبدالملک وی را بسال 109 هَ. ق. بحکومت خراسان برگزید و او تا سال 111 هَ. ق. که هشام او رامعزول کرد در خراسان اقامت داشت. ( از اعلام زرکلی ج 1 ص 118 ). و رجوع به شرح احوال رودکی ص 218، 275، 277 و الوزراء و الکتاب صص 42 - 43 و حبیب السیر چ تهران ج 1 ص 261 و مجمل التواریخ و القصص ص 309 و قاموس الاعلام ج 2 ص 973 و کامل ابن اثیر ص 66، 68 و 72 شود.