احباط

معنی کلمه احباط در لغت نامه دهخدا

احباط. [ اِ ] ( ع مص ) احباط ماء رکیة؛ رفتن آب چاه و بازنیامدن. ( منتهی الارب ). || احباط از فلان ؛ اعراض از او. ( منتهی الارب ). || باطل گردانیدن. باطل کردن عمل. ( تاج المصادر ). باطل کردن ثواب عمل : احبطه اﷲ؛ باطل گرداناد خدای او را.

معنی کلمه احباط در فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - باطل گردانیدن . ۲ - دوری کردن از کسی .

معنی کلمه احباط در فرهنگ عمید

باطل کردن، باطل کردن.

معنی کلمه احباط در فرهنگ فارسی

۱ - ( مصدر ) اعراض کردن . ۲ - ( مصدر ) باطل گردانیدن باطل کردن ثواب عمل .

معنی کلمه احباط در دانشنامه آزاد فارسی

اِحْباط
(در لغت به معنای باطل کردن) در اصطلاح کلام، باطل شدن ثواب کردارهای نیک با گناه مرتکب شده. عکس آن نیز صادق است یعنی کردارهای نیک و پاداش هایی که از آن به بار می آید، سبب ازمیان رفتن گناهان پیشین شود. «به راستی نیکی ها، بدی ها را می زداید» (هود، ۱۱۴). به این حالت «تکفیر» یعنی پوشاندن (دربرابر «اِحباط») گفته می شود. در آیات مختلف قرآن از اِحباط و تکفیر سخن رفته است. پرسش مهم در نظر متکلمان آن است که کدام کردارِ گناه آلود سبب اِحباط ثواب کردارهای نیک می گردد؟ همۀ متکلمان چنین پاسخ داده اند که کفر و شرک، موجب اِحباط ثواب کردارهای نیک است؛ اما درباب سایر گناهان اختلاف نظر دارند. خوارج هر گناهی را سبب احباط می دانستند و معتزله فقط گناهان کبیره را؛ اشاعره هم احباط را به این دلیل که چیزی بر خدا واجب نیست، عقلاً و نقلاً، مردود می دانستند ولی بعضی از آن ها «تکفیر» یعنی نادیده گرفتن گناهان را تفضّل الهی دانسته اند. برخی نیز هم احباط را مردود می دانند و هم تکفیر را؛ زیرا به اعتقاد آنان در قرآن کریم آمده است «... هرکس جزای کردارهای نیک و بد خود را خواهد دید» (آل عمران، ۲۵، ۵۷؛ نساء، ۷۷ و ۱۲۴) و «به کمترین کردار نیک و بد بندگان جزا داده می شود» (زلزله، ۷ـ۸).

معنی کلمه احباط در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] اِحباط به ساقط و بی اثر ساختن طاعت با گناه و موازنه بین اعمال نیک و گناهان گفته می شود.
احباط مقابل تکفیر اصطلاحی کلامی و عبارت است از ابطال طاعت کمتر به گناه بیشتر و عدم ترتّب ثواب بر آن. از این عنوان به مناسبت در باب صلات و شهادات سخن رفته است.
توهم نظریه احباط در تقسیم گناهان
برخی تقسیم گناه به کبیره و صغیره را مبتنی بر دیدگاه معتزله در احباط و تکفیر پنداشته و گمان کرده اند که تقسیم گناه به صغیره و کبیره مبتنی بر نظریه احباط است؛ به این معنا که هر گناهی طاعت را باطل کند کبیره است و هر گناهی با طاعت از بین برود صغیره می باشد.لکن این پندار باطل است و تقسیم گناه به صغیره و کبیره در میان امامیه، مبتنی بر نظریه احباط نیست. زیرا اطلاق عنوان صغیره بر برخی از گناهان نسبت به سایر گناهان بزرگ است. خواه قائل شویم که هر گناهی بزرگ است یا برخی گناهان خاص را کبیره بدانیم.
احباط از نظر امامیه
معروف بین امامیه بطلان نظریه احباط است و ضمن تقسیم گناه به دو قسم کبیره و صغیره، نظریّه احباط و تکفیر معتزلی را باطل دانسته اند.
[ویکی شیعه] اِحْباطْ اصطلاحی کلامی به معنای از میان رفتن ثواب عبادات و اعمال نیک بر اثر گناه. متکلمان معتزله بر این باورند که هرگاه شخص مسلمان که طاعت خدا را به جا آورده، گناهانی انجام دهد که عقوبت آنها بیش از پاداش طاعات وی باشد این گناهان، آن طاعت ها و پاداش ها را تباه می کند، چنانکه گویی آن فرد هیچ طاعتی انجام نداده و سزاوار هیچ ثوابی نگردیده است. البته به گفته اینان اگر ثواب های فرد گناه کار از گناهانش بیشتر باشد مسئله تکفیر پیش می آید یعنی این ثواب ها آن گناهان را محو می کند و می پوشاند. مشهور متکلمان شیعی، این مسئله را نپذیرفته اند.
احباط در لغت مصدر باب افعال از ماده حبط و از معانی حبط، باطل گردیدن ثواب عمل است. از این رو از احباط که مصدر متعدی است معنی باطل کردن مزد و ثواب عمل بر می آید.
افعال مشتق از دو مصدر حبط و احباط در قرآن کریم ۱۶ بار و به شکل های گوناگون آمده و همه به عمل منسوب شده است. و معنای آن با توجه به قرینه هایی از آیه های قرآن بر حسب کاربرد لازم و معتدی، باطل گشتن و باطل کردن عمل می باشد در مورد این کسان به کار رفته است:

معنی کلمه احباط در ویکی واژه

باطل گردانیدن.
دوری کردن از کسی.

جملاتی از کاربرد کلمه احباط

فَأَحْبَطَ اللَّهُ أَعْمالَهُمْ قال مقاتل: ابطل اللَّه جهادهم و قتالهم مع النّبی (ص) وَ کانَ ذلِکَ عَلَی اللَّهِ یَسِیراً ای کان احباط اعمالهم علی اللَّه هیّنا لانه الفعّال لما یرید.
در قرآن باطل بر چهار وجه آید: یکی بمعنی دروغ گفتن و دروغ زن داشتن چنانک در سوره المؤمن گفت: «وَ خَسِرَ هُنالِکَ الْمُبْطِلُونَ» ای المکذّبون بالعذاب، همانست که در سوره الجاثیه گفت: «یَوْمَئِذٍ یَخْسَرُ الْمُبْطِلُونَ» و در عنکبوت: «إِذاً لَارْتابَ الْمُبْطِلُونَ» و در سوره المصابیح: «لا یَأْتِیهِ الْباطِلُ مِنْ بَیْنِ یَدَیْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ» ای لا یأتی القرآن التّکذیب من الکتب التی کانت قبله و لا یجی‌ء من بعده کتاب فیکذّبه. وجه دوم ابطال است بمعنی احباط چنانک در سوره البقرة گفت: «لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ» ای لا تحبطوها بالمنّ و الاذی، جای دیگر گفت: «أَطِیعُوا اللَّهَ وَ أَطِیعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَکُمْ». وجه سوم باطلست بمعنی ظلم، کقوله: «لا تَأْکُلُوا أَمْوالَکُمْ بَیْنَکُمْ بِالْباطِلِ» یعنی بالظّلم. وجه چهارم باطلست بمعنی شرک، کقوله: «جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ» یعنی ذهب الشّرک عبادة الشّیطان.
چون نوع مردم به ادخار اقوات و ارزاق مضطر است، چنانکه در فصل گذشته یاد کردیم، و بقای بعضی اقوات در زمانی بیشتر ناممکن، پس به جمع مالابد و اقتنای مایحتاج از هر جنسی احتیاج افتاد، تا اگر بعضی اجناس در معرض تلف آید بعضی که از فساد دورتر بود بماند، و به سبب ضرورت معاملات و وجوه اخذ و اعطا، چنانکه در مقاله گذشته گفته ایم، به دینار که حافظ عدالت و مقوم کلی و ناموس اصغر است حاجت بود، و به عزت وجود او و معادلت اندکی از جنس او با بسیاری از دیگر چیزها، مؤونت نقل اقوات از مساکن به مساکن دورتر مکفی شد، بدان وجه که، چون نقل اندک او که قیمت اقوات بسیار بود قائم مقام نقل اقوات بسیار بود، از کلفت و مشقت حمل آن استغنا افتد، و همچنین به رزانت جوهر و استحکام مزاج و کمال ترکیب او که مستدعی بقا بود ثبات و قوام فواید مکتسب صورت بست، چه استحالت و فنای او مقتضی احباط مشقتی بود که در طریق کسب ارزاق و جمع مقتنیات افتاده باشد، و به قول او به نزدیک اصناف امم شمول منفعت او همگنان را منظوم شد، و بدین دقایق حکمت کمالی که در امور معیشت تعلق به طبیعت داشت لطف الهی و عنایت یزدانی از حد قوت به حیز فعل رسانید، و آنچه تعلق به صناعت دارد مانند دیگر امور صناعی با نظر و تدبیر نوع انسانی حواله افتاد.