تعطل

معنی کلمه تعطل در لغت نامه دهخدا

تعطل. [ ت َ ع َطْ طُ ] ( ع مص ) بی زیور شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بی پیرایه ماندن زن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || بیکار شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بیکار ماندن. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). بیکار بودن مرد و جز آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). بیکاری. ( نصاب ).

معنی کلمه تعطل در فرهنگ معین

(تَ عَ طُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) بی کار شدن ، بی کار ماندن .

معنی کلمه تعطل در فرهنگ عمید

۱. بیکار ماندن.
۲. از کار افتادن.
۳. متوقف گشتن کاری.

معنی کلمه تعطل در ویکی واژه

بی کار شدن، بی کار ماندن.

جملاتی از کاربرد کلمه تعطل

حزمت بسزا داد جهان داده و اینک در فکر که چون وارهد از ننگ تعطل
خیل غم آورده شاها بر من بی‌زور زور در تعطل تا شدم با نفس بد هنجار جار