انوق. [ اَ وُ ] ( ع اِ ) ج ِ ناقة. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). رجوع به ناقة شود. انوق. [ اَ ] ( ع اِ ) عقاب. || مرغ مردارخوار. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رَخمَه. ذات اسمین. ( المزهر ص 339 ). - امثال : اعز من بیض الانوق ؛ کمیاب تر از تخم مرغ مردارخوار و این مثل را در چیز محال گویند. ( ناظم الاطباء ). گویند انوق را ده خصلت است حفاظت بیضه و حمایت چوزه و الفت بچه و صیانت فرخ از غیر جفت و رفتن از زمین سردسیر به گرمسیر پیش از همه قواطع و بازآمدن پیش از همه رواجع و نپریدن در ایام گریز و فریفته نشدن به پرهای ریزه نو و نبودن پیوسته در آشیانه و نپریدن بپرهای ریزه و منتظر بودن تا دراز و سخت گردد. ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
معنی کلمه انوق در فرهنگ معین
(اَ نُ ) [ ع . ] (اِ. ) عقاب .
معنی کلمه انوق در فرهنگ فارسی
عقاب ٠ یا مرغ مردار خوار ذات اسیمن ٠
معنی کلمه انوق در ویکی واژه
عقاب.
جملاتی از کاربرد کلمه انوق
گوئیم بتوفیق خدایتعالی که نماز کردن دلیلست بر دعوت کردن بسوی توحید خدای و پیوستن باولیای خدایتعالی، نماز بامداد دلیل است بر اول و او را بدانوقت فرمود گزاردن که سپیده روز بدمد بنمود ناطق علیه السلام که نخستین نور که پدید آمد از امر باری سبحانه اول بود که او را قلم گویند و عقل گویند و آن چهار رکعت است دو رکعت سنت پیش از فریضه و آن دلیل است بر ناطق و اساس که نخست مر ایشانرا باید شناخت تا بدلالت ایشان مر اول و ثانی را بتوان شناختن و این نماز چهار رکعت است فریضه و سنت دلیل است بر آنکه اصل دین چهار اند و از آن دو روحانی اند چون اول و ثانی و دو جسمانی اند چون ناطق و اساس، و آن دو رکعت سنت هم بدان منزلت است که دو رکعت فریضه است یعنی ناطق و اساس را اندر عالم جسمانی هم آن مرتبت است که اول و ثانی را اندر عالم روحانی، و نخستین رکعت از سنت دلیل است بر ناطق و اندرو سه چیز خوانند ثنا و حمد خدا و الحمد و سوره معنیش آنست که نفس ناطق را سه مرتبت است چون نبوت و وصایت و امامت، و خواندن ثنا دلیل است بر مرتبت ناطق و خواندن الحمد دلیل بر مرتبت اساس است و خواندن سوره دلیل بر مرتبت امامست، و اندر رکعت دوم از سنت ثنا نیست و الحمد و سوره هست معنیش آنست که مر اساس را از مرتبت پیغمبری بهره نیست و او را دو مرتبه است یکی مرتبه وصایت و دیگر مرتبت امامت، و پس از سنت فریضه کند دو رکعت و اندر میان آن نشستن نیست دلیل است بر آنکه میان اول و میان باری سبحانه میانجی نیست و رکعت اول از فریضه نماز با مداد دلیل است بر وحدت باری تعالی کزو هستی یافت مایه هستیها و او خود هست نبود و هستیها از و پیدا شد از بهر آنست که اندر نخستین رکعت سه چیز خوانند ثنا و حمد و الحمد و سوره و رکعت دویم دلیل است بر اول و اندرو الحمد و سوره هست و ثنا و حمد نیست یعنی که هستی او بذات خویش نیست بلکه بوحدت باریست سبحانه و تعالی و هستی همه هستیها را علت اوست و فرود از عقل چهار مرتبت است که تایید ازو پذیرند اندر دو محل و آن چهار مرتبت آنست که نفس کل و ناطق و اساس و قائم قیامت علیه السلام (راست) و آن دو محل یکی محل ترکیب و تالیف است که مر ثانی را و ناطق راست و دیگر محل تاویل و تایید است که مر اساس راست و قائم راست علیه السلام و اندر تاویل نماز بامداد شکر است از بنده مر خدایتعالی را بدانچه مر اول را ابداع کرد و میانجی گردانید میان خویش و میان خلق و از نور او مر خلق را بهره داد تا مردم بدان از ستوران جداشدند و بدان نور بشناختند مر توحید را و اگر آن نور نبودی هیچکس بشناخت باری سبحانه نرسیدی و از ستور فرق نشدی و چون باری سبحانه و تعالی ما را از نور خویش بمیانجی عقل بهره مند گردانید واجب شود بر ما اندرین وقت که دلیل است بر آن خلق بزرگوار که او قبله نماز بامداد است مرو را شکر کردن سبحانه و تعالی.
و نیز گوئیم که نماز بامداد و شام پنج رکعت است و (در) آندو تقصیر نیست معنیش آنست که آن دو حدی که این دو نماز دلیل بر ایشانست و آن اولست و ثانی تقصیر نکنند و فرو نمانند از تائید فرستادن مر پنج حد را چون ناطق و اساس و امام و باب و حجت و بر ایشان حال این پنج حد پوشیده نیست و آن سه نماز که دوازده رکعت است اندرو تقصیر است اندر سفر و سفر دلیل است بر بریده شدن تایید ازین سه حد که این سه نماز دلیل بر ایشانست ایشانرا تقصیر افتد بدانوقت اندر ماده دادن مر دوازده حجت را که این رکعتها دلیل بر ایشان است و در نماز حضر تقصیر نیست معنیش آنست که این سه حد جسمانی چون ناطق و اساس و متم چون تائید بدیشان پیوسته باشد و آن مثل است بر حضر که تقصیر نکنند اندر ماده فرستادن مر دوازده حجت دوازده گانه را.
دی در انوقتیکه آن سلطانسیم اندود چرخ چونگفت میکرد خود را در زرافشانی مثل
در لس آنجلس بزرگ جایی که انسانها و حیوانات انساننما در کنار هم زندگی میکنند، باندی از حیوانات جنایتکار بدنام ملقب به «رفقای بد»، شامل یک گرگ (آقای گرگ)، یک مار (آقای مار)، یک رتیل زانوقرمز مکزیکی (خانم تارانتولا)، یک کوسه سفید بزرگ (آقای کوسه) و یک پیرانای شکم قرمز (آقای پیرانیا) با رهبریِ آقای گرگِ خونسرد دست به دزدیهای گستاخانه میزنند و با موفقیت از دست مقامات فرار میکنند؛ مردم شهر آنها را به عنوان حیواناتی ذاتاً «بد» تعبیر کردهاند.
حدّ خانوق در عضل ورمی بر نیاید ترا به جهد دمی
گوئیم بتوفیق خدایتعالی که حیض زنان خونی است که از گوشت حاصل آید اگر نطفه مرد با زن جمع شود مر آن خون را پس بپذیرد اگر آن دو نطفه نباشد آن خون پلیدی باشد هیچ پاکی نباشد و جسدهای مردمان ماده و دیگر حیواناترا از تری نصیب بیشتر است از آنکه جسدهای نرانرا ست از بهر آنکه جسدهای ماده جای سرشتن و فراز آوردن جسد است و مر سرشتن (و) صورت کردنرا از تری چاره نیست و چون نطفه مرد بنطفه زن اندر آمیزد هر دو یکی شود(و) بدان زندگی که بدیشان اندرست بغذا حاجتمند شود پس آن تریها که اندر جسد زن است همیشه جمله می شود و بنطفه ها همیرود و بدان دو نطفه رسد تا بگذرد و اگر نطفه ها حاجتمند شده باشد بغذا مر آن تریرا بیابد (و) بغذای خویش گیرد و از او خوردن گیرد و چون غذا یابد همی افزاید و تریها از جسد آن زن باز گرفته (شده) روی بدان خورنده نهد و آن خورنده مر آنرا همی خورد و همی افزاید تا صورت آن دو جفت که اندر نطفه ایشان بحد قوت بود بخوردن آن خون بحد فعل بیرون آید بتقدیر عزیز علیم و هر گاه که آن خون حیض جمله نشود و فرود آید و مرورا خریداری نباشد که بخرد و باز دارد بمجری ببری بیرون آید و آن بغایت پلیدی بود و زنانرا بدان ایام نماز نشاید کردن و قرآن نشاید خواندن و اندر مسجد نشاید شدن تا آنکه خون باز ایستد آنگه سروتن بشوید و نماز کند از آن هنگام که پاک شده باشد و نماز که از او بشده باشد باز نگرداند ولیکن روزه (که) بشده باشد مر آن را قضا کند و تاویل آن تری که در آفرینش زنان است و رفتن او باوقات این است که بدانی که مستجیب اندر دین بمحل زنست و داعی را محل مرد است و نفس مستجیب آراسته شده است مر پذیرفتن علم را که بدو دهند حق یا باطل و آن آراسته شدن او از بی صورتی است و بی صورتی نادانی است و چون خود نداند و کسی نیابد که بیاموزدش خواهد کز ذات خویش صورتی کند و نفس جوینده بر گمارد و اندیشه ها (ی) شوریده اندرو و جمله شود و چون علم اصلی شنونده باشد بدان بیانی که کند آن اندیشه ها درست نشود و صورت نبندد بلکه پراگنده شود آن اندیشه های فاسد بی مایه از مردم پدیرنده مثالست مر خون حیض را که گرد آید و صورت نبندد چون نطفه مرد را زن بیابد و از بی پذیر رفتاری ضایع شود هم چنانکه خون حیض بظاهر پلید است آن اندیشه ها کز ذات آن مستجیب خیزد پلید است و همچنانکه تا آن خون حیض از زن بریده نشود مر آن زن را نشاید سر شستن و نماز نشاید گزاریدن همچنان تا مستجیب از آن اندیشه های فاسد نرهد و آن هوس ها ازو بریده نشود روا نباشد که قصد دعوت کند بلکه خود نتواند بکسی دیگر یاری خواستن تا از خویشتن نومید نشود و آن نومید شدن او از خویشتن پاک شدن او باشد از حیض نفسانی و تاویل آنکه چون آب پشت مرد با آب دیگر ترائب زن اندر رحم جمله شود هر دو مر آن خون حیض را بپذیرند و نیز آن خون فرود نیاید آنست که چون مستجیب سخن از داعی پذیرد ظاهر آن مثل نطفه مرد باشد و معنی آن مثل نطفه زن باشد و چون این هر دو نطفه اندر نفس مستجیب جای گیر شوند اندیشه های مستجیب اندر ظاهر و باطن مایه گردد که کار بدو کند و صورت بدان مایه بندد و گونه گونه اندر آن همی گردد و آن اندک مایه تاویل که بظاهر یافته باشد از آن اندیشه های او همی پذیرد تا روزی که صورت نفسانی اوراست شود اندر آن اندیشه ها همچنانکه صورت جسمانی بدان خون حیض تمام است و نیز آن اندیشه ها ضایع نشود (و ضایع شدن آن ) پس از پذیرفتن سخن داعی باشد همچنانکه از زن نیز خون حیض نرود پس از پذیرفتن نطفه مرد و تاویل آنکه مر زن حایض را در مسجد نشاید شدن آنست که مستجیب را کز خویشتن همی راه جوید سوی داعی نشاید شدن که مسجد دلیل داعی است و تاویل آنکه زن حایض را قرآن نشاید خواندن آنست که مستجیب را کز خویشتن همی راه جوید سوی امام نشاید شدن که قرآن دلیل است بر امام و هر حدی را اندردین آن حد کزو بر تر است امام اوست و تاویل آنکه زن حایض را نشاید نماز گزاردن دلیل است بر آنکه مر هر کس که اندر شک و شبهت و نا پاکیزگی های اندیشه های خویش باشد بمجلس دعوت نشاید آمدن که نماز دلیل بر مجلس دعوت است و تاویل آنکه چون حایض پاک شود نماز شده را نباید گردانیدن آنست که چون مستجیب عهد گرفت بدان مجلس که اندر دعوت از او گذشته باشد باز نتواند گشتن ولیکن پس از آن بمجلس حاضر آید و سخن بشنود و آن نماز کردن او باشد نفسانی همچنانکه چون حایض پاک شود نماز گذشته نگرداند ولیکن نماز پس از آن واجب شود و تاویل آنکه اگر روزه داران حایض شوند روا نباشد روزه داشتن در آنوقت که پاک نبود چون پاک شود ببایدش داشت آنست که روزه دلیل است بر پوشیده داشتن حدود و خاموش بودن (و) بدانوقت که آن مستجیب عهد نداشت پاک نبود بلکه از حیض نفسانی پلید بود حدود را نشناخت و نتوانست مرتبت ایشان نگاه داشتن و روا نبود مرورا خاموش بودن بلکه مرورا طلب باید کردن مر حق را همچنانکه مر حایض را روا نباشد روزه داشتن و چون مر حدود را بشناخت از آن پلیدیها پاک شده برو واجب شود مر آن حدود را که همی مستور نداشت بدانوقت اکنون مستور داشتن و آن سخن را که آنوقت همیگفت اکنون ناگفتن و آن تاویل باز گردانیدن روزه حایض است و تاویل آنکه در آن ایام مردان را نشاید نزدیکی کردن آنست که تا آن اندیشه ها و شک و شبهت از دل مستجیب پاک نشود داعی و معلم را نشاید بدان مستجیب سخن گفتن و تاویل سروتن شستن حایض بوقت بریده شدن خون حیض بفریضه آنست که چون آن مسلمانان که اندر شک و شبهت مانده باشند نومید شوند از خویشتن یعنی (گویند) که چنان نیست که ما همی دانیم آن پاک شدن ایشان باشد از حیض نفسانی (و) بر ایشان واجب شود و فریضه گردد سوی دانا آمدن و عهد او پذیرفتن