معنی کلمه اعلي در لغت نامه دهخدا
- اعلای سر ؛ زبرین ِ سر. نَصل. عَسقَلان الرأس. ( منتهی الارب ).
- اعلی القیم ؛ بالاترین قیمتها. بهای زبرین : در فقه درباره این موضوع که غاصب اگر مال مغصوب را تلف کرده باشد، باید قیمت روز غصب یا قیمت روز تلف یا اعلی القیم ( بالاترین قیمتها ) را بپردازد اختلاف است.
- اعلی اﷲ درجته ؛ بلند گرداند ایزدتعالی پایه او را. جمله دعایی که بیشتر در حق مردگان بکارمی رود. رجوع به همین ماده در ردیف خود شود.
- اعلی اﷲ مقامه ؛ ایزدتعالی بلند فرماید مرتبه او را. که خداوند جایگاه او را بلند فرماید. جمله دعایی که بیشتر در حق مردگان بخصوص پس از نام فقیهی مرده بکار می رود. دعایی است فقیهی مرده را پس از ذکر نام وی. رجوع به همین ماده در ردیف خود شود.
- اعلیحضرت ؛ خطابی است شاه را مانند ماژسته و ساماژسته فرانسویان. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- اعلیحضرتا ؛ خطابی است شاه را.
- جدّ اعلی ؛ بزرگترین از اجداد. جد جد. نیای برترین.
- چرخ اعلی ؛ آسمان برین. فلک اعلی. بالاترین سپهر :
خوان آگاه دلش را از صفا
خانقاه از چرخ اعلی دیده ام.خاقانی.- درگاه اعلی ؛ درگاه رفیع. درگاه بلند : و این قاضی محمد بود کی برسولی کرمان بدرگاه اعلی اعلاه اﷲ آمده بود. ( فارسنامه ابن البلخی ص 118 ).
- زند اعلی ؛ مقابل زند اسفل. زند زبرین. رجوع به زند شود.
- سرادق اعلی ؛ خیام اعلی. بارگاه اعلی. کنایه از آسمان برین :
ره رفته تا خط رقم اول از خطر
پی برده تا سرادق اعلی هم از علا.خاقانی.- سمع اعلی ؛ سمع سامی. سمع بزرگوار : و چون بعضی از آن پرداخته گشت ذکر آن بسمع اعلی قاهره شاهنشاهی رسید. ( کلیله و دمنه ).
- طارم اعلی ؛ ایوان برین. کنایه از آسمان برین :