معنی کلمه افعي در لغت نامه دهخدا
- امثال :
العصا من العصیة والافعی بنت الحیة ؛ والعرب ترید ان الامرالکبیر محدث عن الامر الصغیر. ( البیان والتبیین ج 3 ص 28 ). و رجوع به افعی [ اَ ] شود.
|| بویهای خوش. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || ( اِخ ) پشته ایست مر بنی کلاب را. ( منتهی الارب ).
افعی. [ اَ ] ( از ع ، اِ )همان افعی با الف مقصوره است که در فارسی بکسر عین خوانند. مار بزرگ خبیث. شیبا. ( ناظم الاطباء ). نوعی مار سمی خطرناک که در سنگلاخها بین خار و خاشاک یافت شود. در دهان این مار علاوه بر دندانهای کوچک تغذیه ای دو دندان قلاب مانند در آرواره بالا وجود دارد که بطرف عقب دهان خمیده است. درون این قلاب مجرایی است که بغده زهر راه دارد. ( فرهنگ فارسی معین ) :
مار یغنج اگرت دی بگزید
نوبت مار افعی است امروز.شهید ( از حاشیه فرهنگ اسدی ).طفل را چون شکم بدرد آمد
همچو افعی ز رنج او برپیخت
گشت ساکن ز درد چون دارو
زن بماچوچه در دهانش ریخت.پروین خاتون ( از حاشیه فرهنگ اسدی ).کشی افعی و بچه اش پروری
به دیوانگی ماند این داوری.فردوسی ( ؟ ).چرا مغز پلنگ نر همی افعی شود در سر