آسان کاری

معنی کلمه آسان کاری در لغت نامه دهخدا

( آسان کاری ) آسان کاری. ( حامص مرکب ) مواسات. سهولت جانب. رفق. مساهلت. مدارات.

معنی کلمه آسان کاری در فرهنگ معین

( آسان کاری ) (حامص . ) سهل گرفتن ، مساهله .

معنی کلمه آسان کاری در فرهنگ فارسی

( آسان کاری ) سهولت جانب مدارات

معنی کلمه آسان کاری در ویکی واژه

آسان‌کاری
(قدیمی): مدارا کردن. سهل گرفتن، مساهله. دوست‌داریِ دانایان و آسانکاری با بزرگان. «بخاری»

جملاتی از کاربرد کلمه آسان کاری

سبحانه ما الطفه! و ارحمه بعباده! وَ لَنَبْلُوَنَّکُمْ... میگوید بیازمائیم شما را گاه بترس، و گاه به بیم، گاه بدرویشی، و گاه بگرسنگی، گاه بمصیبت ظاهر، و گاه باندوه باطن، آن بلاء ظاهر و آن مصیبت آشکارا خود آسان کاری است که گاه بود و گاه نه، چنانک بلاء ابراهیم و بلاء ایوب علیه السّلام، بلاء تمام اندوه باطن است که یک چشم زخم پای از جای بر نگیرد، و هر که او نزدیکتر و بدوستی سزاوارتر و وصال را شایسته‌تر اندوه وی بیشتر. چنانک اندوه مصطفی که نه بر افق اعلی طاقت داشت و نه بر بسیط زمین قرار، چنانک پروانه در پیش چراغ، نه طاقت آن که با چراغ بماند و نه چاره آنک از چراغ دور ماند! بزبان حال گوید:
قوله تعالی: یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا خُذُوا حِذْرَکُمْ فَانْفِرُوا ثُباتٍ أَوِ انْفِرُوا جَمِیعاً از روی اشارت، بر ذوق جوانمردان طریقت این آیت اشارت بفرار است، و فرار با مولی گریختن است، و در تفرّق بر خود ببستن، و از دو جهان رهایی جستن است و گفته‌اند: فرار دو قسم است: یکی از خلق بگریختن، و دیگر قسم با حق گریختن. امّا از خلق بگریختن آسان کاری است، که این صفت عابدان و قاصدان است. کار آن دارد که با حق گریزد، و نه هر کسی با حق تواند گریخت، مگر کسی که عیان او را بار دهد، و مهر او را پرده بردارد، و احدیّت او را در کنف عزّت جای دهد، چنان که آن جوانمرد که بر بو یزید بسطامی شد، و از وی پرسید که: ما سهام اللَّه؟
شبلی روزی در خدمت جنید گفت: اللَّه! جنید گفت: آنچه میگویی ذکر زبانست، یا ذکر جان؟ اگر ذکر جانست، زبان خود تابع آنست ور نه که مجرّد زبانست، این آسان کاری است. ابلیس همان میگوید که تو میگویی، تو بر وی چه فضل داری؟ این بارگاه عامّ است، ببارگاه عامّ هم دوست فرو آید، هم دشمن هم آشنا، هم بیگانه. مردمی باید که بر بساط ملوک در درون پرده جای یابد، ور نه ببارگاه عامّ هر کسی و هر خسی رسد:
آسان کاریست بر بلا و شدّت صبر کردن مرد مردانه آنست که بر نعمت و عافیت صبر کند حق آن بشناسد شکر آن بگزارد، از تنعم و هوای باطل بپرهیزد و توان و داشت آن از حق بیند نه از خود و روزگار عافیت و نعمت در طاعت اللَّه بسر برد و از طاغیان و باغیان و بطر گرفتگان در نعمت حذر کند که ربّ العزة در حقّ ایشان میفرماید: فَأَمَّا مَنْ طَغی‌، وَ آثَرَ الْحَیاةَ الدُّنْیا، فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوی‌.
عشق شیرین دهنان سهل مگیر کار فرهاد نه آسان کاری است
سعید جبیر گفت: ابتداء کار بخت‌نصر آن بود که مردی از نیک مردان بنی اسرائیل میخواند از کتاب خدا که: «بَعَثْنا عَلَیْکُمْ عِباداً لَنا أُولِی بَأْسٍ شَدِیدٍ» الآیة... آن مرد بگریست و در اللَّه زارید گفت: یا رب ارنی هذا الرّجل الذی جعلت هلاک بنی اسرائیل علی یدیه بار خدایا بمن نمای آن کس را که هلاک بنی اسرائیل بر دست او حکم کرده ای و این قضا بر وی رانده‌ای، او را بخواب نمودند که: مسکین ببابل یقال له بخت‌نصر، این مرد برخاست و به بابل رفت و مال بسیار با خویشتن ببرد و درویشان را می‌نواخت و پیوسته ایشان را باز می‌جست و نام ایشان می‌پرسید تا روزی بدرویشی خسته بیمار در رسید او را پرسید که نام تو چیست؟ گفت بخت‌نصر، او را بر گرفت و بخانه برد و مراعات وی میکرد تا از آن بیماری صحت یافت و با وی نیکوئیها کرد، بعاقبت چون آن مرد اسرائیلی قصد خانه خویش کرد بخت‌نصر می‌گریست و می‌گفت: فعلت بی ما فعلت و لا اجد شیئا اجزیک به با من نیکوئیها کردی و مرا دست نمی‌دهد که ترا مکافات کنم، اسرائیلی گفت بلی مکافات من می‌توانی، اگر کنی آسان کاری است و چیزی اندک، مرا نبشته‌ای دهی و عهد نامه‌ای که اگر ترا روزی دولتی و مملکتی بود، پادشاهی و فرمان روایی، مرا حرمت داری و آنچ من گویم کنی. بخت‌نصر گفت این چه سخنست که می‌گویی و چه افسوس میداری، هر چند که کوشید تا این عهد نامه بستاند، نداد و جز بر استهزاء حمل نکرد، اسرائیلی بگریست گفت مانع این کار نمی‌دانم مگر آنچ اللَّه تعالی می‌خواهد تا حکمی که در ازل کرده و قضایی که خواسته براند و تمام کند.
طبیب گفت: شرط جوانمردی نباشد که دعوی کردم و بسر نبرم اگر شفای تو در قطع زنّار ما است آسان کاریست. طبیب زنّار می‌برید و شبلی از بیماری بر می‌خاست، خبر بخلیفه رسید که حال چنین رفت خلیفه را خوش آمد گفت: من پنداشتم که طبیبی بر بیمار می‌فرستم ندانستم که خود بیماری را بر طبیب می‌فرستم أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ گفته‌اند: علامت ولیّ آنست که سر تا پای وی عین حرمت شود، چشمش بحرمت بیارایند تا بهیچ ناشایست ننگرد، زبانش بادب بند کنند تا بیهوده نگوید، قدم وی را بند حقیقت بر نهند تا بهر کوی فرو نشود، خلق وی را بند شریعت بر نهند تا جز حلال بخود راه ندهد، جوارح وی را در بند بندگی کشند تا جز کمر بندگی حقّ بر میان نبندد، در دنیا چنین دارند و در عقبی لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ در دنیا بخدمت‌ و حرمت آراسته، و در عقبی بنعمت و رؤیت رسیده، در دنیا شناخت و محبت، و در عقبی نواخت و مشاهدت، در دنیا صفا و وفا دیده، و، در عقبی بلقا و رضا رسیده، اینست که رب العالمین گفت‌هُمُ الْبُشْری‌ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ