اشبال

معنی کلمه اشبال در لغت نامه دهخدا

اشبال. [ اَ ] ( ع اِ ) ج ِ شِبْل.
- ابواشبال ؛ شیر بیشه. ( ناظم الاطباء ).
اشبال. [ اِ ] ( ع مص ) مهربانی کردن بر کسی. || اعانت نمودن. || اشبلت المراءة علی ولدها؛ پرورد آن بیوه زن بچه را و شوی نکرد. ( از ناظم الاطباء ).

معنی کلمه اشبال در فرهنگ معین

( اَ ) [ ع . ] (اِ. ) جِ شِبل ، بچه شیر.
( اِ ) [ ع . ] (مص م . )۱ - یاری کردن . ۲ - روآوردن .

معنی کلمه اشبال در فرهنگ عمید

= شبل

معنی کلمه اشبال در فرهنگ فارسی

جمع شبل به معنی بچه شیر

معنی کلمه اشبال در ویکی واژه

یاری کردن.
روآوردن.
جِ شِبل ؛ بچه شیر.

جملاتی از کاربرد کلمه اشبال

و زان پس چندی که خسرو بارگاه ولایت، کشور سلطنت و هدایت در زیر نگین داشت ومنت رهبری و حمایت بر خلق زمین؛ باز سلطنت باطن و ظاهر مجموع بود و حجاب فرق مابین جمال وجلال مرفوع، ولیکن در سایر اوقات همان ماده جنگ و جدال که باقتضای ذات مابین این دو وصف بود عود نموده، سنگ تفرقه در میان افتاد و رحمت جمالی از سطوت جلالی بر کران شد، چه تا موکب شریف نبوت از ساحت دنیا بجنت علیا خرامید، اصحاب شقاق اسباب نفاق فراهم کرده حق خلافت غصب کردند و رایت خلاف حق نصب. بعد از آن این شیوه شوم و عادت مذموم چنان ساری و سایر گشت که ائمه طاهرین صلوت الله علیهم اجمعین با آن که شافع روز جزا بودند و صفدر دشت غزا و قلاب قدر و قهار قضا و عترت مصطفی ص و اشبال مرتضی باز هر یک در هر عهد که گاه امامت بکام کرامت سپردند بر حسب اقتضای زمانه از تخت ملک کرانه گزیده بمملکت باطن اکتفا کردند و از سلطنت ظاهر اختفا.
شهریار چون این فصل بشنید. خرس را باز گردانید و بطلبِ زاغ فرستاد، حاضر آمد و ازو پرسید که خرس را درین نقل چون می‌بینی؟ زاغ جواب داد که رایِ از هر و ضمیرِ انور ملک چهره‌گشایِ پوشیدگانِ پردهٔ غیبست، برو خود نپوشد، لکن مرا بشواهدِ عقل و ادلهٔ حسّ معلومست که از اذلّهٔ خواضعِ خدمت، هیچ کس را این فروتنی و فرهختگی و سلامتِ نفس و سماحتِ طبع نیست که شتر راست و احتشامی که او از شکوهِ شهریار دارد، کس ندارد و اگر خود را مجرم دانستی، هرگز او را آن قوّتِ‌دل نبودی که گردِ جنابِ حشمتِ تو گشتی و قدم بر آستانهٔ انبساطِ این خدمت نهادی و لابدّ منزعج و مستشعر شدی و آنگه مُستَنفِرَهٌٔ فَرَّت مِن قَسوَرَهٍٔ روی بمأمنی دیگر نهادی، خصوصا که نه بندی در پای دارد و نه موکّلی بر سر؛ و حقیقت میدانم که شهریار را نیّت و طویّت برقرار اصلست و البتّه هیچ توحّش و تنفّر بر طبعِ کریمش راه نیافته، چنان می‌نماید که این خار خرس نهاده و این غبارِ وحشت او برانگیخته دریغ باشد و بوشایتِ صاحب غرض و سعایتِ بدسگال چنان خدمتگاری پاک سرشت را آلوده دانستن و مستوحش گذاشتن. اگر ملک او را بخواند و تشریفِ مشافهه ارزانی دارد و بلفظِ اشرف ازو بحث فرماید، خود از صدقِ لهجهٔ او مصدوقهٔ حال روشن شود. شهریار شتر را بخلوت‌خانه حاضر کرد و گفت: بدانک تو را بر من حقوقِ نیک‌خدمتی ثابتست و همیشه بر طاعتِ اوامر من اقبال نمودهٔ و از نواهی امتناع کرده و هرگز قدمی از محجّهٔ مرادِ من فراتر ننهاده و حق‌شناسی و گهرداری و طریقِ اشفاق و اشبالِ من بر احوال عموم خدمتگاران ترا مصوّر، فخاصّه تو که بدین مقاماتِ مرضیّ و مساعیِ مشکور اختصاص داری؛ بگو که موجب این تغیّر و تکسّر چیست؟ اگر گناهی کردهٔ و از بازخواست می‌اندیشی، قَدِّر که هرچ عظیم‌ترست از همه صغایر و کبایر درگذشتم و اگر از جانب من کلمهٔ موحش و مشوّش گفته‌اند و خیالی نشانده‌اند، پنهان مدار و نقّالِ نکال را بدست من بازده و تو مرفّه الحال و فارف‌البال بنشین، اَنتَ مِنّی بَینَ اُذُنِی وَ عَاتِقِی. شتر اندیشید که اگر آنچ صورتِ حالست، شمّهٔ بنمایم، انتقاضِ عهد و انتکاثِ آن عقد که من با خرس بسته‌ام، لازم آید و وزرِ آن در گردن بماند و اگر بگناهی که ندارم، اعتراف کنم، ملک هرچند قلمِ صفح درکشد و صحیفهٔ جرم را ورق باز نکند، چهرهٔ عفو او را بخالِ عصیان خویش موسوم کرده باشم و رویِ حال خود را بسوادِ خجلت سیاه گردانیده و در زمرهٔ گناهکاران منحصر شده، لیکن همان بهترست که این شین بر روی کارِ خویش نشانم و گناهِ او بر خود بندم تا رفیقی که بر حسنِ سیرت و احکامِ سریرت و وفایِ عهدِ موافقت و ایفایِ حقِّ مرافقتِ من اعتماد داشته باشد، گرفتار نگردد.
تقصیر از تو نیست در اشبال اهل فضل خود روزگار دولت ما نا موافقست
بالجمله چون اراده ازلی بر این بود که نخل امکان ببار آید و باغ کیهان بیاراید، حقیقت انسانی موجود شد و کنز مخفی مشهود گشت و از خود وجودی قابل آمد مدرک کلیات، جامع متقابلات که مخزن اسرار غیب و شهود شد و مطلع انوار قدس و انس گردید. عالم کبیر در جرم صغیر نهادند و نقش قضا و طلسم تقدیر کردند، آینه صفات کمال گردید و گنجینه جمال و جلال عشوه جمالش برهبری وپیشوائی شد، جلوه جلالش سروری و پادشاهی رهبران پاک بعالم خاک تشریف دادند. سروران ملک بعرصه دهر قدم نهادند، پیشوایان هادی راه دین گشتند، پادشاهان حامی خلق زمین. بهر سو غلغل هدایت انداخته شد و هر جا رایت حمایت افراخته، در هر عهد و عصر هم چنان پیشوای خلق خاص پیغمبری بود و پاس داری ملک با خدیوی و سروری؛ تا نوبت نبوت بخواجه کائنات و اشرف موجودات رسید و علت کیهان و معنی گنج پنهان آشکار گردید، دور عالم که در عهد آدم بمثابه نهالی تازه بود عمری در منهل نشو، قامت رشد بیفراخت و پایه بیخ دین قوی ساخت تا شاخ شکوه در کاخ شهود بگسترد و غصن نما بر اوج سما بر کشید و چون وقت آن رسید که شیوه زیب و فر دهد، رونق برک و بر، افزاید عهد جناب خاتم بود و فصل بهار عالم. رهبران پیش که راه آئین و کیش بخلق جهان نمودند به منزله پیشکاری بودند که تمهید قدوم سلطان کند و تنطیف بساط ایوان دهد، پس چون صفه پیشگاه پیراسته شد و مسند تاج و گاه آراسته گشت، خسرو ملک ثری و پرتو نور هدی و خواجه ارض و سما و سرور هر دو سرا محمد محمود مصطفی علیه آلاف التحیه و الثنا که مهمتر پیشوایان است و رهبر ره نمایان و سلطان انبیای رسل و سالار هادیان سبل و مبعوث بر جن و انس و جزو و کل، پای فتوت بگاه نبوت نهاد و مسند رسالت بمقدم جلالت بیاراست. دور جهان در عهد سعیدش حد کمال داشت و جمله ذرات کون، اعم از نیک و بد چنان در عهد خود تکمیل سعادت و تتمیم شقاوت کرده بودند که تقدیم اصلاح و ترتیب، جز بوجودی اتم واکمل و شهودی اجل و اجمل، صورت نمیبست. لاجرم حکمت خدائی و رحمت کبریائی مقتضی شد که خواجه گیتی خود بملک خویش گذر کرد و بر حال رعیت نظر. حضرتش حجت قاطعه بود و حقیقت جامعه و رحمت عامه و کلمه تامه؛ پادشاهی ظاهر با بینوائی باطن جمع داشت و ریاست نبوی با اسباب خسروی قرین فرمود. رسم دوئی و جدائی که از دیرباز بآیین جنبه جلالی و جمالی بود برانداخت. قهرش عین رحمت شد و مهرش محض حکمت. لطف و خشمش را معنی یکی بود و بصورت فرق اندکی. بنفس طاهر و رنگ ظاهر، سلطنت عدل کردی و به حکم باطن تربیت عقل نمودی و در هر حال از تعلیم حکم و احکام و تهذیب عقول و افهام ذاهل نبودی؛ تا قانون معاش و معاد اسرار ابداع و ایجاد را باشارت امر و نهی، دلایل تنزیل و وحی تعلیم خلق جهان کرد و چندان که شایست باعلان راز نهان موج ها از بحر حقایق اوج گرفت، سیل ها از موج معارف بپا خاست که هر کس در خور بخت خویش بهری از آن برد و نهری روان کرد. کافران پلید و مومنان سعید را که در پایه صدق و نفاق غایت استعداد و استحقاق بود چنان عرضه ترتیب ساخت که این مالک درجات عالیه شد و آن هالک درکات هاویه. فریق فی الجنه و فریق فی السعیر، قومی پاداش سرور از حجاب حضور گرفتند و قومی بی واسطه غیر بر رتبه خیر رسیدند و چون حق تربیت ادا شد و ظرف جمیع خلایق از ماء معین حقایق درخور وسع ممتلی ساخت، وعده روز وصل رسید و نوبت رجوع باصل آمد و از آن بسبب چندی که خسرو بارگاه ولایت، کشور سلطنت و هدایت در زیر نگین داشت و منت رهبری وحمایت بر خلق زمین؛ باز سلطنت ظاهر و باطن مجموع بود و حجاب فرق مابین جمال و جلال مرفوع، ولیکن در سایر اوقات همان ماده جنگ و جدال که باقتضای ذات مابین این دو وصف بود عود نموده، سنگ تفرقه در میان افتاد و رحمت جمالی از سطوت جلالی بر کران شد، چه تا موکب شریف نبوت از ساحت دنیا بجنت علیا خرامید، اصحاب شقاق اسباب نفاق فراهم کرده حق خلافت غصب کردند و رایت خلاف حق نصب. بعد از آن این شیوه شوم و عادت مذموم چنان ساری و سایر گشت که ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین با آن که شافع روز جزا بودند و شقه رایت غرا و قلاب قدر وقهار قضا و عترت مصطفی ص و اشبال مرتضی ع باز هر یک در هر عهد که گاه امامت بکام کرامت سپردند بموجب اقتضای زمانه از تخت و ملک کرانه گزیده بملکت اباطن اکتفا کردند و از سلطنت ظاهر اختفا.
امسوا جیاعا و هم اشبالی
آگهی ز آن غیوث و آن امطار آگهی زآن لیوث و آن اشبال؟