( آخر ) آخر. [ خ َ ] ( ع ص ) دیگر. دگر. دیگری. یکی از دو چیز یا دو کس. غیر. مؤنث : اُخْری ̍. ج ، آخَرین. آخر. [ خ ِ ] ( ع ص ، ق ، اِ ) عاقبت. باَنجام. سرانجام. انجام. بازپسین. اخیر. واپسین. پسین. اَفدُم. آفدم. در آخر. به آفدم. پایان. فرجام. بفرجام. فرجامین. خاتمه. کرانه. کران. غایت. نهایت. خاتمت. پس کار. ( زمخشری ). مقابل اوّل. مؤنث : آخِره. ج ، آخِرین ، و اواخر نیز بجای آن گفته می شود و به فارسی آخرها : قند جدا کن از اوی دور شو از زهر دند هرچه به آخر به است جان ترا، آن پسند.رودکی.نه به آخر همه بفرساید هرکه انجام راست فرسدنی است.رودکی.تا کی کند او خوارم تا کی زند او شنگم فرسوده شوم آخر گر آهن و گر سنگم.ابوشکور.ببینم آخر روزی بکام دل خود را گهی ایارده خوانم شها گهی خرده.دقیقی.بیاویختند آن دو تن سخت دیر به آخر ورا هوم آورد زیر.فردوسی.ببد در جهان پنج صد سال شاه به آخر شد و ماند زو جایگاه.فردوسی.همی گفتش صبوری کن که آخر بکام دل رسد یک روز صابر.( ویس و رامین ).پدر ما هرچند ما را ولی عهد کرده بود... در این آخرها که لختی مزاج او بگشت... ما را به ری ماند. ( تاریخ بیهقی ). امیر گفت اسبی نیک روز آخر خیلتاش را باید داد. ( تاریخ بیهقی ). پس از جواب توقیع کند و به آخر آن ایزد... را یاد کند که وزیر رابر آن نگاه دارد. ( تاریخ بیهقی ). بخرم آخرآنین ترا جان پدر پس درو ریزم جغرات و همی جنبانم.؟ ( از فرهنگ اسدی ، خطی ).بار از خر بنهند آخر و زینها ننهند زآنکه اینها سوی ایزد بسی از خر بترند.ناصرخسرو.از پی هر گریه آخر خنده ای است مرد آخربین مبارک بنده ای است.مولوی.میتوانی دید آخر را مکن چشم آخربینْت را کور و کهن.مولوی.همچنین در قاع بسیط مسافری گم شده بود و قوت و قوّتش به آخر آمده. ( گلستان ). برو از خانه گردون بدر و نان مطلب کاین سیه کاسه در آخر بکشد مهمان را.حافظ. || این کلمه را در فارسی در مقام تعریض و تقریعو تعجب و تقریر و شکایت از بطوء و انتظار و مانند آن نیز آرند :
معنی کلمه آخِر در فرهنگ معین
( آخر ) (خَ ) [ ع . ] (ص . ) دیگر، دیگری . ج . آخرین . (خِ ) [ ع . ] (ص . ) پسین ، پایان ، انجام . ،~ ِ خط بودن کنایه از: پایان عمر را طی کردن .
معنی کلمه آخِر در فرهنگ عمید
( آخر ) ۱. [مقابلِ اول] قرارگرفته در پایان: نام تو کابتدای هر نام است / اول آغاز و آخر انجام است (نظامی۴: ۵۳۷ ). ۲. پسین، بازپسین، آخری، پایانی. ۳. (قید ) سرانجام: آخر کار شوق دیدارم / سوی دیر مغان کشید عنان (هاتف: ۴۷ ). ۴. (شبه جمله ) هنگام گلایه، تنبیه، تعجب، و توجه دادن به کار می رود: نه آخر تو مردی جهاندیده ای / بدونیک هرگونه ای دیده ای؟ (فردوسی۲: ۵۹۵ ). * آخر شدن: (مصدر لازم ) به پایان رسیدن. = آخور
معنی کلمه آخِر در فرهنگ فارسی
( آخر ) ( اسم ) ۱- جایگاهی از گل و سنگ و مانند آن که برای علف و کاه و جو خوردن چهار پایان سازند معلف طویله اصطبل . ۲ - گودیی که در سنگ یا چوب برای آب ایجاد کنند حوضچه . ۳ - قوس مانندی ازاستخوان بالای سینه و زیر گردن . ۴ - صورتی فلکی که عرب آنرا معلف گوید. عاقبت سرانجام ( و این غلطی است مشهور در اصطح طب و بتقلید ایشان در نزد گروهی دیگر . گاهی هم بتائ کید گویند اخر به تشدید ) خرتر بسیار خر . آخر
معنی کلمه آخِر در دانشنامه آزاد فارسی
آخر. آخِر (به معنی فرجام و همیشه) در اصطلاح کلام از نام های نیکوی خداوند (سوره حدید، ۳)؛ متکلّمان و عرفا آن را در دو معنی به کار برده اند: ۱. ابدی، یعنی خداوند چنان که ازلی است ابدی نیز هست؛ ۲. هدف سلوک، یعنی خداوند همان گونه که در سلسلۀ موجودات نخستین موجود محسوب می شود در سیر و سلوک عارفان، هدف و آخرین منزل به شمار می آید.
معنی کلمه آخِر در دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] آخر. آخِر، واژه ای عربی به معنی انجام، سرانجام، بازپسین، پسین، واپسین، فرجام و کران است. ریشه این واژه (أ خ ر) در ثلاثی مجرد کاربردی ندارد، ولی در بابهای تفعیل، تفعّل و استفعال به کار رفته است.از میان فرهنگ نویسان عرب تنها خوری شرتونی آن را صفت خوانده است، دیگران به نام صرفی آن اشاره ای نکرده اند.مؤنث آن آخره (نگارش فارسی: آخرت) و جمع مذکر آن آخرون و آخرین است. ← قرآن از بررسی جاهای کاربرد دانسته می شود که اصل در این ماده همان تأخر در برابر تقدم است.اختلاف معانی در مشتقات آن تنها از جهت اختلاف صیغه ها و هیأتهاست نه از جهت دیگر.آخر مانند فاعل است، اَخیر مانند فعیل، أّخَر مانند حَسَن، آخَر مانند اَفعَل، اُخری مانند فُعلی و أُخَر جمع اُخری مانند صُغَر جمع صُغْری. ← کاربرد چون ذهن آدمی در درون زمان و مکان محدود است، هنگامی که دریابد واژه ای مانند آغاز یا انجام درباره خداوند متعال به کار برده شده است، می کوشد آن را در همان چهارچوب محدود فراگیرد و برای آن توجیهی بیابد یا بسازد.از این رو در می ماند که چگونه خداوند می تواند «پس از» همه چیز حتی زمان باشد.در فرا زمان (آن سوی زمان) اصلاً مفهوم «بَعدیت» از میان می رود.این چگونه تواند بود؟ بیش تر مفسران بدین قناعت ورزیده اند که خدای متعال «آخر» است یعنی پایدار است پس از پایان همه چیز.مفصل ترین بحثها را در این زمینه فخرالدین رازی کرده است.وی در تفسیر همین آیه پس از ذکر ۵ نوع تقدم می گوید: «اینها حاصل اندیشه خردمندان درباره قَبْلیت و تقدم است، ولی من به نوعی دیگر از تقدم قائلم و آن مانند تقدمِ اجزای زمان بر یکدیگر است».آنگاه به اثبات این نکته می پردازد که این نوع تقدم غیر از تقدم زمانی و انواع دیگر است و می افزاید که «این آیه دلالت می کند که خدای تعالی آغاز همه ماسوی است و این برهان نیز بر همین معنی دلالت دارد». ← بازپسین بودن خداوند ... [ویکی الکتاب] آخر. معنی أَخَّرَ: به تأخیر انداخت معنی أُخَرَ: دیگر-بعدی معنی ءَاخِرِنَا: نفر آخِر ما معنی لَمْ یَتَسَنَّهْ: تغییر نکرده ( ها در آخر آن ، های استراحت است و معنی ندارد) معنی لَّا تَسْجُدَ: که سجده نکنی (به دلیل حرف " أن" آخر آن منصوب شده است) معنی بَنُو: فرزندان -پسران(در عباراتی نظیر"بَنُو إِسْرَائِیلَ "نون آخر به دلیل مضاف بودن حذف شده است) معنی بَنِی: فرزندان -پسران(در عباراتی نظیر"بَنِی إِسْرَائِیلَ "نون آخر به دلیل مضاف بودن حذف شده است) معنی لَّا یَتَّخِذِ: نباید بگیرند (سکون آخر آن به دلیل تقارن با ساکن یا تشدید کلمه بعد تبدیل به حرکت شده است) معنی لَا تَقْفُ: دنبال مگیر - متابعت نکن - پیروی نکن (از ماده قفا - یقفو - قفوا و به معنای متابعت است ، قافیه شعر را هم از این جهت قافیه میگویند که آخر هر مصراع با آخر مصراعهای قبل از خودش متابعت میکند ) معنی سُلْطَانِیَهْ: قدرت و توانم (هاء در آن هاء سکت است و جزء کلمه نمی باشد وتنها برای حفظ حرکت حرف آخر اضافه شده است ) معنی عِشَاءِ: آخر روز (بعضی هم گفتهاند به معنای مدت زمانی است که میان نماز مغرب و عشاء فاصله میشود ) ریشه کلمه: اخر (۲۵۰ بار) (بر وزن فاعل) مقابل اول است تأخیر مقابل تقدیم و آخرون مقابل اولّون است نظیر در قرآن مجید به قیامت و نشاء دیگر دارالاخره، یوم الاخره، اطلاق شده و این از آن رواست که زندگی دنیا اوّل و زندگی عقبی آخر و پس از آن است، راجع به آخرت در قیامت بحث خواهد شد. [ویکی اهل البیت] آخر (اسم الله). آخِر به دو معنای منتهی و مرجع اشیاء و باقی و ابدی از اسماء و صفات الهی است. آخر بر وزن فاعل و از ریشه (ا ـ خـ ـ ر) به معنای تأخر، در مقابل تقدّم است. این مادّه در فعل ثلاثی مجرّد کاربردی ندارد؛ امّا در باب های تفعیل، تفعّل، استفعال و نیز به شکل مؤنث «الاخرة» و جمع سالم «آخرین» استعمال می شود. واژه آخر در قرآن، فقط یک بار، به صورت اسمی از اسمای حسنای الهی بکار رفته است: «هُو الأوَّلُ والأخِرُ والظَّهِرُ و الباطِنُ و هُوَ بِکلِّ شیء عَلیمٌ». (سوره حدید/57 ، 3) آخر از اسماء و صفات ذاتی حق تعالی شمرده شده و به معنای مرجع و غایت اشیاء و ذات باقی و ابدی است و مانند دیگر اوصاف الهی، حکایت گر کمال وجودی حق تعالی، عین و متّحد با ذات مقدّس او است؛ چنان که این نسبت بین خود اوصاف ذاتی حق نیز وجود دارد؛ ذات حق همان گونه که آخر است، اوّل نیز هست و بین اولیّت و آخریّت حق تعالی هیچ گونه ناسازگاری یافت نمی شود؛ زیرا اولیّت او عین آخریتش و آخریت او عین اوّلیت او است و این معنا به خداوند متعالی اختصاص دارد؛ چنان که این اختصاص از حصر آیه «هو الأوَّلُ والأخِر» بدست می آید. آخر و اوّل از جهت مفهوم، متقابل و متفاوتند؛ امّا در مصداق و حقیقت عینی، نشان دهنده یک حقیقت و متحد با هم و نیز متّحد با آن حقیقت هستند و به این اعتبار، اطلاق این دو اسم و صفت متقابل، مانند دیگر اسمای متقابل بر خداوند درست خواهد بود و به جهت غیرمحدود بودن آن ذات نامتناهی و وجود صرف بودن حق تعالی است که ذات مقدسش مجمع صفات متقابل مانند بسط و قبض، هدایت و ضلالت، اوّل و آخر و ظاهر و باطن است؛ از این رو، برخی اطلاق این نوع اسما را به خصوص که صفت اشیای محدود قرار می گیرند، از قبیل جمع متقابلان و غیرقابل تصور دانسته اند. اهل عرفان، آخر را از امّهات اسما دانسته و اسم جامع آن ها را «اللّه» و «رحمن» می دانند و معتقدند: هر چیز ابدی که انتهای وجود نداشته باشد، مظهر اسم «آخر» خواهد بود؛ لذا این اسم با سه اسم دیگر در آیه 3 سوره حدید/57 بر علی بن ابی طالب که مظهر کامل اسمای الهی است، تطبیق شده است و در توضیح آن می توان گفت: انسان کامل در تمام موجودات سریان و ظهور دارد و آن مظهر سریان و ظهور حق در تمام اشیا است و همین سریان، سر عینیّت اوّلیّت و آخریت و نیز سر انحصار اول و آخر و ظاهر و باطن بودن در خداوند است. امیرمؤمنان علیه السلام فرموده است: من قلم و لوح محفوظ و عرش و کرسی و آسمان های هفت گانه و زمین ها هستم. مفسّران برای «الأخر» معانی متعددی را گفته اند. با دقت در همه اقوال، معانی عمده را می توان دو معنا دانست: 1. منتها و مرجع موجودات بازگشت هر موجودی به خداوند بوده و خداوند مقصود نهایی همه اشیااست؛ از این رو موجودات تا به او واصل نشوند، به جستجو و حرکت خود ادامه می دهند و پس از وصول به وی، آرامش و اطمینان می یابند. این معنا با آیاتِ «و أنَّ إلی رَبِّکَ المُنتَهی» (سوره نجم/53 ، 42)، «إنَّ إلی رَبِّکَ الرُّجعی» (سوره علق/96، 8)، «ألا إلی اللّهِ تَصیرُ الأمورُ» (سوره شوری/42، 53)، «إلَیه یُرجَعُ الأَمرُ کُلُّه» (سوره هود/11، 123) و «... ارجِعی إلی رَبِّکِ راضیةً مَّرضیّةً» (سوره فجر/89 ، 28) هماهنگ است. علامه شعرانی (ره) در این مورد می گویند: 2. باقی و ابدی، یعنی ذاتی که پس از فنا و نابودی تمام موجودات، هم چنان موجود است؛ البته این معنا از لوازم معنای اول است نه آن که معنایی مستقل باشد. این معنا با آیاتی نظیر «واللّهُ خَیرٌ و أبقی» (سوره طه/20، 73)، «کلُّ مَن عَلیها فان × و یَبقی وَجهُ رَبِّکَ ذوالجَللِ والإکرامِ» (سوره الرحمن/55 ، 26 و 27)، «وَ تَوکَّلْ عَلی الحَیِّ الّذی لایَموتُ» (سوره فرقان/25، 58) و «کُلُّ شیء هالِکٌ إلاّ وَجهَه» (سوره قصص/28، 88) هماهنگ است و نیز روایاتی به این معنا اشاره دارد. حضرت علی علیه السلام در ضمن بیانی می فرماید: هو الأول ولم یزل والباقی بلا أجل. الحمدللّه الأول فلا شیء قبله والأخر فلا شیء بعده. امام صادق علیه السلام در توضیح الأخر فرمود: او اول قبل از هر چیز و آخر بعد از هر چیز است؛ به گونه ای که ابدی است و اسما و صفات او تغییر نمی یابد؛ با آن که اسما و صفات غیر او تغییر می یابد. [ویکی اهل البیت] آخِر (اسم الله). آخِر به دو معنای منتهی و مرجع اشیاء و باقی و ابدی از اسماء و صفات الهی است. آخر بر وزن فاعل و از ریشه (ا ـ خـ ـ ر) به معنای تأخر، در مقابل تقدّم است. این مادّه در فعل ثلاثی مجرّد کاربردی ندارد؛ امّا در باب های تفعیل، تفعّل، استفعال و نیز به شکل مؤنث «الاخرة» و جمع سالم «آخرین» استعمال می شود. واژه آخر در قرآن، فقط یک بار، به صورت اسمی از اسمای حسنای الهی بکار رفته است: «هُو الأوَّلُ والأخِرُ والظَّهِرُ و الباطِنُ و هُوَ بِکلِّ شیء عَلیمٌ». (سوره حدید/57 ، 3) آخر از اسماء و صفات ذاتی حق تعالی شمرده شده و به معنای مرجع و غایت اشیاء و ذات باقی و ابدی است و مانند دیگر اوصاف الهی، حکایت گر کمال وجودی حق تعالی، عین و متّحد با ذات مقدّس او است؛ چنان که این نسبت بین خود اوصاف ذاتی حق نیز وجود دارد؛ ذات حق همان گونه که آخر است، اوّل نیز هست و بین اولیّت و آخریّت حق تعالی هیچ گونه ناسازگاری یافت نمی شود؛ زیرا اولیّت او عین آخریتش و آخریت او عین اوّلیت او است و این معنا به خداوند متعالی اختصاص دارد؛ چنان که این اختصاص از حصر آیه «هو الأوَّلُ والأخِر» بدست می آید. آخر و اوّل از جهت مفهوم، متقابل و متفاوتند؛ امّا در مصداق و حقیقت عینی، نشان دهنده یک حقیقت و متحد با هم و نیز متّحد با آن حقیقت هستند و به این اعتبار، اطلاق این دو اسم و صفت متقابل، مانند دیگر اسمای متقابل بر خداوند درست خواهد بود و به جهت غیرمحدود بودن آن ذات نامتناهی و وجود صرف بودن حق تعالی است که ذات مقدسش مجمع صفات متقابل مانند بسط و قبض، هدایت و ضلالت، اوّل و آخر و ظاهر و باطن است؛ از این رو، برخی اطلاق این نوع اسما را به خصوص که صفت اشیای محدود قرار می گیرند، از قبیل جمع متقابلان و غیرقابل تصور دانسته اند. اهل عرفان، آخر را از امّهات اسما دانسته و اسم جامع آن ها را «اللّه» و «رحمن» می دانند و معتقدند: هر چیز ابدی که انتهای وجود نداشته باشد، مظهر اسم «آخر» خواهد بود؛ لذا این اسم با سه اسم دیگر در آیه 3 سوره حدید/57 بر علی بن ابی طالب که مظهر کامل اسمای الهی است، تطبیق شده است و در توضیح آن می توان گفت: انسان کامل در تمام موجودات سریان و ظهور دارد و آن مظهر سریان و ظهور حق در تمام اشیا است و همین سریان، سر عینیّت اوّلیّت و آخریت و نیز سر انحصار اول و آخر و ظاهر و باطن بودن در خداوند است. امیرمؤمنان علیه السلام فرموده است: من قلم و لوح محفوظ و عرش و کرسی و آسمان های هفت گانه و زمین ها هستم. مفسّران برای «الأخر» معانی متعددی را گفته اند. با دقت در همه اقوال، معانی عمده را می توان دو معنا دانست: 1. منتها و مرجع موجودات بازگشت هر موجودی به خداوند بوده و خداوند مقصود نهایی همه اشیااست؛ از این رو موجودات تا به او واصل نشوند، به جستجو و حرکت خود ادامه می دهند و پس از وصول به وی، آرامش و اطمینان می یابند. این معنا با آیاتِ «و أنَّ إلی رَبِّکَ المُنتَهی» (سوره نجم/53 ، 42)، «إنَّ إلی رَبِّکَ الرُّجعی» (سوره علق/96، 8)، «ألا إلی اللّهِ تَصیرُ الأمورُ» (سوره شوری/42، 53)، «إلَیه یُرجَعُ الأَمرُ کُلُّه» (سوره هود/11، 123) و «... ارجِعی إلی رَبِّکِ راضیةً مَّرضیّةً» (سوره فجر/89 ، 28) هماهنگ است. علامه شعرانی (ره) در این مورد می گویند: [ویکی فقه] آخر (قرآن). آخر از اسمای الهی و به معنای باقی، ابدی، فناناپذیر است. امیرالمؤمنین علیه السّلام می فرماید: اول است قبل از هر چیز که قبل از او چیزی نیست، آخر است بعد از هر چیز که بعدی برای او نیست. عروسی حویزی، عبدعلی بن جمعه، نورالثقلین، ج۵، ص۲۳۴، ح۱۶. آخر یکی از اسمای الهی است.هو الاول والاخر والظهر والباطن وهو بکل شیء علیم. حدید/سوره۵۷، آیه۳. ۱. ↑ عروسی حویزی، عبدعلی بن جمعه، نورالثقلین، ج۵، ص۲۳۴، ح۱۶. ... [ویکی الکتاب] معنی أَخَّرَ: به تأخیر انداخت معنی أُخَرَ: دیگر-بعدی معنی ءَاخِرِنَا: نفر آخِر ما معنی لَمْ یَتَسَنَّهْ: تغییر نکرده ( ها در آخر آن ، های استراحت است و معنی ندارد) معنی لَّا تَسْجُدَ: که سجده نکنی (به دلیل حرف " أن" آخر آن منصوب شده است) معنی بَنُو: فرزندان -پسران(در عباراتی نظیر"بَنُو إِسْرَائِیلَ "نون آخر به دلیل مضاف بودن حذف شده است) معنی بَنِی: فرزندان -پسران(در عباراتی نظیر"بَنِی إِسْرَائِیلَ "نون آخر به دلیل مضاف بودن حذف شده است) معنی لَّا یَتَّخِذِ: نباید بگیرند (سکون آخر آن به دلیل تقارن با ساکن یا تشدید کلمه بعد تبدیل به حرکت شده است) معنی لَا تَقْفُ: دنبال مگیر - متابعت نکن - پیروی نکن (از ماده قفا - یقفو - قفوا و به معنای متابعت است ، قافیه شعر را هم از این جهت قافیه میگویند که آخر هر مصراع با آخر مصراعهای قبل از خودش متابعت میکند ) معنی سُلْطَانِیَهْ: قدرت و توانم (هاء در آن هاء سکت است و جزء کلمه نمی باشد وتنها برای حفظ حرکت حرف آخر اضافه شده است ) معنی عِشَاءِ: آخر روز (بعضی هم گفتهاند به معنای مدت زمانی است که میان نماز مغرب و عشاء فاصله میشود ) تکرار در قرآن: ۲۵۰(بار) (فتح خاء) غیر. دیگری. مثل با خدا، خدای دیگر مگیر و مثل از یکی قبول شد و از آن دیگری پذیرفته نگردید. جمع آخر (بفتح خاء) آخرون است مثل یعنی کفّار گفتند: در آوردن قرآن مردمان دیگری او را یاری کردهاند. مؤنث آخَر ،اخری است(بر وزن کبری) و جمع آن اَخَر (بر وزن صرد) است مثل این کلمه همواره وصف استعمال میشود و در تمام مشتقّات آن معنای اوّلی ملحوظ است.
معنی کلمه آخِر در ویکی واژه
آخر و پایان هر چیز یا هر کس. آخِر و آخَر از یک ریشه و زبان است که هر دو مفاهیم جداگانه در گویش بهاری دارند.
جملاتی از کاربرد کلمه آخِر
بهنوشتهٔ ساشادینا بسیار مشکل است که مرزی میان مطالبِ تاریخی از یک طرف با تذکرهنویسی و مطالبِ اعتقادیِ شیعه از طرف دیگر در کتابهای نویسندگان شیعه تعیین کرد؛ زیرا زندگینامهٔ امامان در کتابهای نویسندگان شیعه، آکنده از داستانهایی بهسبکِ تذکرههایی است که عارفان برای مُرشِدان و قِدّیسانِ خود مینویسند. برای مطالعه دربارهٔ امام دوازدهمِ شیعیان باید به منابعی اتکا کرد که نه میتوان آنها را کاملاً تاریخی و نه میتوان کاملاً زندگینامههای مذهبی و تذکرهای دانست. به هر حال این منابع بیشترین کمک را به پژوهشگران در راه درکِ دورهای میکند که ایدهٔ مُنجیِ آخِرُالزّمان را به عقیدهٔ غالب در مذهب شیعه تبدیل کردهاست.
وَ لِتُنْذِرَ أُمَّ الْقُری وَ مَنْ حَوْلَها امّ القری مکّه است، لأنّها قبلة الخلق یؤمّونها، و قیل: لأنّها اصل القری، و دحیت الارض من تحتها، و قیل: لأنّها اعظم القری شأنا کما سمّی الدماغ امّ الرأس. وَ مَنْ حَوْلَها شهرهای دیگر است در روی زمین، یعنی لتنذر اهل مکّه و اهل سائر الافق، برّها و بحرها. وَ الَّذِینَ یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ یعنی: یصدّقون بالبعث الّذی فیه جزاء الاعمال، «یُؤْمِنُونَ بِهِ» ای: یصدقون بالقرآن انّه جاء من عند اللَّه. ثمّ نعتهم، فقال: «وَ هُمْ عَلی صَلاتِهِمْ یُحافِظُونَ» علیها فی مواقیتها لا یترکونها.
کَذلِکَ الْعَذابُ چنین بود عذاب. وَ لَعَذابُ الْآخِرَةِ أَکْبَرُ و عذاب آخرت مه است او را که در رستاخیز عذاب کنند لَوْ کانُوا یَعْلَمُونَ (۳۳) اگر مردمان دانندی.
آخِرالنَهر (آلفا جوی) درخشانترین ستارهٔ صورت فلکی جوی (نهر) و نهمین ستاره درخشان آسمان شب است.
خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ طِینٍ و لکن فَاذْکُرُونِی أَذْکُرْکُمْ. چه زیان دارد این جوهر حرمت را که نهاد وی از گل بوده چون کمال وی در دل نهاده، قیمت او که هست از روی تربیت است نه از روی تربت، شرف او که هست از لطف قدم الهی است نه از رفت قدم بندگی. حق جلّ جلاله همه عالم بیافرید فلک و ملک، عرش و کرسی، لوح و قلم، بهشت و دوزخ، آسمان و زمین، و باین آفریدهها هیچ نظر مهر و محبّت نکرد، رسول بایشان نفرستاد و پیغام بایشان نداد، و چون نوبت بخاکیان رسید که برکشیدگان لطف بودند و نواختگان فضل و معادن انوار اسرار، بلطف و کرم خویش ایشان را محل نظر خود کرد، پیغامبران بایشان فرستاد، فرشتگان را رقیبان ایشان کرد، سوز مهر در سینهها نهاد، آتش عشق در دلها افکند، خطوط ایمان بر صفحههای دلهاشان نبشت که: کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الْإِیمانَ. رقم محبّت بر ضمیرهاشان کشید که یحبّهم و یحبّونه آن سرّ که او را جلّ جلاله با آدمیان بود نه با عرش بود نه با کرسی، نه با فلک نه با ملک، زیرا که همه بندگان مجرّد بودند و آدمیان هم بندگان بودند و هم دوستان. نَحْنُ أَوْلِیاؤُکُمْ فِی الْحَیاةِ الدُّنْیا وَ فِی الْآخِرَةِ.
آزولا بار دیگر در قسمت آخِر فصل ۱ ظاهر میشود، درحالی که او مقابل پدرش اوزای زانو میزند و پدرش او را بههمراه دو دوست دیرینۀ خود-مِی و تای لی- بهتعقیب و دستگیری زوکو و ژنرال آیرو فرامیخواند.
پس علم فنا آن بود که بدانی که دنیا فانی است، و علم بقا آن که بدانی که عقبی باقی است؛ لقوله، تعالی: «والآخِرَةُ خیرٌ و أبقی (۱۷/الاعلی).» اینجا «ابقی» بر وجه مبالغت گفت؛ از آن که بقای عمر آن جهان اندر فنا نباشد.
وَ هُمْ بِالْآخِرَةِ یعنی بالبعث الذی فیه جزاء الاعمال کافِرُونَ.
قل یا قوم لا تأکلوا إلّا بعد الجوع ولا تشربوا بعد الهجوع. نِعم الرّیاضة علی الخلاء بها تقوی الأعضاء وعند الامتلاء داهیة دهماء. لا تترک العلاج عند الاحتیاج ودعه عند استقامة المزاج. لا تباشر الغذاء إلّا بعد الهضم ولا تزدرد إلّا بعد أن یکمل القضم. عالج العلّة أوّلا بالأغذیة ولا تجاوز إلی الأدویة… یَا إِلَهِی اسْمُکَ شِفَائِی وَذِکْرُکُ دَوَائِی وَقُرْبُکَ رَجَائِی وَحُبُّکَ مُؤْنِسِی وَرَحْمَتُکَ طَبِیْبِی وَمُعِیْنِی فِی الدُّنْیا وَالآخِرَةِ وَإِنَّکَ أَنْتَ المُعْطِی العَلِیْمُ الحَکِیْمُ.
الْیَوْمَ أُحِلَّ لَکُمُ الطَّیِّباتُ امروز حلال کردند شما را این پاکها از بهیمه انعام، وَ طَعامُ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ کشته و صید اهل کتاب، أُحِلَّ لَکُمُ شما را حلال است، وَ طَعامُکُمْ و کشته و صید شما، حِلٌّ لَهُمْ ایشان را حلال است، وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الْمُؤْمِناتِ و داشتگان و کوشیدگان از زنان گرویدگان، وَ الْمُحْصَناتُ مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ و آزاد زنان اهل کتاب تورات و انجیل، إِذا آتَیْتُمُوهُنَّ آن گه که ایشان را دهید أُجُورَهُنَّ کاوینهای ایشان، مُحْصِنِینَ پاکان در عقد نکاح و خویشتنداران، غَیْرَ مُسافِحِینَ نه زانیان و پلیدکاران، وَ لا مُتَّخِذِی أَخْدانٍ و نه دوست گیرندگان، وَ مَنْ یَکْفُرْ بِالْإِیمانِ و هر که بایمان کافر شود، فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ بدرستی که کردار وی تباه گشت و نیست شد، وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرِینَ (۵) و او در آن جهان از زیانکاران است.
و الحمد للَّه ربّ العالمین در قرآن شش جای است: یکی اینست، و دوّم در سورة الانعام فَقُطِعَ دابِرُ الْقَوْمِ الَّذِینَ ظَلَمُوا مشرکان مکه را میگوید بریده شد دنبال ایشان و بیخ آن گروهی که بر خویشتن ستم کردند. بآنچه ما را انباز گفتند، پس گفت وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. این کار را پس آوردی نیست و نه از آن پشیمانی. این هم چنان است که گفت وَ لا یَخافُ عُقْباها. و سوّم در سورة یونس در صفت بهشتیان گفت وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ آخر گفت ایشان در هر سخن که گویند الحمد للَّه رب العالمین یعنی در هر چه در خواهند و باز خواهند بجای آزادیاند هر چه خواهند یابند و بهرچه پیوسند رسند بجای شکراند و بجای تهنیت. و چهارم در آخر سورة الزّمر وَ قُضِیَ بَیْنَهُمْ بِالْحَقِّ وَ قِیلَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ کار بر گزاردند میان آفریدگان براستی و داد. یعنی اللَّه بر گزارد و خود گفت الْحَمْدُ لِلَّهِ که در این برگزاردن نه تردد است نه از آن پشیمانی. و پنجم در سورة المؤمن فَادْعُوهُ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ، الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ. و ششم در خاتمت و الصّافات وَ سَلامٌ عَلَی الْمُرْسَلِینَ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
«وَ إِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ جَعَلْنا بَیْنَکَ وَ بَیْنَ الَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ حِجاباً مَسْتُوراً» من تحصّن بالحقّ او تحصّن بکتابه فهو فی حصن حصین و المضیّع لوقته من یتحسن بعمله او بنفسه او بجنسه فیکون هلاکه من مواضع امنه.