معنی کلمه باک در لغت نامه دهخدا
به یک هفته در پیش یزدان پاک
همی بود گشتاسب با ترس و باک.فردوسی.چه دینار بر چشم او بر چه خاک
به بزم و به رزم اندرش نیست باک.فردوسی.وز آنجاش گردون برد سوی خاک
همه جای ترس است و تیمار و باک.فردوسی.چون مراغه کند کسی در خاک
چون شود خاک او چه دارد باک.عنصری.تا باد بجنبد نبود خود ز پشه باک
چون آتش برخیزد تیزی نکند خار.منوچهری.که ز دینار درآویخت کسی چندپری
هرچه ناشسته بود پاک مکن باک مدار.منوچهری.همه گیتی از دشمن تست پاک
چو ایزد نگهدار باشد چه باک.اسدی.نه دانا بود شاه باترس و باک
ز ترسنده مردم برآید هلاک.اسدی.فرمود رستی از قوم ظالمان ، تو را اینجا از ایشان باکی نیست. ( قصص الانبیاء ص 93 ). فرعون گفت من تو را عذاب کنم ، گفت من از تو باکی ندارم. ( قصص الانبیاء ص 105 ).
ز یأجوج و مأجوجمان باک نیست
که ما بر سر سد اسکندریم.ناصرخسرو.گفت مترسید که از این باکی نیست. ( مجمل التواریخ و القصص ).
اگرچه عشق عظیم است ازو ندارد باک
کسی که بنده درگاه شهریاربود.امیرمعزی ( از آنندراج ).ملک و عمرت را چه باک از کید و مکر دشمنان
کوه و دریا را چه باک از سایه پرّ ذباب.امیرمعزی.مرده و مرد را ز مرگ چه باک ؟سنائی.گر گرهی خصمش اند از سر کینه چه باک
کو خلف آدم است ویشان شیطان او.خاقانی.او نور و بدخواهانش خاک از ظلمت خاکی چه باک
آنرا که حصن جان پاک از نور انور آمده.خاقانی.من بد دل و راه بیمناک است
چون راهبرم تویی چه باکست.نظامی.اگر طوفان بادی سهمناک است
سلیمانی چنین دارد چه باک است.نظامی.آنرا که حساب پاک است از محاسبه چه باک است. ( گلستان ).
بدو گفتم آخر ترا باک نیست
کشد زهر جایی که تریاک نیست.سعدی ( بوستان ).گر از نیستی دیگری شد هلاک