معنی کلمه ارب در لغت نامه دهخدا
ارب. [ اَ ] ( ع مص ) محکم کردن گره. || بر «اِرب »، یعنی عضوی از اعضای کسی زدن. ( از منتهی الارب ) ( ازاقرب الموارد ). || ( اِ ) مابین انگشت سبابه و وسطی. ( از منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ).
ارب. [ اَ رَ ] ( ع مص ) ماهر و زبردست شدن در کاری. || حریص و شیفته شدن به چیزی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || چیره و توانا شدن و غلبه کردن. ( از اقرب الموارد ). || محتاج گشتن به چیزی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سخت شدن زمانه. || فاسد شدن معده. ( از منتهی الارب ). ساقط شدن اعضای کسی. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || بریده شدن اِرْب ، یعنی عضو کسی. ( از منتهی الارب ). بریده شدن دست ، یا تهیدست گشتن و محتاج مال دیگران شدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || اَرِبْت َ عن ذی یدیک ؛ ساقط باد دستهای تو. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( اِ ) عقل. || حاجت. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).
ارب. [ اَ رِ ] ( ع ص ) اریب. خوگر و دانای به چیزی. ماهر و زبردست. || عاقل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
ارب. [ اِ ] ( ع اِ ) زیرکی. دهاء. عقل. || مکر. حیله. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || زشتی و بدی. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ). || حاجت. ج ، آراب. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || دَین و وام. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || عضو: قطعت ُ الذبیحة ارباً ارباً؛ لاشه ذبح شده را قطعه قطعه کردم. || شرمگاه زن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
ارب. [ اِ رَ ] ( ع مص ) اَرابة. عاقل شدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || ( ص ) عاقل. ( از ناظم الاطباء ).